کلمه جو
صفحه اصلی

elderly


معنی : مسن، سالخورده
معانی دیگر : پیر، سالمند، نیمه سالخورده، میانسال، در آستانه ی پیری

انگلیسی به فارسی

پا به سن گذاشته، مسن، سالخورده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: elderliness (n.)
• : تعریف: aging or rather old.
مترادف: aged, old
متضاد: young, youthful
مشابه: advanced, hoary, over the hill, senescent

• old, aged, senior
aged people collectively
elderly people are old.
you can refer to old people in general as the elderly.

دیکشنری تخصصی

[بهداشت] سالمند - پیر

مترادف و متضاد

in old age


مسن (صفت)
aged, elderly, old

سالخورده (صفت)
aged, elderly, old, aging, senile, senescent, hoary

Synonyms: aged, aging, ancient, been around, declining, gray, hoary, long in tooth, lot of mileage, no spring chicken, old, olden, on last leg, over the hill, retired, tired, venerable


Antonyms: young, youth


جملات نمونه

1. an elderly gentleman who has had a cataract operation
مرد پیری که تحت عمل جراحی آب مروارید قرار گرفته است.

2. the elderly can contribute much to the society
سالمندان می توانند خیلی به اجتماع کمک کنند.

3. the elderly were penned up in their houses
سالمندان در خانه های خود زندانی شده بودند.

4. home for the elderly
خانه ی سالمندان

5. housing for the elderly
خانه برای سالمندان

6. the delicacy of an elderly person's health
آسیب پذیری مزاج شخص سالخورده

7. it is said that the elderly revert to their childhood habits
گفته می شود که سالمندان به عادات کودکی خود بازگشت می کنند.

8. out of consideration for his elderly parents
به خاطر رعایت حال والدین سالخورده اش

9. she was accompanied by an elderly gentleman with gray hair
او توسط آقای سالمندی با موی خاکستری همراهی می شد.

10. the shopkeeper who regularly nicked his elderly customers
مغازه داری که مرتبا مشتریان سالخورده ی خود را تیغ می زد

11. these seats are reserved for the elderly and the handicapped
این صندلی ها مختص سالمندان و معلولان است.

12. this disease is commonly found among the elderly
این بیماری معمولا در میان سالمندان رایج است.

13. falling down is a real danger for the elderly
برای سالمندان زمین خوردن یک خطر جدی است.

14. a happening which is still within the memory of most elderly men
رویدادی که هنوز در یاد اکثر مردان سالخورده باقی مانده است

15. the hospital is designed with some thought for the needs of the elderly
بیمارستان را با توجه به نیازهای کهنسالان طرح ریزی کردند.

16. The thief tricked his way into an elderly woman's home.
[ترجمه ترگمان]دزد راهش را به خانه یک زن مسن خورد
[ترجمه گوگل]دزد راه خود را به یک خانۀ سالخورده فریب داد

17. Some elderly people suffer from iron deficiency in their diet.
[ترجمه ترگمان]برخی افراد مسن از کمبود آهن در رژیم غذایی خود رنج می برند
[ترجمه گوگل]برخی از افراد سالمند از کمبود آهن در رژیم غذایی خود رنج می برند

18. In recent years the average hospital stay for elderly patients has decreased.
[ترجمه ترگمان]در سال های اخیر، متوسط ماندن بیمارستان برای بیماران سالخورده کاهش یافته است
[ترجمه گوگل]در سال های اخیر میانگین بیمارستان بستری برای بیماران مسن کاهش یافته است

19. An elderly man from Hull has confounded doctors by recovering after he was officially declared dead.
[ترجمه ترگمان]یک مرد مسن از شهر هال پس از اینکه رسما اعلام شد که به طور رسمی مرده است، پزشکان را گیج کرده است
[ترجمه گوگل]یک مرد سالخورده از هال، پزشکان را پس از مرگ او به طور رسمی اعلام کرد

20. Caring for elderly relatives requires considerable moral courage.
[ترجمه ترگمان]مراقبت از اقوام مسن نیازمند شهامت اخلاقی قابل توجه است
[ترجمه گوگل]مراقبت از خویشاوندان سالخورده مستلزم شجاعت اخلاقی قابل توجه است

21. Her grandmother is elderly and infirm.
[ترجمه ترگمان]مادر بزرگش پیر و ناتوان است
[ترجمه گوگل]مادر بزرگ او سالمند و ضعیف است

the elderly

افراد مسن، مسن‌ها، پیرها، سالخوردگان


an elderly lady

بانوی مسن و باتجربه


an elderly man

مرد سالخورده و باتجربه


get elderly

پا به سن گذاشتن


پیشنهاد کاربران

پیشکسوت

سالخورده

پا به سن گذاشته

عاقله زن/مرد

آیا میانسال هم میشه

معدبانه ی old

کهنه، قدیمی

ریش سفید/گیس سفید

کلمه ایی مودبانه بجای پیر
سالمند

این کلمه همراه با the به عنوان اسم نیز کاربرد دارد و به افراد مسن ( به عنوان یک گروه ) گفته می شود . دقت شود که The Elderly به این معنا می باشد نه Elderly . به عنوان مثال :
The city is building new housing for the elderly

پیر، قدیمی، کهنه، مسن، سالمند،


کلمات دیگر: