بالینی (در مقایسه ی با آزمایشگاهی یا نظری)، (تداعی منفی) سرد و علمی و غیر عاطفی، بی احساس، درمانگاهی، پندگاهی، اندرزگاهی، بستری، وابسته به بستربیمار، واقع شونده بربالین بیمار
clinical
بالینی (در مقایسه ی با آزمایشگاهی یا نظری)، (تداعی منفی) سرد و علمی و غیر عاطفی، بی احساس، درمانگاهی، پندگاهی، اندرزگاهی، بستری، وابسته به بستربیمار، واقع شونده بربالین بیمار
انگلیسی به فارسی
(درمان، آموزش) بالینی، کلینیکی، بستری، وابسته به بستر بیمار، واقع شونده بر بالین بیمار
(مجازی) (برخورد، نگرش) واقعبینانه، خونسردانه، سرد، بیاحساس
(اتاق و غیره) ساده، بدون تزیین
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
مشتقات: clinically (adv.)
مشتقات: clinically (adv.)
• (1) تعریف: of or related to direct observation and treatment of patients, as opposed to theory or laboratory research.
• متضاد: theoretical
• متضاد: theoretical
- Despite many claims, there is little clinical evidence that the treatment is effective.
[ترجمه ترگمان] علی رغم ادعاهای زیاد، شواهد بالینی کمی وجود دارد مبنی بر اینکه درمان موثر است
[ترجمه گوگل] علیرغم ادعاهای بسیاری، شواهد بالینی کمی وجود دارد که درمان موثر است
[ترجمه گوگل] علیرغم ادعاهای بسیاری، شواهد بالینی کمی وجود دارد که درمان موثر است
- Several clinical trials have produced promising results.
[ترجمه ترگمان] چندین آزمایش بالینی منجر به نتایج امیدبخشی شده است
[ترجمه گوگل] چندین آزمایش بالینی نتایج امیدوار کننده ای به دست آورده اند
[ترجمه گوگل] چندین آزمایش بالینی نتایج امیدوار کننده ای به دست آورده اند
• (2) تعریف: emotionally detached; objective; analytical.
• متضاد: emotional
• متضاد: emotional
- He took a clinical approach to resolving conflicts.
[ترجمه ترگمان] او یک رویکرد بالینی برای حل مناقشات بدست آورد
[ترجمه گوگل] او روش بالینی را برای حل اختلافات در نظر گرفت
[ترجمه گوگل] او روش بالینی را برای حل اختلافات در نظر گرفت
• (3) تعریف: pertaining to a clinic.
• pertaining to a clinic; pertaining to the study of disease through observation; impersonal
clinical refers to the direct medical treatment of patients, as opposed to theoretical research; a medical term.
clinical thought or behaviour is very logical, detached, and unemotional; used showing disapproval.
a clinical room or building is very plain, or is too neat and clean, so that people do not enjoy being in it.
clinical refers to the direct medical treatment of patients, as opposed to theoretical research; a medical term.
clinical thought or behaviour is very logical, detached, and unemotional; used showing disapproval.
a clinical room or building is very plain, or is too neat and clean, so that people do not enjoy being in it.
دیکشنری تخصصی
[دندانپزشکی] درمانگاهی، کلینیکی، بالینی
مترادف و متضاد
dispassionate
Synonyms: analytic, antiseptic, cold, detached, disinterested, emotionless, impersonal, objective, scientific, unemotional
Antonyms: feeling, passionate, subjective
جملات نمونه
1. a clinical psychologist
روان شناس بالینی
2. in a calm, clinical tone, he told me i have cancer
او با آرامی و بی تفاوتی به من گفت که سرطان دارم.
3. theories based on clinical observation
نظریه هایی که بر مشاهدات بالینی شالوده ریزی شده است
4. a disease cannot always be identified by its clinical manifestations
بیماری را نمی شود همیشه از روی نشانه های بالینی آن شناسایی کرد.
5. the judge imposed the rules in a cold clinical way
قاضی با روشی سرد و عاری از عاطفه مقررات را تحمیل می کرد.
6. She regarded her patients from a purely clinical standpoint.
[ترجمه ترگمان]او به بیمارانش از یک دیدگاه کاملا بالینی می نگریست
[ترجمه گوگل]او بیماران خود را از دیدگاه کاملا بالینی در نظر گرفت
[ترجمه گوگل]او بیماران خود را از دیدگاه کاملا بالینی در نظر گرفت
7. Both parties seemed to have a rather clinical view of the breakup of their marriage.
[ترجمه ترگمان]هر دو طرف به نظر می رسید یک دیدگاه بالینی نسبتا بالینی از فروپاشی ازدواج آن ها داشته باشند
[ترجمه گوگل]هر دو طرف به نظر می رسید نظر بالینی نسبت به شکستن ازدواج خود را دارند
[ترجمه گوگل]هر دو طرف به نظر می رسید نظر بالینی نسبت به شکستن ازدواج خود را دارند
8. She gazed at the body with almost clinical detachment.
[ترجمه ترگمان]او با یک جداسازی تقریبا clinical به جسد نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او با تقریبا انحصار بالینی در بدن نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او با تقریبا انحصار بالینی در بدن نگاه کرد
9. Clinical trials of the new drug may take five years.
[ترجمه ترگمان]آزمایش های بالینی داروی جدید ممکن است پنج سال طول بکشد
[ترجمه گوگل]آزمایشات بالینی دارو جدید ممکن است پنج سال طول بکشد
[ترجمه گوگل]آزمایشات بالینی دارو جدید ممکن است پنج سال طول بکشد
10. All this questioning is so analytical and clinical — it kills romance.
[ترجمه مهتاب] بسیاری از این سوالات بسیار تحلیلی و بی احساس است که داستان عاشقانه را نابود میکند.
[ترجمه ترگمان]تمام این سوالات بسیار تحلیلی و بالینی است - آن داستان عاشقانه را می کشد[ترجمه گوگل]همه این پرسش ها بسیار تحلیلی و بالینی است - آن را عاشقانه می کشد
11. The program gives the students experience in a clinical setting.
[ترجمه ترگمان]این برنامه به دانش آموزان تجربه در یک محیط بالینی می دهد
[ترجمه گوگل]این برنامه تجربه دانشجویی را در یک محیط بالینی به ارمغان می آورد
[ترجمه گوگل]این برنامه تجربه دانشجویی را در یک محیط بالینی به ارمغان می آورد
12. She was diagnosed as having clinical depression.
[ترجمه ترگمان]او تشخیص داده شد که دچار افسردگی بالینی شده است
[ترجمه گوگل]او به عنوان افسردگی بالینی تشخیص داده شد
[ترجمه گوگل]او به عنوان افسردگی بالینی تشخیص داده شد
13. The new drug is undergoing clinical trials.
[ترجمه ترگمان]داروی جدید تحت آزمایش ها بالینی قرار دارد
[ترجمه گوگل]داروهای جدید تحت آزمایشات بالینی قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]داروهای جدید تحت آزمایشات بالینی قرار می گیرند
14. After the clinical examination, the consultant invited his students to put forward any suggestions they had kicked about the nature of the disease.
[ترجمه ترگمان]پس از معاینه بالینی، مشاور از دانشجویان خود دعوت کرد تا هر پیشنهادی که درباره ماهیت این بیماری کرده بودند را مطرح کنند
[ترجمه گوگل]پس از معاینه بالینی، مشاور از دانش آموزان خود دعوت کرد تا هر گونه پیشنهادی که در مورد طبیعت بیماری مطرح می کردند، ارائه شود
[ترجمه گوگل]پس از معاینه بالینی، مشاور از دانش آموزان خود دعوت کرد تا هر گونه پیشنهادی که در مورد طبیعت بیماری مطرح می کردند، ارائه شود
a clinical thermometer
درجه، دماسنج بالینی
a clinical psychologist
روانشناس بالینی
پیشنهاد کاربران
بی رحم بودن
بالینی
clinical ( پزشکی )
واژه مصوب: بالینی
تعریف: مربوط به بالین بیمار یا سیر بیماری او |||* مصوب فرهنگستان اول
واژه مصوب: بالینی
تعریف: مربوط به بالین بیمار یا سیر بیماری او |||* مصوب فرهنگستان اول
کلمات دیگر: