کلمه جو
صفحه اصلی

kinship


معنی : نسبت، بستگی، خویشاوندی، قوم و خویشی، خویشی
معانی دیگر : نسبت خانوادگی

انگلیسی به فارسی

خویشی، خویشاوندی، قوم وخویشی، بستگی، نسبت


خویشاوندی، نسبت، قوم و خویشی، خویشی، بستگی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or fact of being a relative or relatives, esp. by birth.
مشابه: relation

- "Aunt," uncle," and "cousin" are some of the terms that describe kinship.
[ترجمه ترگمان] \"خاله،\" عمو \"و\" پسر عمو \" برخی از اصطلاحاتی هستند که به توصیف خویشاوندی می پردازند
[ترجمه گوگل] عمه، عمو و عموزاده بعضی از اصطلاحاتی است که خویشاوند را توصیف می کنند
- Most of the people living in this mountain region are connected by kinship.
[ترجمه سمن زنجانی] بیشتر افرادی که در این منطقه کوهستانی زندگی می کنند با یکدیگر ارتباط خویشاوندی دارند
[ترجمه ترگمان] بیشتر افرادی که در این منطقه کوهستانی زندگی می کنند با خویشاوندی ارتباط دارند
[ترجمه گوگل] اکثر مردم در این منطقه کوه زندگی می کنند

(2) تعریف: the state or fact of sharing common ideas, values, characteristics, or the like; likeness; affinity.

- There is an interesting kinship between these modern ideas and ones expressed by certain philosophers in the fifteenth century.
[ترجمه ترگمان] بین این عقاید جدید و عقاید فلاسفه که در قرن پانزدهم از فیلسوفان خاصی ابراز شد، خویشاوندی جالبی وجود دارد
[ترجمه گوگل] این روابط جالب بین این ایده های مدرن و آنهایی است که توسط فیلسوفان خاص در قرن پانزده بیان شده است

• family relationship, condition of being related by blood or adoption; affinity, natural attraction

دیکشنری تخصصی

[بهداشت] خویشاوندی

مترادف و متضاد

نسبت (اسم)
format, connection, scale, proportion, relation, bearing, ratio, relationship, respect, blood, cognation, kinship, connexion, rapport

بستگی (اسم)
vicinity, connection, dependence, dependency, bind, concern, congelation, gelation, kinship, liaison

خویشاوندی (اسم)
relationship, cognation, kinship, familial ties

قوم و خویشی (اسم)
kinship, consanguinity

خویشی (اسم)
relationship, kinship, kin, propinquity, sib

family relationship


Synonyms: affinity, blood, clan, family, flesh, folk, kin, kindred, lineage, relations, tribe


جملات نمونه

1. unilateral kinship
خویشاوندی یک سویی

2. Different ethnic groups have different systems of kinship.
[ترجمه ترگمان]گروهه ای مختلف نژادی سیستم های مختلفی از خویشاوندی دارند
[ترجمه گوگل]گروه های مختلف قومی دارای سیستم های مختلف خویشاوندی هستند

3. The ties of kinship may have helped the young man find his way in life.
[ترجمه ترگمان]پیوند خویشاوندی ممکن است به مرد جوان کمک کند تا راه خود را در زندگی پیدا کند
[ترجمه گوگل]پیوند خویشاوندی ممکن است جوان را به زندگی خود بازگرداند

4. The sense of kinship between the two men is surprising.
[ترجمه ترگمان]حس خویشاوندی بین این دو نفر شگفت انگیز است
[ترجمه گوگل]احساس پیوند میان دو مرد شگفت انگیز است

5. He felt a real sense of kinship with his fellow soldiers.
[ترجمه ترگمان]احساس نزدیکی با سربازانش می کرد
[ترجمه گوگل]او حس واقعی رابطه زناشویی با سربازان دیگرش را احساس کرد

6. We tend to feel kinship with those who share the same values.
[ترجمه ترگمان]ما تمایل داریم با کسانی که ارزش های مشترک یکسانی دارند احساس نزدیکی کنیم
[ترجمه گوگل]ما تمایل به ارتباط با کسانی که ارزش های مشابه را دارند، تمایل داریم

7. She evidently felt a sense of kinship with the woman.
[ترجمه ترگمان]ظاهرا احساس نزدیکی با آن زن احساس می کرد
[ترجمه گوگل]او ظاهرا احساس خویشاوندی با زن داشت

8. He argues that each form of kinship has its distinctive form of arrangements.
[ترجمه ترگمان]او استدلال می کند که هر شکل خویشاوندی شکل متمایز آن را دارد
[ترجمه گوگل]او استدلال می کند که هر نوع از خویشاوندی نوع خاصی از ترتیبات خود را دارد

9. He argues, in short, that actual forms of kinship are socially constructed.
[ترجمه ترگمان]او استدلال می کند که به طور خلاصه، اشکال واقعی خویشاوندی از نظر اجتماعی ساخته شده است
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه استدلال می کند که اشکال واقعی خویشاوندی به صورت اجتماعی ساخته می شوند

10. The central concerns of the kinship school hardly need restating.
[ترجمه ترگمان]نگرانی های اصلی مدرسه خویشاوندی به سختی به restating نیاز دارد
[ترجمه گوگل]نگرانی های مرکزی مدارس وابسته به نسل کشی، نیاز به تجدیدنظر دارند

11. Control of kinship linkages lies at the heart of privileged class reproduction.
[ترجمه ترگمان]کنترل پیوندهای خویشاوندی در قلب تولید مثل طبقه ممتاز قرار دارد
[ترجمه گوگل]کنترل ارتباطات خویشاوندی در قلب تکثیر کلاس های ویژه قرار دارد

12. Kinship can pay an individual to reduce its own chances if it improves the prospects of other members of its family.
[ترجمه ترگمان]Kinship می تواند به فرد پول بدهد تا شانس خود را در صورتی که چشم اندازه ای اعضای خانواده خود را بهبود بخشد، کاهش دهد
[ترجمه گوگل]خویشاوندی می تواند یک فرد را برای کاهش شانس خود کاهش دهد اگر چشم انداز اعضای خانواده اش را بهبود بخشد

13. Family and kinship relations in an Essex village are laid open to us through the diary.
[ترجمه ترگمان]روابط خانوادگی و خویشاوندی در روستای اسکس از طریق دفتر خاطرات در معرض دید ما قرار دارد
[ترجمه گوگل]روابط خانوادگی و خویشاوندی در یک روستای اسکس برای ما از طریق دفتر خاطرات باز شده است

14. Gibson illustrates with humour the kinship between capitalism and perversion.
[ترجمه ترگمان]گیبسون با طنز ارتباط بین سرمایه داری و انحراف جنسی را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]گیبسون با طنز ارتباطی بین سرمایه داری و انحراف را نشان می دهد

پیشنهاد کاربران

احساس یگانگی داشتن، احساس نزدیک بودن داشتن

صمیمیت

Affinity

احساس یگانگی داشتن، احساس نزدیک بودن داشتن
احساس دو طرفه ( او احساس خود را به زبان آورد من شاهد بودم این جملات برای اولین بار جملات احساس و قلبی او بود که برای دوست خود به زبان آورد )

خویشاوندی , نزدیکی

– He claimed kinship with my father
– Different ethnic groups have different systems of kinship
- She felt a sense of kinship with the woman
– He felt a real sense of kinship with his fellow soldiers


کلمات دیگر: