صفت ( adjective )
• (1) تعریف: empty or clear, as a space on a surface.
• مترادف: clean, clear, empty, vacant
• متضاد: full
• مشابه: bare, plain, unmarked, unused
- I need a blank sheet of paper.
[ترجمه ترگمان] من یه کاغذ سفید میخوام
[ترجمه گوگل] من به یک ورق کاغذ خالی نیاز دارم
- The floor looks so blank without the rug there.
[ترجمه مهران] به نظر می رسد کف بدون قالیچه است
[ترجمه ترگمان] کف اتاق بدون فرش خیلی خالی به نظر می رسد
[ترجمه گوگل] کف به نظر می رسد بدون قالیچه وجود دارد
• (2) تعریف: with spaces remaining to be filled in, as a printed form.
• مترادف: clean
• مشابه: clear, empty, unmarked
- She took a blank form and began to fill it in with her information.
[ترجمه ترگمان] او یک فرم خالی برداشت و شروع به پر کردن آن کرد
[ترجمه گوگل] او فرم خالی را گرفت و شروع به پر کردن آن با اطلاعاتش کرد
• (3) تعریف: without expression, interest, or emotion.
• مترادف: dull, empty, expressionless, inexpressive, vacant
• متضاد: expressive
• مشابه: deadpan, hollow, stony, vacuous, void, wooden
- Her blank expression gave no sign of the emotion she was feeling.
[ترجمه ترگمان] چهره بی حالت او هیچ اثری از احساسی که احساس می کرد نشان نمی داد
[ترجمه گوگل] بیان خالی اش نشانه ای از احساساتی که او احساس می کرد، نشانه ای از آن نداشت
- The students' faces were blank as they listened to the lecture.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان در حالی که به سخنرانی گوش می دادند، مات و مبهوت مانده بودند
[ترجمه گوگل] چهره دانشجویان به عنوان سخنرانی گوش دادند
- I asked her that question, but she just gave me a blank look.
[ترجمه ترگمان] من این سوال رو ازش پرسیدم، اما اون فقط یه نگاه خالی به من انداخت
[ترجمه گوگل] من از او پرسیدم که این سوال، اما او فقط نگاهی خالی به من داد
• (4) تعریف: unqualified; total.
• مترادف: absolute, complete, total, unqualified, utter
• مشابه: consummate, out-and-out, perfect, pure, thorough, unmitigated
- It was simply a blank rejection.
[ترجمه ترگمان] این فقط یک رد خالی بود
[ترجمه گوگل] این فقط یک رد خالی بود
• (5) تعریف: without stimulating events.
• مترادف: bland, boring, dull, empty, idle, meaningless, vapid
• مشابه: futile, uninteresting, unproductive, wasted
- It was a blank day at work, and he looked forward to the events of the weekend.
[ترجمه ترگمان] یک روز خالی در سر کار بود، و او مشتاقانه منتظر وقایع آخر هفته بود
[ترجمه گوگل] این روز خالی در کار بود و او منتظر وقایع آخر هفته بود
اسم ( noun )
عبارات: draw a blank
• (1) تعریف: a place or space where something is lacking or missing.
• مترادف: gap, opening, space
• مشابه: chasm, emptiness, hollow, nil, nothing, tabula rasa, vacancy, vacuum, void, zero
- Fill in the blanks on this printed form.
[ترجمه ترگمان] جاه ای خالی روی این فرم چاپی را پر کنید
[ترجمه گوگل] پر کردن فرم ها در این فرم چاپ شده
- Put your address in this blank.
[ترجمه ترگمان] آدرسش رو بذار تو این خالی
[ترجمه گوگل] آدرس خود را در این خالی قرار دهید
- My mind is a blank at this moment.
[ترجمه ترگمان] در این لحظه ذهنم خالی است
[ترجمه گوگل] ذهن من در این لحظه خالی است
• (2) تعریف: a printed form with spaces to be filled in.
• مترادف: form
• مشابه: application, document, questionnaire
- You need to fill out this blank to apply for the job.
[ترجمه ترگمان] شما باید این خالی را پر کنید تا برای این کار درخواست دهید
[ترجمه گوگل] برای تکمیل این کار باید این خالی را پر کنید
• (3) تعریف: a gun cartridge without a bullet.
• مشابه: cartridge
- The actors shoot guns with blanks in the Wild West show.
[ترجمه ترگمان] این فعالان در برنامه غرب وحشی با اسلحه به تفنگ شلیک می کنند
[ترجمه گوگل] بازیگران با اسلحه هایی در غرب وحشی نمایش می دهند
• (4) تعریف: a dash indicating omission of one or more words or letters, often proper names or obscenities.
• مترادف: omission
• مشابه: deletion, erasure
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blanks, blanking, blanked
مشتقات: blankly (adv.), blankness (n.)
• (1) تعریف: to delete or obliterate (usu. fol. by "out").
• مترادف: delete, obliterate
• مشابه: cross out, erase
- The broadcasters blanked out the words that the comedian used in his act that were considered obscene.
[ترجمه ترگمان] مجریان برنامه های تلویزیونی این کلمات را که کمدین در عمل او به کار می برد، قطع کردند
[ترجمه گوگل] پخش کننده ها واژه هایی را که کمدین مورد استفاده در عمل خود قرار گرفته بود، ناممکن می دانستند
• (2) تعریف: in sports, to prevent (an opposing team) from scoring.
• مشابه: block, foil, hinder, impede, obstruct, thwart
• (3) تعریف: to stamp or punch out of flat stock, esp. with a die.