کلمه جو
صفحه اصلی

eject


معنی : دفع کردن، پس زدن، بیرون انداختن، معزول کردن، بیرون راندن
معانی دیگر : برون افکندن، برون ریختن، فوران کردن، برفشاندن، پرتاب کردن، از چیزی جدا شدن، (از خانه یا محلی) بیرون کردن، راندن

انگلیسی به فارسی

پس زدن، بیرون راندن


بیرون انداختن، دفع کردن، برکنار کردن


بیرون انداختن، بیرون راندن، پس زدن، دفع کردن، معزول کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ejects, ejecting, ejected
(1) تعریف: to expel forcefully.
مترادف: expel
مشابه: bounce, chuck, erupt, propel, send out, spew, spit, spout, thrust out, vent

(2) تعریف: to compel to leave one's place, position, or property; dismiss or evict.
مترادف: expel, kick out, oust
متضاد: admit
مشابه: blackball, bounce, chuck, deport, dismiss, displace, dispossess, evict, purge, remove
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: ejection (n.), ejector (n.)
• : تعریف: to throw or propel oneself out of an aircraft in an emergency, by use of an ejection seat or capsule.
مشابه: discharge, impel, propel

• expel, emit, discharge
to eject something means to push or send it out forcefully.
if you eject someone from a place, you force them to leave.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] بیرون انداختن، افشاندن، خارج پاشیدن
[حقوق] اخراج کردن، رفع کردن، خلع ید کردن
[ریاضیات] بیرون راندن، پس زدن، دفع کردن

مترادف و متضاد

دفع کردن (فعل)
countercheck, raise, dispel, ward off, avert, foil, quench, fend, exorcise, stave off, repel, repulse, eject, perspire, excrete, extrude, exorcize, stand off, detrude, forfend

پس زدن (فعل)
backlash, recoil, eject, kickback, rebut, draw back, rebound, set back, hang off, push back

بیرون انداختن (فعل)
sputter, eject, bounce, throw out, expel, excrete, extrude

معزول کردن (فعل)
discharge, dismiss, eject, recall

بیرون راندن (فعل)
eject, smoke out

throw or be thrown out


Synonyms: banish, bounce, bump, cast out, debar, disbar, discharge, disgorge, dislodge, dismiss, displace, dispossess, ditch, do away with, drive off, dump, eighty-six, ejaculate, eliminate, emit, eradicate, eruct, erupt, evict, exclude, expel, expulse, extrude, fire, force out, get rid of, give the boot, heave out, irrupt, kick out, kiss goodbye, oust, reject, rout, sack, send packing, show the gate to, spew, spit out, spout, squeeze out, throw overboard, turn out, unloose, vomit


Antonyms: take in


جملات نمونه

1. they eject every drunken customer
همه ی مشتریان مست را بیرون می کنند.

2. to eject saliva from the mouth
از دهان تف انداختن

3. Officials used guard dogs to eject the protesters.
[ترجمه ترگمان]مقامات از سگ های نگهبان برای بیرون دادن معترضان استفاده کردند
[ترجمه گوگل]مقامات از سلاح های گارد استفاده می کنند تا معترضین را بیرون کنند

4. He tried to eject the spent cartridge and reload.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد the را بیرون بکشد و آن را پر کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد صرف کارتریج مصرف شده و دوباره بارگیری کند

5. Some ants eject formic acid when irritated.
[ترجمه ترگمان]برخی از مورچه ها formic اسید را در زمانی که عصبانی می شوند، بیرون می دهند
[ترجمه گوگل]بعضی از مورچه ها هنگامی که تحریک می شوند، اسید فرمیک را از بین می برند

6. The pilot managed to eject moments before the plane crashed.
[ترجمه ترگمان]خلبان موفق به بیرون دادن لحظاتی قبل از سقوط هواپیما شد
[ترجمه گوگل]خلبان موفق به اخاذی لحظات قبل از سقوط هواپیما شد

7. Cosmic-rays can also eject atoms, ions and electrons from matter in the magnetosphere.
[ترجمه ترگمان]اشعه های کیهانی هم چنین می توانند اتم ها، یون ها و الکترون ها را از ماده در the بیرون کنند
[ترجمه گوگل]پرتوهای کیهانی همچنین می توانند اتمها، یونها و الکترونها را از ماده در مغناطیسفرفریم حذف کنند

8. Some then become undertakers and eject the dead, while others venture out as hunters.
[ترجمه ترگمان]برخی از آن ها به عنوان شکارچی در حال بیرون دادن اجساد هستند در حالی که برخی دیگر به عنوان شکارچی به کار خود ادامه می دهند
[ترجمه گوگل]بعضی از آن ها پس از پایان مراسم، مردگان را می گیرند، در حالی که دیگران به عنوان شکارچیان فعالیت می کنند

9. Then Macintosh would prompt you to eject Fred and insert Fred Redux.
[ترجمه ترگمان]آن وقت این مک نر شما را فورا بیرون خواهد کشید تا فرد را آزاد کنید و فرد Redux را آزاد کنید
[ترجمه گوگل]سپس مکینتاش از شما خواسته است که فرد را از بین ببرد و فرد ردوکس را وارد کند

10. Press the stop button again to eject the tape.
[ترجمه ترگمان]دکمه توقف دوباره برای بیرون دادن نوار را فشار دهید
[ترجمه گوگل]دکمه توقف را دوباره فشار دهید تا نوار را بیرون بکشد

11. Did you see me eject anybody?
[ترجمه ترگمان]دیدی من کسی رو از بیرون انداختن بیرون؟
[ترجمه گوگل]آیا تو را دیدم که من هر کسی را بیرون می کشم؟

12. But impact events can eject rock chips to great distances from their point of origin.
[ترجمه ترگمان]اما رویداده ای تاثیر می توانند تراشه های راک را به فواصل دور از نقطه مبدا خود بیرون دهند
[ترجمه گوگل]اما وقایع ضربه می توانند تراشه های سنگ را به فاصله های زیادی از نقطه مبدأ آنها منتقل کنند

13. I scrambled up and reached for the eject button on the cassette deck.
[ترجمه ترگمان]بالا و پایین رفتم تا دکمه خروج را روی عرشه پیدا کنم
[ترجمه گوگل]من به سمت پایین کشیدم و برای دکمه خروجی در عرشه کاست روبرو شدم

14. They tried to eject him from the podium.
[ترجمه ترگمان]آن ها سعی کردند او را از روی سکو بیرون کنند
[ترجمه گوگل]آنها سعی کردند او را از تریبون آزاد کنند

The chimney ejects smoke.

دودکش دود را به بیرون می‌راند.


The mechanism which ejects the empty cases from the gun.

افزارگانی که پوکه را از توپ بیرون می‌افکند.


an electron which is ejected from an atom of copper

الکترونی که از یک اتم مس جدا می‌شود


to eject saliva from the mouth

از دهان تف انداختن


He was ejected for non-payment of rent.

به‌دلیل نپرداختن اجاره بیرونش کردند.


They eject every drunken customer.

همه‌ی مشتریان مست را بیرون می‌کنند.


پیشنهاد کاربران

هوالعلیم

Eject : خروج : خارج کردن ؛ بیرون راندن. . .

[هواپیما]

صندلی پَران

در فوتبال اخراج کردن
The referee ejected the player

بیرون انداختن یا بیرون آمدن ( کسی از ساختمان یا شغل یا خلبان از هواپیما یا . . . . )


کلمات دیگر: