کلمه جو
صفحه اصلی

brainstorm


(قدیمی) بیمار روانی، دیوانه، وابسته به اختلال روانی، ذهن انگیزی کردن، (در مورد چند نفر) فکرهای خود را روی هم گذاشتن، (قدیمی) تشنجات مغزی و عصبی، آشفتگی های ناگهانی مغزی، فکر بکر، الهام ناگهانی، اندیشه ی ناگهانی و سازنده، طوفان مغزی، فکر بکر وناگهانی، اشفتگی فکری موقتی

انگلیسی به فارسی

طغیان روحی، طغیان عاطفی، طوفان روحی


(در بریتانیا، محاوره) آشوب ذهنی، سردرگمی


(در آمریکا) جرقه‌ی فکری، فکر بکر


رأی‌افکنی کردن، فکرپرانی کردن، اندیشه‌گشایی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: brainstorms, brainstorming, brainstormed
• : تعریف: to engage in a method of problem-solving or idea-gathering in which members of a group freely and spontaneously offer their thoughts and suggestions.

- We were brainstorming at the meeting yesterday, and we may have come up with a solution to the problem.
[ترجمه رامين] داشتیم دیروز فکرامون رو تو جلسه رو همرمیریختیم تا شاید یه راه حلی برای مسیله بتونیم ارایه بدیم
[ترجمه حنا] دیروز در این جلسه فکری ارائه کردیم که ممکن است راه حل این مشکل باشد
[ترجمه ترگمان] ما دیروز در جلسه طوفان فکری داشتیم و ممکن است با راه حل این مشکل مواجه شویم
[ترجمه گوگل] دیروز در جریان این نشست، برانگیخته شدیم، و ما ممکن است راه حلی برای این مشکل پیدا کنیم
- The teacher asked the students to brainstorm, and she wrote each of their contributions on the board.
[ترجمه رضا پرهیزگار] معلم از دانش آموزان خواست هرچه به ذهنشان می آید را یادداشت کنند ، و بعد پیشنهاد های هر یک از آنها را روی تابلو نوشت.
[ترجمه ترگمان] معلم از دانش آموزان خواست تا بکر فکری بکنند و هر کدام از آن ها را در هیات مدیره نوشت
[ترجمه گوگل] معلم از دانشجویان خواسته بود تا به طوفان بپردازند و هر یک از سهم خود را در هیئت مدیره نوشت
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to produce (an idea, suggestion, or solution) by brainstorming.

- The group brainstormed some useful ideas for the upcoming show.
[ترجمه ترگمان] این گروه از برخی ایده های مفید برای نمایش آتی استفاده می کند
[ترجمه گوگل] این گروه برخی از اندیشه های مفید برای نمایش آتی را به پیش می برد

(2) تعریف: to look for a solution to (a problem) by brainstorming.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a sudden inspiration or bright idea.
مشابه: intuition

- I've just had a brainstorm! Listen to this!
[ترجمه ترگمان] من فقط یه فکری داشتم ! به این گوش کن
[ترجمه گوگل] من فقط یک طوفان مغزی داشتم! به این گوش کن!

(2) تعریف: an incidence of severe mental turmoil or confusion.
صفت ( adjective )
مشتقات: brainstormer (n.)
• : تعریف: related to brainstorming.

- We had a long brainstorm session, but I heard few practical suggestions.
[ترجمه P.L] ما یک جلسه ی طولانی ایده پردازی داشتیم، اما من من چند ایده ی عملی را شنیدم.
[ترجمه ترگمان] جلسه طوفان فکری طولانی داشتیم، اما چند پیشنهاد عملی شنیدم
[ترجمه گوگل] ما یک جلسه طوفان مغزی داشتیم، اما من چند پیشنهاد عملی را شنیدم

• bright idea, sudden inspiration; attack of nerves
if you have a brainstorm, you suddenly become unable to think sensibly.
nervous attack; sudden inspiration or idea

دیکشنری تخصصی

[روانپزشکی] ساقه مغز. قسمتی از مغز که پس از برداشتن نیمکره های مخ و مخچه باقی می ماند.

مترادف و متضاد

problem-solve


Synonyms: analyze, conceive, conceptualize, conjure up, create, deliberate, dream up, invent, plan, ponder, put heads together, rack brains, share ideas, think


جملات نمونه

1. let us brainstorm and find a solution
بیایید فکرهای خود را روی هم بگذاریم و چاره ای بیابیم.

2. I can have a brainstorm and be very extravagant.
[ترجمه ترگمان]من می توانم یک فکری بکر داشته باشم و خیلی هم extravagant باشم
[ترجمه گوگل]من می توانم یک طوفان مغزی داشته باشم و بسیار عجیب و غریب باشم

3. Employees get together and brainstorm ideas .
[ترجمه ترگمان]کارکنان در کنار هم قرار می گیرند و ایده های خود را مورد بحث و بررسی قرار می دهند
[ترجمه گوگل]کارکنان همدیگر را با هم ادغام می کنند

4. The team got together to brainstorm .
[ترجمه ترگمان]تیم با هم جمع شدن تا در مورد یه چیز با هم فکر کنن
[ترجمه گوگل]این تیم با هم به فکر فرو رفت

5. I must have had a brainstorm I couldn't remember my own telephone number for a moment.
[ترجمه ترگمان]باید فکری به ذهنم خطور کرد که نمی توانستم شماره تلفن خودم را برای یک لحظه به یاد بیاورم
[ترجمه گوگل]من باید یک طوفان مغزی داشته باشم، نمیتوانم یک لحظه شماره تلفن خود را به یاد داشته باشم

6. I must have had a brainstorm - I went shopping and forgot to take any money.
[ترجمه ترگمان]باید فکری بکر کرده باشم - رفته بودم خرید و فراموش کرده بودم که هر پولی را بردارم
[ترجمه گوگل]من باید یک طوفان مغزی داشته باشم - من خریدم و فراموش کردم که پول بگیرم

7. I must have had a brainstorm that afternoon.
[ترجمه ترگمان]باید در آن روز بعد از ظهر یک فکری به ذهنم خطور کرد
[ترجمه گوگل]من باید بعد از ظهر یک طوفان مغزی داشته باشم

8. Let's brainstorm some ideas here . Consentrate on some new and different solutions. We need to think out of the box.
[ترجمه ترگمان]بیایید کمی از ایده ها را در اینجا بررسی کنیم در مورد برخی راه حل های جدید و متفاوت تمرکز کنید ما باید از جعبه فکر کنیم
[ترجمه گوگل]بیایید چند ایده را در اینجا بخوانیم با برخی از راه حل های جدید و متفاوت موافقت کنید ما باید از جعبه فکر کنیم

9. The women meet twice a month to brainstorm and set business goals for each other.
[ترجمه ترگمان]این زنان دو بار در ماه برای طوفان فکری و تعیین اهداف تجاری برای یکدیگر تشکیل جلسه می دهند
[ترجمه گوگل]زنان برای ممانعت از تعرض و تعیین اهداف تجاری برای یکدیگر ملاقات می کنند

10. We can brainstorm a list of the most influential individuals in the company.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم لیستی از موثرترین افراد در شرکت را بررسی کنیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم لیستی از افراد با نفوذ ترین شرکت را در اختیار داشته باشیم

11. Tanedo works individually with students, helping them brainstorm and write rough drafts.
[ترجمه ترگمان]Tanedo به طور انفرادی با دانش آموزان کار می کند، به آن ها کمک می کند تا طوفان فکری بکنند و پیش نویس اولیه را بنویسند
[ترجمه گوگل]Tanedo به طور جداگانه با دانش آموزان کار می کند، به آنها کمک می کند تا مغلوب شوند و طرح های خشن را بنویسند

12. But a quick brainstorm with 50 further education lecturers on a part-time degree course revealed the same negative associations.
[ترجمه ترگمان]اما یک طوفان فکری سریع با ۵۰ استاد آموزش بیشتر در یک دوره زمانی بخشی، همان تداعی منفی را نشان داد
[ترجمه گوگل]اما یک طوفان مغزی با 50 سخنران آموزش عالی در یک دوره زمانی نیمه وقت، ارتباطات منفی مشابهی را نشان داد

13. Have the clients brainstorm other ways they could achieve the desired effects without overdrinking.
[ترجمه ترگمان]از مشتریان در مورد روش های دیگری استفاده کنند که می توانند بدون overdrinking به تاثیرات مورد نظر برسند
[ترجمه گوگل]مشتریان خود را به راههای دیگری بسپارند که می توانند بدون رونده شدن به نتیجه مطلوب دست یابند

14. Application Have the students work in groups to brainstorm all the examples of compressed air they can.
[ترجمه ترگمان]برنامه از دانش آموزان بخواهید تا در گروه ها کار کنند تا همه نمونه های هوای فشرده را مورد بررسی قرار دهند
[ترجمه گوگل]کاربرد: دانش آموزان در گروه ها کار می کنند تا تمام نمونه هایی از هوای فشرده را که می توانند مورد حمله قرار گیرند

15. I had a brainstorm about the project last night.
[ترجمه ترگمان]من یه فکری در مورد پروژه دیشب کردم
[ترجمه گوگل]شب گذشته در مورد پروژه به من گفتند

Let us brainstorm and find a solution.

بیایید فکرهای خود را روی هم بگذاریم و چاره‌ای بیابیم.


پیشنهاد کاربران

طوفان مغز

بارش فکری

فکر بکر ناگهانی

خرد جمعی

بارش افکار / همفکری


آشفتگی فکری موقتی

به عنوان اسم ایده پردازی فوری .
به عنوان فعل همفکری کردن

واکاوی ذهن

ایده پردازی، اندیشه زائی، بِکر انگیزی، چاره اندیشی گروهی.

رای افکنی

فکر ناگهانی


جرقه ی ذهنی یا فکری

ایده پردازی

### معادل فارسی برای این لغت پیدا کردن مقداری سخت است ###
به عنوان اسم یعنی :
a spontaneous group discussion to produce ideas and ways of solving problems
به عنوان فعل یعنی :
hold a group discussion to produce ideas


اسم ( Noun ) : بر اساس دیکشنری آسکفرد: A sudden clever idea به معنی
ایده ناگهانیِ هوشمندانه/خلاقانه، جرقه ی فکری، فکر بکر

اسم ( Noun ) :بر اساس دیکشنری لانگمن ( هم معنی/Synonym ) : Brainwave به معنی
"الهام ناگهانی"



فکر بکر
نظریه پردازی
ایده پردازی
همفکری

طوفان فکری به راه انداختن

( در مورد چند نفر ) فکرهای خود را روی هم گذاشتن
Let's brainstorm on what the major task are that need to be done.

همفکری کردن

اندیشه ناگهانی

( hold a group discussion to produce ideas ( as a verb
همفکری کردن


خلاقیت ذهنی

طوفان فکری : ) ( همفکری با یکدیگر )

معنی: فکر بکر

هم اندیشی

ایده پردازی جمعی، اندیشه پرانی

بارش فکری
ذهن انگیزی

همفکری کردن , فکر رو هم گذاشتن ؛ درگیری فکری

# The team got together to brainstorm
# Let us brainstorm and find a solution
# I had a brainstorm, I went shopping and forgot to take any money
# She had a brainstorm in the exam and didn't answer a single question


کلمات دیگر: