کلمه جو
صفحه اصلی

succeed


معنی : موفق شدن، کامیاب شدن، نتیجه بخشیدن، بدنبال آمدن، بطور توالی قرار گرفتن
معانی دیگر : جانشین شدن، از پی شخصی (یا چیز) دیگر آمدن، کامکار بودن، از عهده برآمدن، کامروا شدن، موفقیت آمیز بودن، خوب انجام شدن، گل زدن، (مهجور) به ارث بردن یا رسیدن، بدنبال امدن

انگلیسی به فارسی

کامیاب شدن، موفق شدن، نتیجه بخشیدن، به دنبال آمدن،بطور توالی قرار گرفتن


موفق باش، موفق شدن، کامیاب شدن، نتیجه بخشیدن، بدنبال آمدن، بطور توالی قرار گرفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: succeeds, succeeding, succeeded
(1) تعریف: to have a positive, beneficial, or favorable result or outcome.
مترادف: flourish, prosper, thrive
متضاد: fail, flop
مشابه: arrive, bloom, blossom, take, triumph, win, work

- We all hope that the plan will succeed.
[ترجمه فاطمه] همه ما امیدواریم که این طرح موفق شود.
[ترجمه Narges] همه ما امیدوار هستیم آن طرح موفق شود.
[ترجمه perfect] همه ی ما امیدواریم که این برنامه موفقیت آمیز خواهد بود.
[ترجمه ترگمان] همه ما امیدواریم که این طرح موفق شود
[ترجمه گوگل] همه ما امیدواریم که این برنامه موفق شود
- Her efforts to convince him eventually succeeded.
[ترجمه ماکان] تلاش های او برای متقاعد کردن او موفقیت آمیز بود
[ترجمه ترگمان] تلاش های او برای متقاعد کردن او در نهایت موفق شد
[ترجمه گوگل] تلاش او برای متقاعد کردن او در نهایت موفق شد

(2) تعریف: to attain what is desired or intended, or to achieve an outcome that is considered positive.
مترادف: click, triumph
متضاد: fail
مشابه: achieve, arrive, attain, make the grade, win

- It took many tries, but she finally succeeded in quitting smoking.
[ترجمه ترگمان] خیلی تلاش کرد، اما بالاخره موفق شد که سیگار را ترک کند
[ترجمه گوگل] تلاش های زیادی انجام شد، اما او در نهایت موفق به ترک سیگار شد
- They never thought he would succeed in business.
[ترجمه ترگمان] آن ها هرگز فکر نمی کردند که او موفق به کار در تجارت خواهد شد
[ترجمه گوگل] آنها هرگز تصور نمی کردند که در کسب و کار موفق شوند

(3) تعریف: to follow or replace another in succession.
مترادف: follow
متضاد: precede
مشابه: accede, ensue, supervene

- Upon the death of King George VI, Elizabeth succeeded to the throne.
[ترجمه ترگمان] پس از مرگ شاه جرج ششم، الیزابت جانشین سلطنت شد
[ترجمه گوگل] پس از مرگ پادشاه جورج VI، الیزابت موفق به تخت سلطنت شد
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: succeedingly (adv.), succeeder (n.)
• : تعریف: to follow or replace (another) in succession.
مترادف: follow, supersede
متضاد: precede
مشابه: displace, replace, supplant

- Her first novel was far more popular than the one that succeeded it.
[ترجمه Beutifull] اولین رمان او بسیار محبوب تر از چیزی بود که موفق شد
[ترجمه ترگمان] اولین رمان او بسیار محبوب تر از اونی بود که موفق شد
[ترجمه گوگل] اولین رمان او بسیار محبوب تر از آن است که موفق شد
- The vice-president succeeds the president if the latter should die in office.
[ترجمه ترگمان] معاون رئیس جمهور جانشین رئیس جمهور می شود اگر دومی باید در دفتر کار کند
[ترجمه گوگل] معاون رئیس جمهور اگر رئیس جمهور باید جانشین باشد باید رئیس جمهور را موفق کند

• prosper; achieve, attain; come after, follow; take the place of; inherit
if you succeed in doing something, you manage to do it.
if something succeeds, it has the result that is intended or works in a satisfactory way.
someone who succeeds gains a high position in what they do, for example in business.
if you succeed another person, you are the next person to have their job or position.
if one thing succeeds another, it comes after it in time.

دیکشنری تخصصی

[دندانپزشکی] جانشین شدن، دنبال چیزی آمدن، موفق شدن، کامیاب شدن
[حقوق] جانشین شدن، ارث بردن، موفق شدن
[ریاضیات] موفق بودن، بعد از ... بودن

مترادف و متضاد

موفق شدن (فعل)
get on, prosper, do well, succeed, get rich, make good, make out, thrive, make it

کامیاب شدن (فعل)
prosper, succeed, thrive

نتیجه بخشیدن (فعل)
succeed

به دنبال آمدن (فعل)
succeed

بطور توالی قرار گرفتن (فعل)
succeed

attain good outcome


Synonyms: accomplish, achieve, acquire, arrive, avail, benefit, be successful, carry off, come off, conquer, distance, do all right, do the trick, earn, flourish, fulfill, gain, get, get to the top, grow famous, hit, make a fortune, make good, make it, make out, obtain, outdistance, outwit, overcome, possess, prevail, profit, prosper, pull off, realize, reap, receive, recover, retrieve, score, secure, surmount, thrive, triumph, turn out, vanquish, win, work, worst


Antonyms: fail


come after; take the place of


Synonyms: accede, assume, be subsequent, come into, come into possession, come next, displace, ensue, enter upon, follow, follow after, follow in order, go next, inherit, postdate, replace, result, supersede, supervene, supplant, take over


Antonyms: precede


جملات نمونه

1. to succeed in business
در کاسبی موفق بودن

2. to succeed you must overcome diffidence!
شرط موفقیت آن است که بر عدم اعتماد به نفس چیره شوی !

3. she will succeed if once given a chance
(اگر) هر وقت به او فرصتی داده شود موفق خواهد شد.

4. we may succeed if the gods are propitious
اگر خدایان بخواهند موفق خواهیم شد.

5. a goof-off will succeed in nothing
آدم تنبل در هیچ کاری موفق نمی شود.

6. i aim to succeed
می کوشم که موفق شوم.

7. i want to succeed and i'll do what it takes
می خواهم موفق بشوم و هر کاری که لازم باشد خواهم کرد.

8. to will to succeed
نسبت به موفق شدن تصمیم گرفتن

9. you will never succeed that way
اینجوری هرگز موفق نخواهی شد.

10. if you want to succeed you must exert yourself!
اگر می خواهی کامیاب شوی باید همت کنی !

11. he is less likely to succeed
احتمال موفقیت او کمتر است.

12. if everyone cooperates, we will succeed
اگر همه همکاری کنند موفق خواهیم شد.

13. he groomed his own son to succeed him
فرزند خود را برای جانشینی خویش تربیت و آماده کرد.

14. he had a strong will to succeed
سخت مصمم بود که موفق بشود.

15. i exulted to see my daughter succeed
از دیدن موفقیت دخترم مشعوف شدم.

16. if you really decide, you will succeed
اگر واقعا اراده کنی موفق خواهی شد.

17. if you try hard you will succeed
اگر سخت بکوشی کامیاب خواهی شد.

18. if you work hard, you will succeed
اگر سخت کار کنی موفق خواهی شد.

19. if you lose your confidence, you will not succeed
اگر اعتماد به نفس خود را از دست بدهی موفق نخواهی شد.

20. it warmed the cockles of my heart to see them succeed
مشاهده ی موفقیت آنها مرا از صمیم قلب شادمان کرد.

21. Some people succeed because they are destined to, but most people succeed because they are determined to.
[ترجمه ترگمان]برخی افراد موفق می شوند زیرا مقدر است که آن ها موفق شوند، اما اغلب مردم به این دلیل موفق می شوند که مصمم هستند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم موفق می شوند، زیرا آنها به مقصد می رسند، اما اکثر مردم موفق می شوند، زیرا آنها مصمم هستند

22. He should succeed - he dresses well and his sales patter is slick and convincing.
[ترجمه ترگمان]او باید موفق شود - او خوب لباس می پوشد و patter فروش او لغزنده و قانع کننده است
[ترجمه گوگل]او باید موفق شود - او به خوبی لباس می کند و فروش خود را به سادگی و قانع کننده است

23. The project seemed unlikely to succeed.
[ترجمه علی] بعید است این پروژه به موفقیت برسد
[ترجمه امیررضا فرهید] ممکن نیست که این پروژه به موفقیت برسد.
[ترجمه ترگمان]بعید به نظر می رسید که این پروژه موفق شود
[ترجمه گوگل]این پروژه بعید به نظر می رسید

24. With no direct descendent, who will succeed to the title?
[ترجمه ترگمان]با هیچ جانشینی مستقیم، کسی که موفق خواهد شد عنوان را پیدا کند؟
[ترجمه گوگل]بدون هیچ نسلی مستقیم، چه کسی به این عنوان موفق خواهد شد؟

25. When you want to succeed, you should use persistence as your good friend.
[ترجمه علی] وقتی میخواهی موفق شوی باید از استقامت درست مانند دوست خوبت استفاده کنی
[ترجمه ترگمان]زمانی که می خواهید موفق شوید، باید از پشت کار به عنوان دوست خوب خود استفاده کنید
[ترجمه گوگل]وقتی میخواهید موفق شوید، باید از استقامت به عنوان دوست خوب خود استفاده کنید

26. Sadness and gladness succeed one another.
[ترجمه ترگمان]غم و شادی جانشین یکدیگر می شوند
[ترجمه گوگل]غم و اندوه و خوشبختی یکی دیگر از موفقیت هاست

27. The takeover bid now looks unlikely to succeed.
[ترجمه ترگمان]این پیشنهاد تصاحب حالا بعید به نظر می رسد که موفق شود
[ترجمه گوگل]پیشنهاد خرید اکنون به نظر می رسد بعید است که موفق شود

28. I feel hopeful of success/that we shall succeed.
[ترجمه ترگمان]امیدوارم موفق شویم و موفق خواهیم شد
[ترجمه گوگل]من احساس موفقیت در موفقیت دارم / ما موفق خواهیم شد

Usually eldest sons succeeded their fathers.

معمولاً پسران ارشد جانشین پدرشان می‌شدند.


the events that succeeded the war

وقایعی که پس از جنگ روی داد


to succeed in business

در کاسبی موفق بودن


If you try hard you will succeed.

اگر سخت بکوشی کامیاب خواهی شد.


a plan that succeeded

نقشه‌ای که موفقیت‌آمیز بود


اصطلاحات

nothing succeeds like success

موفقیت موفقیت می‌آورد


پیشنهاد کاربران

درست انجام شدن و به نتیجه رسیدن

succeed means be successful

رسیدن به آرزو ( موفق شدن )

به موفقیت رسیدن

succeed to =جانشینی


بدست اوردن

نتیجه بخشیدن و یا موفق شدن معنی میدهد. .

Succeed means be successful

موفق شدن

It means land
For example : you've finally landed an interview

موفقیت
If I work hard I'll succeed

موفقیت موفق شدن


جانشین ( یک شاه یا ملکه در یک حکومت موروثی ) شدن

منصوب شد
He was succeeded as ambassador to the Safavid Empire


کلمات دیگر: