کلمه جو
صفحه اصلی

compulsion


معنی : اجبار، اضطرار
معانی دیگر : زور، واداری، فشار، واداشتگی، عنف، (روان شناسی) وسواس، جبرناخود آگاه، الزام، بی اختیاری، انگیزه ی نیرومند

انگلیسی به فارسی

اجبار، اضطرار


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: coercion or constraint; act of compelling.
مترادف: coercion, constraint, duress, enforcement
مشابه: control, force, influence, power, pressure

- His service in His Majesty's Navy was not voluntary but was brought about by compulsion.
[ترجمه ترگمان] خدمت او در نیروی دریایی اعلیحضرت داوطلبانه نبود، بلکه با اجبار به کار می رفت
[ترجمه گوگل] خدمت او در نیروی دریایی ارتش او داوطلبانه نبود اما با اجبار همراه بود

(2) تعریف: the state of being compelled or coerced.
مشابه: authority, coercion, control, duress, necessity, power

- They turned in their neighbors to the police under compulsion of the law.
[ترجمه ترگمان] آن ها همسایگان خود را به اجبار قانون به پلیس تحویل دادند
[ترجمه گوگل] آنها تحت مجوز قانون، همسایگان خود را به پلیس تبدیل کردند

(3) تعریف: an irresistible impulse, usu. to do or say something opposed by one's rational mind.
مشابه: drive, impetus, impulse, impulsion, obsession, urge

- Her checking of whether the stove was turned off had become so frequent that it appeared to have become a compulsion.
[ترجمه ترگمان] بررسی او به این نتیجه رسیده بود که آیا بخاری آنقدر زیاد است که به نظر می رسد به اجبار ذهنی تبدیل شده است یا نه
[ترجمه گوگل] بررسی او از اینکه آیا اجاق گاز خاموش شده بود تبدیل شده بود بسیار مکرر که ظاهرا به اجبار تبدیل شده است

• coercion, use of force
a compulsion is a strong desire to do something.
if someone uses compulsion to get you to do something, they force you to do it.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] اجبار، الزام، اضطرار
[روانپزشکی] وسواس عملی

مترادف و متضاد

اجبار (اسم)
persuasion, constraint, coercion, compulsion, duress, cogency

اضطرار (اسم)
constraint, coercion, compulsion, exigency

drive, obligation


Synonyms: coercion, constraint, demand, drive, driving, duress, duty, engrossment, exigency, force, hang-up, have on the brain, monkey, necessity, need, obsession, preoccupation, prepossession, pressure, tiger by the tail, urge, urgency


Antonyms: freedom, free will, independence, liberty, license


جملات نمونه

1. a compulsion to be clean
وسواس نظافت

2. under compulsion (by compulsion)
تحت فشار،به زور

3. there was no compulsion on the workers to take part in the parade
کارگران را مجبور به شرکت در رژه نکرده بودند.

4. her strongest hate is compulsion
منفورترین چیز برای او اجبار است.

5. The desire to laugh became a compulsion.
[ترجمه پارس زاده] تمایل او به خندیدن به یک وسواس تبدیل شد.
[ترجمه Sattari 1001] شوق خنده اورا واداربه خندیدن کرد.
[ترجمه ترگمان] اشتیاق به خندیدن تبدیل به اجبار شد
[ترجمه گوگل]تمایل به خندیدن، مجبور شد

6. The legal system is based on compulsion.
[ترجمه ترگمان]نظام حقوقی ملزم به اجبار است
[ترجمه گوگل]سیستم حقوقی مبتنی بر محکومیت است

7. Slaves work by compulsion, not by choice.
[ترجمه ترگمان] برده ها با اجبار کار می کنند، نه با انتخاب
[ترجمه گوگل]بردگان بر اثر اجبار، و نه انتخابی کار می کنند

8. He felt a sudden compulsion to drop the bucket and run.
[ترجمه ترگمان]ناگهان به ذهنش نفوذ کرد که سطل را پایین بیاورد و فرار کند
[ترجمه گوگل]او احساس ناگهانی به رها کردن سطل و اجرا کرد

9. You are under no compulsion to pay immediately.
[ترجمه Sattari 1001] شما مجبور به پرداخت فوری هزینه نیستید.
[ترجمه ترگمان] تو هیچ اجباری برای پرداخت پول نداری
[ترجمه گوگل]شما مجبور نیستید بلافاصله پرداخت کنید

10. The use of compulsion in psychiatric care cannot be justified.
[ترجمه ترگمان]استفاده از اجباری در مراقبت های روانی را نمی توان توجیه کرد
[ترجمه گوگل]استفاده از اجبار در مراقبت های روانپزشکی قابل توجیه نیست

11. You're under no compulsion to take part.
[ترجمه ترگمان]تو هیچ اجباری نداری که نقش بازی کنی
[ترجمه گوگل]شما هیچ مشکلی برای شرکت در آن ندارید

12. He felt an inner compulsion to write.
[ترجمه ترگمان]احساس درونی درونی او را در ذهن خود احساس می کرد
[ترجمه گوگل]او احساس ضعف درونی برای نوشتن داشت

13. Owners are under no compulsion to sell their land.
[ترجمه ترگمان]ارباب ها نمیتونن سرزمین خودشون رو بفروشن
[ترجمه گوگل]صاحبان آنها هیچ مجبور به فروش زمین خود نیستند

14. He felt a great compulsion to drive too fast.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که به سرعت می تواند رانندگی کند
[ترجمه گوگل]او عصبانیت زیادی برای رانندگی بیش از حد داشت

15. Don't feel under any compulsion to take me with you.
[ترجمه ترگمان]هیچ احساس بدی نداری که من رو با خودت ببری
[ترجمه گوگل]تحت هیچ شرایطی به من مراجعه نکنید

There was no compulsion on the workers to take part in the parade.

کارگران را مجبور به شرکت در رژه نکرده بودند.


a compulsion to be clean

وسواس نظافت


اصطلاحات

under compulsion (by compulsion)

تحت فشار، به زور


پیشنهاد کاربران

مجاب کردن

اجبار

میل شدید و اعتیادگونه به انجام کاری.
رغبت. هوس

میل و انگیزش

تحت فشار

compulsion ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: اجبار 2
تعریف: حالتی ذهنی که در آن فرد احساس می‏کند عملی تکراری را باید انجام دهد و قادر به مقاومت در برابر آن نیست

We document everything obsessively. And implicit in this ⭕compulsion⭕ is the suspicion that our lives are best understood at a distance – but what do we lose?
TheGuardian. com@


کلمات دیگر: