معنی : ریشه، اصل، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، عنصر، بن، بنیان، فرزند، اصول، سر چشمه، بنه، پوزه بخاک مالیدن، از عددی ریشه گرفتن، ریشه کن کردن، ریشه دار کردن، داد زدن
معانی دیگر : ریشه ی هوایی aerial root، (جمع - مجازی) ریشه ی خانوادگی یا محلی، سابقه ی زندگی، تبار، نسب، کس و کار، (دندان یا مو یا ناخن یا زبان) بن، منشا، کنه، (ریاضی) ریشه، ریشه دواندن، گرفتن، کاشتن، (بیشتر به صورت مجهول) سرجای خود میخ کوب شدن یا کردن، جم نخوردن، مبتنی بودن یا کردن، ریشه داشتن (در چیزی)، -1 (گیاه) ریشه، بیخ، بیخه ((انواع ریشه ها))، مخروطی concial، شلغمی napiform، دوکی fusiform، لیفی، رشته ای fibrous، تسبیحی moniliform، گرهکی، گرهک دار nodulose، تکمه ای tuberous، ریشه ی نابجا adventitious root، ریشه ی نگهدار prop root، (دستور زبان) واج پایه، رجوع شود به: rhizome، (به ویژه با پوزه) زمین را کندن، پوزه مالی کردن، کاویدن، کاوش کردن، جستجو کردن، (فضولانه) بررسی کردن، زیر و رو کردن، (معمولا با: for) حمایت کردن، تشویق کردن، هورا کشیدن (به سود شخص یا تیم و غیره)، (معمولا با: out) جستن، یافتن، درجمع اصول، غریدن