کلمه جو
صفحه اصلی

incorporate


معنی : غیر جسمانی، جا دادن، متحد کردن، امیختن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، ثبت کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن
معانی دیگر : (چیزی را با چیزی که قبلا درست شده است) یکپارچه یا ممزوج کردن، همبند کردن، یکپارچه کردن، درآمیختن، ملحق کردن، ضمیمه کردن، یک کاسه کردن، جزو (چیزی) کردن یا شدن، پیوستار کردن یا شدن، شرکت (و غیره) تشکیل دادن، انبازه درست کردن، (شرکت و غیره) به ثبت رساندن، (شرکت یا انجمن و غیره) به عضویت پذیرفتن، هموند کردن یا شدن، (قدیمی) غیرجسمی، روحی، ناتندار، ثبت کردن در دفترثبت شرکتها، معنوی

انگلیسی به فارسی

یکی کردن، بهم پیوستن، متحد کردن، داخل کردن،جا دادن، دارای شخصیت حقوقی کردن، ثبت کردن(در دفترثبت شرکت‌ها)، امیختن، ترکیب کردن، معنوی، غیر جسمانی


ترکیب کردن، یکی کردن، جا دادن، متحد کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن، ثبت کردن، بهم پیوستن، امیختن، غیر جسمانی


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: incorporates, incorporating, incorporated
(1) تعریف: to include or blend into a larger thing that already exists.
مشابه: assimilate, blend, embody, include, weave

- I'll incorporate your suggestions into my report.
[ترجمه Il Duce] پیشنهادات شما را ضمیمه ی گزارشم خواهم کرد.
[ترجمه امبد] توصیه های شما را در گزارش خویش مبگنجانم
[ترجمه ترگمان] من پیشنهادها تو رو به گزارش خودم اضافه می کنم
[ترجمه گوگل] من پیشنهادات شما را به گزارش من اضافه خواهم کرد
- She incorporated the leftover meat and vegetables into the stew.
[ترجمه ترگمان] باقیمانده گوشت و سبزیجات را در خورش فرو کرد
[ترجمه گوگل] او گوشت گوشت و سبزیجات را به خورش اضافه کرد

(2) تعریف: in law, to form into a corporation.

- The couple decided to incorporate their home business.
[ترجمه ترگمان] این زوج تصمیم گرفتند از کسب وکار خانگی خود استفاده کنند
[ترجمه گوگل] این زن و شوهر تصمیم گرفتند کسب و کار خانگی خود را به کار گیرند

(3) تعریف: to give physical form to.
مشابه: embody, materialize

- The sunset over the white sandy beach incorporated all her ideas of romance.
[ترجمه رضا البرز] غروب آفتاب بر ساحل شنی سفید تمام ایده های عاشقانه او را در خود جای داد.
[ترجمه ترگمان] غروب آفتاب بر ساحل ماسه ای، همه تصورات عاشقانه او را به خود مشغول می داشت
[ترجمه گوگل] غروب خورشید بیش از ساحل شنی سفید شامل تمام ایده های خود را از عاشقانه
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: in law, to become a corporation.

- The company incorporated in 1932.
[ترجمه ترگمان] این شرکت در سال ۱۹۳۲ به ثبت رسید
[ترجمه گوگل] این شرکت در سال 1932 تاسیس شد
صفت ( adjective )
مشتقات: incorporated (adj.), incorporative (adj.), incorporation (n.)
• : تعریف: incorporated, as a business.

• form a corporation; combine, blend; unify; unite; include; embody
formed into a corporation, existing as a corporation; united in a corporation
if one thing is incorporated into another, it becomes a part of the second thing.
if one thing incorporates another, it includes the second thing as one of its parts.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] یکی شدن، ترکیب
[حقوق] شرکت یا شخصیت حقوقی تشکیل دادن، گنجاندن
[ریاضیات] تلفیق کردن، یکی کردن
[خاک شناسی] مخلوط کردن

مترادف و متضاد

غیر جسمانی (صفت)
incorporate

جا دادن (فعل)
settle, house, stable, stead, receive, accommodate, incorporate, embed, infix, insert, fix, intromit, chamber, imbed, engraft, intercalate

متحد کردن (فعل)
incorporate, accrete, unite, unify, join, ally, band, league, consociate, herd

امیختن (فعل)
incorporate, amalgamate, admix, mingle, mix, brew, knead, compound, synthesize, meddle, fuse, fuze, inosculate, interlard

بهم پیوستن (فعل)
knot, graft, incorporate, unite, concrete, stick, link, admix, interlock, interconnect, bind, interlink, concatenate, pan, knit, seam, inosculate

ترکیب کردن (فعل)
incorporate, unite, combine, compound, agglutinate, synthesize, merge, make up, piece, concoct, confect, constitute

یکی کردن (فعل)
incorporate, amalgamate, unite, unify, merge, consolidate, integrate, identify

ثبت کردن (فعل)
incorporate, score, put, note, record, enter, inscribe, scroll, register, docket

داخل کردن (فعل)
incorporate, insert, intromit, insinuate, ingratiate, interpolate

دارای شخصیت حقوقی کردن (فعل)
incorporate

include, combine


Synonyms: absorb, add to, amalgamate, assimilate, associate, blend, charter, coalesce, consolidate, cover, dub, embody, form, fuse, gang up, hook in, imbibe, integrate, join, link, merge, mix, organize, pool, put together, start, subsume, tie in, unite


Antonyms: divide, drop, exclude, separate


جملات نمونه

The company was incorporated ten years ago.

شرکت ده سال پیش به ثبت رسید.


1. to incorporate various views in one article
اندیشه های مختلفی را در یک مقاله تلفیق کردن

2. We shall try to incorporate some of your ideas in our future plan.
[ترجمه محمد] ما سعی خواهیم کرد بعضی از ایده های شما را در برنامه های آینده خوامان جای دهیم
[ترجمه ترگمان]ما سعی خواهیم کرد برخی از ایده های خود را در برنامه آینده خود وارد کنیم
[ترجمه گوگل]ما سعی خواهیم کرد برخی از ایده های خود را در برنامه آینده ما در نظر بگیریم

3. The new cars will incorporate a number of major improvements.
[ترجمه ترگمان]اتومبیل های جدید تعدادی از پیشرفت های عمده را در بر خواهند داشت
[ترجمه گوگل]اتومبیل های جدید تعدادی پیشرفت های عمده را در بر می گیرد

4. We had to incorporate the company for tax reasons.
[ترجمه ترگمان]ما باید شرکت را به دلایل مالیاتی در نظر بگیریم
[ترجمه گوگل]ما مجبور بودیم این شرکت را به دلایل مالیاتی ادغام کنیم

5. We can incorporate this information into our report.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم این اطلاعات را در گزارش خود وارد کنیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم این اطلاعات را به گزارش ما اضافه کنیم

6. The party vowed to incorporate environmental considerations into all its policies.
[ترجمه ترگمان]این حزب قول داد ملاحظات زیست محیطی را در تمامی سیاست های خود وارد کند
[ترجمه گوگل]این حزب قول داد که ملاحظات زیست محیطی را در همه سیاست هایش به کار گیرد

7. Some designs incorporate a two - piece bonnet and yoke.
[ترجمه ترگمان]برخی از طرح ها شامل یک کلاه دو تکه و یوغ هستند
[ترجمه گوگل]برخی از طرح ها شامل یک کلاه و دوخت دو قطعه است

8. We will incorporate your suggestion in the new plan.
[ترجمه ترگمان]ما پیشنهاد شما را در برنامه جدید با هم ترکیب خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]ما پیشنهاد شما را در طرح جدید اضافه خواهیم کرد

9. The plans incorporate several revolutionary new concepts which, for obvious reasons, must be kept top secret.
[ترجمه ترگمان]این برنامه ها دارای چندین مفهوم جدید انقلابی هستند که به دلایلی واضح باید محرمانه نگه داشته شوند
[ترجمه گوگل]این طرح شامل چندین مفاهیم جدید انقلابی است که به دلایلی واضح باید حفظ شود

10. Like most romance fiction, Medical Romances incorporate a number of standard romance conventions.
[ترجمه ترگمان]romances، مانند بسیاری از رمان های تخیلی، تعدادی از قراردادهای عاشقانه استاندارد را در بر می گیرد
[ترجمه گوگل]مانند بسیاری از داستان های عاشقانه، رمانتیک های پزشکی شامل تعدادی از کنوانسیون های عاشقانه استاندارد می شوند

11. A successful unified theory must therefore necessarily incorporate this principle.
[ترجمه ترگمان]بنابراین یک تیوری یکپارچه موفق باید لزوما با این اصل ترکیب شود
[ترجمه گوگل]نظریه ی متحد متحد باید لزوما این اصل را در نظر بگیرد

12. These incorporate a very long run which promises high speed.
[ترجمه ترگمان]این یک اجرای بسیار طولانی است که با سرعت بالا عمل می کند
[ترجمه گوگل]این یک برنامه بسیار طولانی است که وعده داده است سرعت بالا

13. The only way in which one could incorporate such fine-grained information from the Text710 would be to completely re-tag the LOB corpus.
[ترجمه ترگمان]تنها راهی که در آن می توان چنین اطلاعات دقیق از the را در نظر گرفت، به طور کامل پیکره LOB را برچسب می زند
[ترجمه گوگل]تنها راهی که می تواند چنین اطلاعاتی از اطلاعات Text710 را در اختیار شما قرار دهد، اینست که کدهای LOB را به طور کامل تکرار کنید

14. Rules incorporate more traditional expertise in handling situations like bumping and alternate carrier vouchers.
[ترجمه ترگمان]مقررات شامل تخصص سنتی بیشتر در کنترل شرایط مثل برخورد و کوپن حامل متناوب است
[ترجمه گوگل]قوانین شامل تخصص های سنتی بیشتری در برخورد با موقعیت هایی مانند سرنشینان و کوپن های جایگزین حمل و نقل می شوند

15. The further particulars given must incorporate the request or order.
[ترجمه ترگمان]جزئیات بیشتر ارایه شده باید شامل درخواست و یا سفارش باشد
[ترجمه گوگل]جزئیات بیشتر باید شامل درخواست یا نظم باشد

Your recommendations will be incorporated into the new project.

توصیه‌های شما در طرح جدید منظور خواهد است.


to incorporate various views in one article

اندیشه‌های مختلفی را در یک مقاله تلفیق کردن


The new design incorporates many improvements.

طرح جدید بهسازی زیادی را دربر می‌گیرد.


پیشنهاد کاربران

گنجاندن - ترکیب کردن - یکی کردن

دارا بودن، در برداشتن، شامل شدن، در خود داشتن

ملاحظه
یکی کردن
تلفیق کردن

لحاظ کردن

به همراه داشتن

ادغام کردن

اضافه کردن


دربرگرفتن

ثبت شرکت جدید

ترکیب، ادغام، تلفیق

شامل شدن

ضمیمه کردن

مشمول/مشتمل شدن

متفق شدن

گنجاندن

تلفیق کردن
یکپارچه کردن
یک کاسه کردن
جزئی را در کل وارد نمودن
جزئی را با کل ترکیب کردن
دربرگرفتن
شامل بودن
در خود داشتن

incorporate into گنجانیده شدن یا دخیل بودن در چیزی

یکپارچه

unify

وارد کردن
ادغام کردن
مشمول کردن

گنجاندن
ترکیب کردن

داخل کردن
ثبت کردن

⁦✔️⁩جا دادن

"What if we create a new layer on the Earth that incorporates👈 growing human habitation and consumption?" asks Winy Maas
. . . چی میشه اگه ما یک لایه جدید روی کره زمین بسازیم که جا بده سکونت رو به رشد انسان را


کلمات دیگر: