کلمه جو
صفحه اصلی

texture


معنی : شالوده، بافت، بافندگی، بافته، تار و پود، پارچه منسوج، دارای بافت ویژهای نمودن
معانی دیگر : بافت (روش بافتن)، ویژگی، خصوصیت، نهاد، ترکیب، ساختار، (نرمی یا زبری و غیره) پرماس، دارای بافت بخصوص کردن، (در اصل) پارچه

انگلیسی به فارسی

بافندگی، شالوده، بافته، پارچه منسوج، بافت،تار و پود، دارای بافت ویژه ای نمودن


بافت، شالوده، بافته، تار و پود، بافندگی، پارچه منسوج، دارای بافت ویژهای نمودن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: textural (adj.), textured (adj.)
(1) تعریف: the appearance or feel of something, esp. a surface, resulting from the nature or arrangement of the substance or material that constitutes it.
مترادف: feel, look
مشابه: appearance, aspect, fineness, grit, nap, roughness, smoothness, touch

- skin with smooth texture
[ترجمه ترگمان] پوست با بافت صاف
[ترجمه گوگل] پوست با بافت صاف
- the grooved or grainy texture of wood
[ترجمه ترگمان] بافت شیار دار یا دانه دانه چوب
[ترجمه گوگل] بافت چوب و یا دانه دانه

(2) تعریف: the structure or arrangement of material in a fabric.
مترادف: weave
مشابه: character, composition, structure

(3) تعریف: the arrangement of parts in anything, esp. perceived as having particular relationship.
مترادف: composition
مشابه: configuration, design, disposition, makeup, pattern, structure

- the texture of a community
[ترجمه ترگمان] بافت جامعه
[ترجمه گوگل] بافت جامعه
- the texture of a novel
[ترجمه ترگمان] بافت رمان
[ترجمه گوگل] بافت رمان

• feel, grain, weave, structure
weave
the texture of something is the way that it feels when you touch it.

دیکشنری تخصصی

[خودرو] بافت
[شیمی] بافت
[عمران و معماری] بافت
[کامپیوتر] الگو .
[برق و الکترونیک] بافت، طرح، زمینه
[نساجی] تکسچر - بافت - زمینه - طرح - نقشه - نقش - تراکم تار و پود در اینچ پارچه
[معدن] بافت (سنگ شناسی)
[پلیمر] نسج، بافت
[آب و خاک] بافت

مترادف و متضاد

شالوده (اسم)
base, sole, skeleton, infrastructure, kernel, foundation, texture, pedestal, ground plan

بافت (اسم)
texture, weave, fiber, fibre, tissue, contexture

بافندگی (اسم)
texture, weave, knitting

بافته (اسم)
texture, web, tissue, wale, mesh

تار و پود (اسم)
texture, sinew, warp and woof

پارچه منسوج (اسم)
texture

دارای بافت ویژهای نمودن (فعل)
texture

charactertistics of a surface


Synonyms: arrangement, balance, being, character, coarseness, composition, consistency, constitution, disposition, essence, essentiality, fabric, feel, feeling, fiber, fineness, flexibility, form, framework, grain, intermixture, make, makeup, nap, nature, organization, pattern, quality, roughness, scheme, sense, smoothness, stiffness, strategy, structure, surface, taste, tissue, touch, warp, weave, web, woof


جملات نمونه

1. the texture of society
ساختار جامعه

2. the distinctive texture of mediterranean culture
ویژگی مشخص فرهنگ مدیترانه ای

3. the fine texture of naeen rugs
بافت ریز قالیچه های نایین

4. cloth of loose texture
پارچه ی شل بافت

5. cement with a coarse texture
سیمان زبر

6. cloth with a loose texture
پارچه شل بافت

7. cloth with a twilled texture
پارچه ی دارای بافت جناغی

8. the differences in color and texture between these two fabrics
ناهمسانی های رنگ و بافت میان این دو پارچه

9. this kind of wood has a soft texture
این نوع چوب نرم است (ساختار نرمی دارد).

10. by the friends they keep you shall know the texture of men's souls
خصوصیات روحی مردم را از روی بررسی دوستانی که دارند خواهی شناخت.

11. The cheese is firm in texture and has a strong flavour .
[ترجمه ترگمان]پنیر در بافت محکم است و طعم قوی دارد
[ترجمه گوگل]پنیر در بافت قوی است و عطر و طعم قوی دارد

12. This cloth has a silky texture.
[ترجمه ترگمان]این پارچه یک بافت ابریشمی دارد
[ترجمه گوگل]این پارچه بافت ابریشمی دارد

13. The method used will vary with the soil texture and climate.
[ترجمه ترگمان]روش مورد استفاده با بافت خاک و آب و هوا متفاوت خواهد بود
[ترجمه گوگل]روش مورد استفاده با بافت خاک و آب و هوا متفاوت است

14. The fabric has a beautifully soft texture.
[ترجمه ترگمان]این پارچه بافت نرم و زیبایی دارد
[ترجمه گوگل]پارچه دارای بافت زیبایی نرم است

15. The writing has a rich texture.
[ترجمه ترگمان]نویسندگی دارای بافت غنی است
[ترجمه گوگل]نوشتن دارای یک بافت غنی است

16. The cake should have a light and crumbly texture.
[ترجمه ترگمان]کیک باید دارای یک بافت سبک و crumbly باشد
[ترجمه گوگل]کیک باید یک بافت سبک و خنثی داشته باشد

the fine texture of Naeen rugs

بافت ریز قالیچه‌های نایین


cloth with a twilled texture

پارچه‌ی دارای بافت جناغی


cloth with a loose texture

پارچه شلبافت


the distinctive texture of Mediterranean culture

ویژگی مشخص فرهنگ مدیترانه‌ای


By the friends they keep you shall know the texture of men's souls.

خصوصیات روحی مردم را از روی بررسی دوستانی که دارند خواهی شناخت.


This kind of wood has a soft texture.

این نوع چوب نرم است (ساختار نرمی دارد).


cement with a coarse texture

سیمان زبر


the texture of society

ساختار جامعه


coarse textured

زبر بافت


textured wallpaper

کاغذ دیواری زبر (دارای نقش برجسته)


پیشنهاد کاربران

بافت مو

جنس و نوع چیزی

درموردtown به بافت یک شهر اشاره داره

بافت

بافــت - Something that when you touch sth you feel

مواد آرایشی

ساخت

نقش و ساختار

مواد تشکیل دهنده، ساختار

ظاهر

احتمالا نوعی غذا

بافت زمینه

بافت، ساختار، ویژگی

زمینه

1 - در مورد پارچه و . . . میشه بافت ( مثل the smooth texture )
2 - در مورد غذا میشه طعم ( مثل it has a creamy texture )
3 - در مورد نوشته، موسیقی و کلا هنر میشه ترکیب بندی ( مثل the rich texture of Shakespear's English )

texture ( موسیقی )
واژه مصوب: بافت 3
تعریف: ارتباط لایه‏های صوتی مختلف در یک قطعۀ موسیقی


کلمات دیگر: