کلمه جو
صفحه اصلی

frequency


معنی : تناوب، تکرار، فرکانس، بسامد
معانی دیگر : مکرر بودن، چند بارگی، روی دادن به طور مکرر، بس رخداد، وفور، کثرت، (ریاضی - آمار) فراوانی، تواتر، (فیزیک) بسامد، نوسان، (تعداد دفعاتی که چیزی در زمان معینی اتفاق می افتد) بس رخداد، دم به دمی بسامد، (رادیو) موج (frequence هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

بسامد، فرکانس، فراوانی


بسامد، تکرار، فرکانس، تناوب


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: frequencies
(1) تعریف: the fact of happening often or being frequent.

- They went to church with great frequency when she was a child.
[ترجمه تبتتف] وقتی بچه بود به کلیسا رفتند
[ترجمه فراز] آنها وقتی که او یک بچه بود مکررا به کلیسا می رفتند
[ترجمه ترگمان] وقتی بچه بود با فرکانس عالی به کلیسا می رفتند
[ترجمه گوگل] وقتی بچه بود، به کلیسا رفتند

(2) تعریف: the rate of occurrence of something.

- The frequency of these strange events is increasing.
[ترجمه ترگمان] فراوانی این وقایع عجیب رو به افزایش است
[ترجمه گوگل] فراوانی این رویدادهای عجیب و غریب افزایش می یابد
- This computer program calculates the frequency of any word in a text.
[ترجمه ترگمان] این برنامه کامپیوتری فرکانس هر کلمه در یک متن را محاسبه می کند
[ترجمه گوگل] این برنامه کامپیوتری فرکانس هر کلمه ای را در متن محاسبه می کند

(3) تعریف: in physics, the number of electromagnetic waves that pass a certain point in a given time period.

- Some radiation has a frequency that allows us to see it as color.
[ترجمه ترگمان] برخی از تشعشع دارای فرکانسی است که به ما اجازه می دهد تا آن را به عنوان رنگ ببینیم
[ترجمه گوگل] برخی از تابشها فرکانسی دارند که اجازه می دهد ما آن را به عنوان رنگ ببینیم

• quality of occurring frequently or regularly; rate at which a function reoccurs; number of occurrences within a given period of time; number of wave cycles within a given period of time (i.e. the frequency of a radio wave)
the frequency of an event is the number of times it happens.
the frequency of a sound or radio wave is the number of times it vibrates within a specified period of time; a technical use in physics.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] فرکانس، بسامد
[شیمی] بسامد، فرکانس، فراوانی
[سینما] بسامد - تعداد ارتعاشات در ثانیه - تناوب انتشار - فرکانس
[عمران و معماری] فرکانس - بسامد - تواتر - فراوانی - تکرر
[کامپیوتر] فرکانس ؛ بسامد
[برق و الکترونیک] فرکانس - بسامد تعداد چرخه های کامل در واحد زمان برای یک کمیت دوره ای نظیر جریان تناوب، امواج صدا، یا امواج رادیویی . بسماد یک چرخه در ثانیه معادل با یک هرتز ( 1 هرتز ) است. سایر واحدهای بسامد عبارت اند از کیلومتر هرتز ( KHZ )، مگاهرتز(MHZ)، گیگاهرتز ( GHZ)، تراهرتز( THZ)، بسامد بر حسب مگاهرتز برابر است با 300 تقسیم بر طول موج بر حسب متر .
[مهندسی گاز] تکرار، تناوب، فرکانس
[زمین شناسی] تواتر، بسامد، فراوانی
[بهداشت] فراوانی - بسامد
[صنعت] بسامد، فرکانس، فراوانی
[ریاضیات] فرکانس
[پلیمر] بسامد، فرکانس
[آمار] فراوانی

مترادف و متضاد

commonness, repetitiveness


Synonyms: abundance, beat, constancy, density, frequentness, iteration, number, oscillation, periodicity, persistence, prevalence, pulsation, recurrence, regularity, reiteration, repetition, rhythm


تناوب (اسم)
shift, alternation, frequency, periodicity, intermittence, frequence, frequentation

تکرار (اسم)
practice, rehearsal, replication, reiteration, frequency, frequence, renewal, repeat, duplication, repetition, iteration, frequentation, iterance, tautology, recapitulation, reduplication, reuse

فرکانس (اسم)
frequency, frequence, modulation

بسامد (اسم)
frequency, frequence

Antonyms: infrequency, irregularity, uncommonness


جملات نمونه

1. frequency curve
منحنی فراوانی

2. frequency diagram
نمودار فراوانی

3. frequency meter
بسامد سنج

4. flicker frequency
بسامد چشمک

5. heterodyne frequency
بسامد دگرآمیز

6. high frequency waves
امواج پر بسامد

7. the frequency of divorce amongst the lower classes
کثرت طلاق بین طبقات پایین تر

8. angular frequency
بسامد زاویه ای

9. high (or low) frequency waves
امواج پر (یا کم) بسامد

10. earthquakes appear to be increasing in frequency
ظاهرا تعداد زلزله ها رو به تزاید است.

11. advertising must be paced so that its frequency increases as we get closer to norooz
تبلیغ باید طوری تنظیم شود که هر چه به نوروز نزدیک تر می شویم بسامد آن بیشتر شود.

12. This radio signal has a frequency of 800000 cycles per second.
[ترجمه ترگمان]این سیگنال رادیویی دارای فرکانسی از چرخه های قاعدگی در ثانیه است
[ترجمه گوگل]این سیگنال رادیویی دارای فرکانس 800000 دور در ثانیه است

13. In the evening this station changes frequency and broadcasts on another band.
[ترجمه ترگمان]در عصر این ایستگاه فرکانس و پخش برنامه را در یک باند دیگر تغییر می دهد
[ترجمه گوگل]در شب این ایستگاه فرکانس و پخش را در گروه دیگری تغییر می دهد

14. We can often correlate age with frequency of illness.
[ترجمه ترگمان]ما اغلب می توانیم سن را با فراوانی بیماری مرتبط کنیم
[ترجمه گوگل]ما اغلب می توان سن را با فراوانی بیماری مرتبط کرد

15. Accidents are happening with increasing frequency.
[ترجمه ترگمان]حوادث با افزایش فرکانس اتفاق می افتند
[ترجمه گوگل]حوادث با افزایش فرکانس اتفاق می افتد

16. If we can know their frequency we will monitor their talking.
[ترجمه ترگمان]اگر بتوانیم فرکانس آن ها را بدانیم، صحبت آن ها را کنترل خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]اگر ما می توانیم از فرکانس آنها اطلاع داشته باشیم، آنها صحبت های خود را کنترل خواهند کرد

17. You can't hear waves of such a high frequency.
[ترجمه ترگمان]صدای امواج انقدر بلند نیست
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید موجهایی از این فرکانس را بشنوید

the frequency of divorce amongst the lower classes

کثرت طلاق بین طبقات پایین‌تر


Earthquakes appear to be increasing in frequency.

ظاهراً تعداد زلزله‌ها درحال افزایش است.


frequency diagram

نمودار فراوانی


frequency curve

منحنی فراوانی


frequency meter

بسامد سنج


اصطلاحات

high (or low) frequency waves

امواج پر (یا کم) بسامد


پیشنهاد کاربران

تواتر

frequency ( فیزیک )
واژه مصوب: بَسامد
تعریف: تعداد چرخه‏های هر کمیت دوره‏ای یا آهنگ تکرار هر رویداد در واحد زمان |||* مصوب فرهنگستان اول

پراکندگی

تخصصی در ورزش = توالی


فراوانی
تکرر
فزایش

Adverbs of frequency
قید های تکرار ( مثل always )

فراوانی، پیامد، بیان

Happening often and many times

the number of time that something happens

تکرار، فراوانی

بیش از حد

پی در پی
مکرر
بارها

دفعه
دفعات

فراوانی

دفعات


کلمات دیگر: