کلمه جو
صفحه اصلی

penitent


معنی : پشیمان، توبه کار، اندوهناک، تائب، نادم
معانی دیگر : هود کار، پتت کار، آدم نادم، آدم توبه کار

انگلیسی به فارسی

پشیمان، تائب، نادم، توبه کار


(کسی که در مراسم توبه شرکت می‌کند) آدم نادم، آدم توبه‌کار


مجروح، تائب، توبه کار، پشیمان، نادم، اندوهناک


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: feeling or showing sorrow or regret for having done wrong.
مترادف: contrite, remorseful, repentant
متضاد: impenitent, unrepentant
مشابه: abject, apologetic, guilty, regretful, rueful, sorry

- After seeing how much he'd hurt her feelings, he was truly penitent.
[ترجمه ترگمان] بعد از این که دید چقدر احساساتش جریحه دار شده، واقعا پشیمان شده بود
[ترجمه گوگل] بعد از دیدن اینکه چقدر او احساساتش را به او آسیب رسانده بود، واقعا خدانخور بود
- The penitent sinner prayed for forgiveness.
[ترجمه ترگمان] گناهکار توبه کار به خاطر بخشش دعا می کرد
[ترجمه گوگل] گناه آزار دهنده دعا برای بخشش
اسم ( noun )
مشتقات: penitently (adv.)
(1) تعریف: someone who feels or expresses remorse or sorrow for wrongdoing; someone who repents.
مترادف: confessor, repenter
مشابه: penitential, prodigal son, sinner

(2) تعریف: in the Roman Catholic Church, a person who does penance after confessing sins.
مترادف: penitential
مشابه: flagellant

• one who has returned to his faith; repenter; ascetic
repentant; ascetic
someone who is penitent is very sorry for doing something wrong; a literary word.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] ستون در زمین ریخت شناسی : عنوانی که در مناطق کوهستانی فرانسه برای یک ستون خاکی به کار می رود. در یخچال : اسم: مترادفی برای واژه nieve penitente (یا برآمدگی فرسایشی). صفت: مربوط به برآمدگی فرسایشی برای مثال یک penitent ice به معنای برآمدگی فرسایشی است که بخش اعظم آن از یخ تشکیل شده و penitent snow نمونه ای است که جزء اصلی آن، برف می باشد.

مترادف و متضاد

پشیمان (صفت)
sorry, contrite, regretful, remorseful, penitent

توبه کار (صفت)
contrite, penitent

اندوهناک (صفت)
sad, sorrowful, remorseful, penitent, woeful, distressful, rueful, tristful

تائب (صفت)
penitent, repentant

نادم (صفت)
regretful, remorseful, penitent

shamed, sorrowful


Synonyms: abject, apologetic, atoning, attritional, compunctious, conscience-stricken, contrite, penitential, regretful, remorseful, repentant, rueful, sorry


Antonyms: happy, unashamed, unrepentent


جملات نمونه

1. god forgives penitent sinners
خداوند گناهکاران پشیمان را می بخشد.

2. he was penitent about what he had done
از آنچه که کرده بود پشیمان بود.

3. she wrote a penitent letter
او نامه ی توبه آمیزی نوشت.

4. "I'm sorry, " she said with a penitent smile.
[ترجمه ترگمان]\"با لبخندی پشیمان گفت:\" \" متاسفم \" \" \"
[ترجمه گوگل]'من متاسفم،' او با لبخند خدایی گفت

5. Robert Gates sat before them, almost penitent about the past.
[ترجمه ترگمان]رابرت گیتس در برابر آن ها نشسته بود و تقریبا در مورد گذشته پشیمان بود
[ترجمه گوگل]رابرت گیتس قبل از آنها نشسته بود، تقریبا از گذشته مزدور بود

6. And no penitent in a confessional could have unburdened herself more pathetically than did my Maman that afternoon.
[ترجمه ترگمان]و هیچ توبه کار هم نمی توانست بیش از آن روز بعد از ظهر مامان من را تحمل کند
[ترجمه گوگل]و هیچ ختنه ای در یک اعتراف نمی توانست خود را نسبت به مامان که بعد از ظهر داشت، خجالت کشید

7. He inherited a regular staff meeting and was penitent that he had never invented such a meeting in Durham.
[ترجمه ترگمان]او یک جلسه عادی از کارکنان را به ارث برد و پشیمان شد که هرگز چنین ملاقاتی را در موسسه دوره ام اختراع نکرده است
[ترجمه گوگل]او یک جلسه کارمند به طور منظم به ارث برده بود و مسیح بود که هرگز چنین جلسه ای را در دورام اختراع نکرده بود

8. There are various Pelagias who are known as penitent harlots or virgin martyrs who died to escape a fate worse than death.
[ترجمه ترگمان]There مختلفی وجود دارند که به عنوان ندیمه penitent یا شهدای virgin شناخته می شوند که جان باختند و از سرنوشتی بدتر از مرگ فرار کردند
[ترجمه گوگل]Pelagias مختلف وجود دارد که به عنوان حرمسار محکوم و یا شهیدان باکره شناخته می شوند که برای فرار از سرنوشت بدتر از مرگ جان دادند

9. And to a penitent soldier a crusade was even better than an unarmed pilgrimage.
[ترجمه ترگمان]و برای یک سرباز نادم، یک جنگ صلیبی، حتی بهتر از یک زیارت غیر مسلح بود
[ترجمه گوگل]و به یک سرباز مسیحی، جنگ صلیبی حتی بهتر از زیارت غیرمجاز بود

10. Recognition also designates the entire process that the penitent experiences in this status over the years.
[ترجمه ترگمان]به رسمیت شناختن، تمام فرآیند و تجربیات پشیمان شده در این وضعیت طی سال ها را تعیین می کند
[ترجمه گوگل]شناخت نیز کل فرایند را تعیین می کند که خدمتکار در این وضعیت در طول سال ها تجربه می کند

11. The penitent boy turned his back on the unhappy past and began a new existence.
[ترجمه ترگمان]پسر توبه کار به گذشته برگشت و زندگی جدیدی را آغاز کرد
[ترجمه گوگل]پسر ناراضی پشت خود را بر روی گذشته ناراحت کرد و یک موجود جدید را آغاز کرد

12. Draco came to him like a penitent child, though it was not forgiveness he begged.
[ترجمه ترگمان]در اکو مثل یک بچه توبه کار به او نزدیک شد، هر چند که او را عفو نکرده بود
[ترجمه گوگل]دراکو به عنوان یک فرزند مجرم به او آمد، هرچند که او بخشش را نپذیرفت

13. Those who were penitent obtained absolution.
[ترجمه ترگمان]کسانی که پشیمان شده بودند، عفو کردند
[ترجمه گوگل]کسانی که مورد تجاوز قرار گرفتند، از بین رفتند

14. First, you were penitent for four to ten years, and this status affected your life.
[ترجمه ترگمان]اول، چهار تا ده سال پشیمان بودی و این وضعیت زندگی تو را تحت تاثیر قرار می داد
[ترجمه گوگل]اول، شما برای مدت چهار تا ده سال خدشه دار شدید، و این وضعیت بر زندگی شما تاثیر گذاشت

he was penitent about what he had done.

از آنچه که کرده بود پشیمان بود.


she wrote a penitent letter.

او نامه‌ی توبه‌آمیزی نوشت.


پیشنهاد کاربران

صفت:
feeling or showing sorrow and regret for having done wrong; repentant. حس یا بروز غم و ناراحتی بخاطر انجام اشتباه؛ توبه
"a penitent expression"

اسم:
a person who repents their sins and ( in the Christian Church ) seeks forgiveness from God.
کسی که از گناهان خود توبه می کند و ( در کلیسای مسیحی ) از خدا طلب بخشش بخواهد.
( in the Roman Catholic Church ) a person who confesses their sins to a priest and submits to the penance that he imposes. ( در کلیسای کاتولیک رومی ) فردی است که گناهان خود را به یک کشیش اعتراف می کند و به کفاره ای که او اعمال می کند عمل می کند.


کلمات دیگر: