کلمه جو
صفحه اصلی

indignant


معنی : خشمگین، اوقات تلخ، رنجیده، متغیر، ازرده
معانی دیگر : خشمگین (به ویژه به سبب بی اعتنایی یا توهین یا بیداد)، برآشفته، حاکی از آزردگی شدید، اوقات تل

انگلیسی به فارسی

اوقات تلخ، متغیر، رنجیده، خشمگین، ازرده


خشمگین، متغیر، رنجیده، اوقات تلخ، ازرده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: indignantly (adv.)
• : تعریف: feeling or showing anger in response to something considered unjust or unworthy.
مترادف: angry, incense, irate, sore, wrathful
متضاد: acquiescent
مشابه: annoyed, exasperated, furious, hot, irritated, peeved, resentful, up in arms

- She gave an indignant reply when asked if she was lying.
[ترجمه ترگمان] در جواب از او پرسید که آیا دروغ می گوید یا نه
[ترجمه گوگل] او پرسید آیا او دروغ می گوید پاسخی خشمگین داد

• irate, angry, furious; exasperated, resentful
if you are indignant, you are shocked and angry, often because you consider you have been treated unfairly.

مترادف و متضاد

خشمگین (صفت)
angry, exasperate, furious, indignant, irate, fierce, wroth, wrathful, rabid, snappish, snuffy

اوقات تلخ (صفت)
angry, indignant, glum, stuffy

رنجیده (صفت)
angry, indignant, glum, sulky, fed-up

متغیر (صفت)
uncertain, angry, floating, erratic, mercurial, transitive, fitful, indignant, variable, changing, changeable, changed, shifty, checkered, vicissitudinous, unsteady

ازرده (صفت)
indignant, irksome

angry


Synonyms: acrimonious, annoyed, bent out of shape, boiling, bugged, burned up, disgruntled, displeased, exasperated, fuming, furious, heated, huffy, in a huff, incensed, irate, livid, mad, miffed, peeved, piqued, p.o.’d, provoked, resentful, riled, scornful, seeing red, up in arms, upset, wrathful


Antonyms: gleeful, happy, pleased


جملات نمونه

1. he wrote an indignant letter to the paper
نامه ی پرخشم و گلایه ای به روزنامه نوشت.

2. i was very indignant over his behavior
رفتار او خیلی به من برخورد.

3. I was indignant because I felt that I had been punished unfairly.
[ترجمه ترگمان]از این که احساس می کردم به ناحق تنبیه شده ام خشمگین شدم
[ترجمه گوگل]من خشمگین بودم زیرا احساس کردم که من ناعادلانه مجازات شده ام

4. He is indignant at suggestions that they were secret agents.
[ترجمه ترگمان]از suggestions که ماموران مخفی هستند خشمگین است
[ترجمه گوگل]او در پیشنهاداتی که آنها مأموران محرمانه بودند، خشمگین است

5. She waxes righteously indignant if anyone tries to contradict her.
[ترجمه ترگمان]انگار کسی سعی می کند با او مخالفت کند
[ترجمه گوگل]اگر کسی بخواهد با او مخالفت کند، او عصبانی است

6. She was most indignant with me when I suggested she might try a little harder.
[ترجمه ترگمان]او از من بیشتر متنفر بود وقتی که گفتم شاید کمی بیشتر تلاش کند
[ترجمه گوگل]وقتی من پیشنهاد دادم او کمی سخت تر می تواند با من مخالفت کند

7. I got an indignant reply from Mr Norris.
[ترجمه ترگمان]از طرف آقای نوریس یک جواب عصبانی به من داد
[ترجمه گوگل]من یک پاسخ خشمگین از آقای نوریس دریافت کردم

8. Even a written apology failed to placate the indignant hostess.
[ترجمه ترگمان]حتی یک عذرخواهی کتبی هم نتوانسته بود زن میزبان خشمگین را آرام کند
[ترجمه گوگل]حتی یک اخطار نوشته شده به جای میزبان خشمگین ناکام ماند

9. They were quite indignant at his remarks.
[ترجمه ترگمان]از سخنان او سخت خشمگین بودند
[ترجمه گوگل]آنها در سخنان خود کاملا خشمگین بودند

10. He was terribly indignant at what he saw as false accusations.
[ترجمه ترگمان]از چیزی که به عنوان اتهامات دروغین می دید سخت خشمگین شد
[ترجمه گوگل]او در آنچه که او به عنوان اتهامات دروغین دیده بود، به شدت خشمگین بود

11. They were indignant that they hadn't been invited.
[ترجمه ترگمان]آن ها از اینکه دعوت نشده بودند خشمگین بودند
[ترجمه گوگل]آنها خشمگین بودند که دعوت نشده بودند

12. The indignant passengers beat the pickpocket up.
[ترجمه ترگمان]مسافران خشمگین آن جیب بر را کتک می زدند
[ترجمه گوگل]مسافران خشمگین، جیب دلخراش را از بین بردند

13. He became very indignant when it was suggested he had made a mistake.
[ترجمه ترگمان]وقتی پیشنهاد کرد که اشتباه کرده باشد سخت خشمگین شد
[ترجمه گوگل]او پیشنهاد کرد که او اشتباه کرده بود بسیار خشمگین شد

14. The indignant customer complained to the manager.
[ترجمه ترگمان]مشتری خشمگین از مدیر شکایت کرد
[ترجمه گوگل]مشتری خشمگین به مدیر شکایت کرد

I was very indignant over his behavior.

رفتار او خیلی به من برخورد.


He wrote an indignant letter to the paper.

نامه‌ی پرخشم و گلایه‌ای به روزنامه نوشت.


پیشنهاد کاربران

خشمگین
خشمگینانه

شاکی

خشمگین , برآشفته

– I was very indignant over his behavior
– They were quite indignant at his remarks
– He became very indignant when it was suggested he had made a mistake


کلمات دیگر: