1. the emotion that empowers the artist to create a work of art
احساساتی که هنرمند را قادر به خلق یک اثر هنری می کند
2. reason rather than emotion forms the main basis of his marriage
شالوده ی اصلی زناشویی او بر عقل استوار است نه بر احساسات.
3. her voice shook with emotion
صدایش از شدت احساسات مرتعش بود.
4. she was overcome by emotion when she heard of her friend's death
هنگامی که خبر مرگ دوست خود را شنید دستخوش احساسات شد.
5. her beautiful face mantled with emotion
چهره ی زیبای او از شدت احساسات گلگون شد.
6. fiction should confine itself to reporting emotion and behavior
داستان باید به بیان احساس و رفتار محدود باشد.
7. suddenly he became angry but quickly controlled the emotion
ناگهان خشمگین شد ولی به سرعت این احساس را مهار کرد.
8. Love, hatred, and grief are emotion.
[ترجمه مهدی] عشق، نفرت و اندوه جزو احساسات هستند
[ترجمه ترگمان]عشق، نفرت و اندوه، هیجان است
[ترجمه گوگل]عشق، نفرت و غم احساسات هستند
9. Don't hold your emotion in, cry if you want to.
[ترجمه Mason pines] احساسات خود را نگه ندار، گریه کن اگر میخواهی
[ترجمه Mohammadreza] اگه میخوایی گریه کن احساسات خودت را نگه ندار
[ترجمه ترگمان]اگر دلت می خواهد گریه نکن، گریه نکن
[ترجمه گوگل]احساسات خود را حفظ نکنید، گریه کنید اگر می خواهید
10. Emotion is the innate weakness of human.
[ترجمه ترگمان]احساسات، ضعف فطری انسان است
[ترجمه گوگل]احساسی ضعف ذاتی انسان است
11. She felt as if every drop of emotion had been squeezed out of her.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که هر قطره اشک از او بیرون کشیده شده است
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که هر قطره ای از احساسات از او خارج شده بود
12. Her voice was full of emotion .
[ترجمه امیررضا فرهید] صدای او لبریز از احساسات بود.
[ترجمه ترگمان]صدایش سرشار از احساس بود
[ترجمه گوگل]صدای او پر از احساسات بود
13. It is impossible to separate belief from emotion.
[ترجمه ترگمان]نمی توان باور را از احساسات جدا کرد
[ترجمه گوگل]باور غیر عادی از احساسات غیرممکن غیرممکن است
14. Overcome with/by emotion, she found herself unable to speak for a few minutes.
[ترجمه ترگمان]او، که تحت تاثیر احساسات خود قرار گرفته بود، خود را قادر به صحبت کردن برای چند دقیقه یافت
[ترجمه گوگل]غافل از / با احساسات، او متوجه شد که قادر به صحبت کردن برای چند دقیقه نیست
15. He rose, his face void of emotion as he walked towards the door.
[ترجمه ترگمان]از جا برخاست، و در حالی که از فرط هیجان به سوی در می رفت، چهره اش از فرط هیجان از جا برخاست
[ترجمه گوگل]او بلند شد، چهره اش را از احساسات دور کرد و به طرف درب رفت
16. She showed no emotion at the verdict.
[ترجمه ترگمان]او هیچ احساسی نسبت به رای هیات منصفه نشان نمی داد
[ترجمه گوگل]او در این حکم هیچ احساسی نشان نداد
17. She saw the emotion in her father's face and knew her words had struck home.
[ترجمه کیمیا] او احساسات را در چهره ی پدرش دید و میدانست که حرف هایش او را نارحت کرده
[ترجمه ترگمان]احساسات پدرش را در چهره پدر می دید و می دانست که سخنانش به خانه باز آمده است
[ترجمه گوگل]او احساساتش را در چهره پدرش دید و می دانست که کلماتش به خانه رسیده بود
18. He displayed no sign of emotion.
[ترجمه ترگمان]اثری از احساس نبود
[ترجمه گوگل]او نشانه ای از احساسات را نمایش نداد