کلمه جو
صفحه اصلی

meddle


معنی : امیختن، فضولی کردن، ور رفتن، مداخله کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن
معانی دیگر : (با: in یا with) دخالت کردن (در)، درآمیزی کردن، رخنه کاری کردن، (با: with) دست ور کردن (به)، ور رفتن (با)، سرچیزی رفتن، مخلوطکردن، پراکنده کردن، جماع کردن

انگلیسی به فارسی

میان، وسط، مرکز، کمر، میانی، وسطی، در وسط قراردادن


فضولی کردن، دخالت بیجا کردن، مداخله کردن، مخلوط کردن، امیختن، پراکنده کردن، جماع کردن، ور رفتن


دخالت، فضولی کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن، مداخله کردن، امیختن، ور رفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: meddles, meddling, meddled
مشتقات: meddlingly (adv.), meddler (n.)
(1) تعریف: to interfere in matters concerning someone else, without authorization or request.
مترادف: interfere, interlope, nose, snoop
مشابه: butt in, encroach, intervene, intrude, kibitz, mess, poke, pry

- I want your sister to stop meddling in our affairs.
[ترجمه hoomaan] من میخوام خواهر شما دیگر در کار های ما مداخله و فضولی نکند
[ترجمه ترگمان] من می خواهم خواهرت دخالت کند و دخالت کند
[ترجمه گوگل] من خواهر خواهر خود را برای متوقف کردن مداخله در امور ما
- The governor complained that the federal government was excessively meddling in state matters.
[ترجمه ترگمان] فرماندار شکایت داشت که دولت فدرال بیش از حد در امور دولتی دخالت داشته است
[ترجمه گوگل] فرماندار شکایت کرد که دولت فدرال به شدت در امور دولتی دخالت کرده است

(2) تعریف: to deal with or use something without knowing or caring what one is doing; tamper.
مترادف: tamper
مشابه: bother, fiddle, fidget, fool, mess, monkey, putz

- Don't meddle with that machine, or you'll cause damage to it.
[ترجمه ترگمان] در این دستگاه دخالت نکن، وگرنه به آن خسارت وارد خواهی شد
[ترجمه گوگل] با این ماشین مخالفت نکنید یا به آن صدمه بزنید

• interfere with others affairs; show concern or become involved with affairs that are not one's business
if you meddle in something, you try to influence or change it without being asked; used showing disapproval.

مترادف و متضاد

امیختن (فعل)
incorporate, amalgamate, admix, mingle, mix, brew, knead, compound, synthesize, meddle, fuse, fuze, inosculate, interlard

فضولی کردن (فعل)
interfere, blab, meddle, kibitz, interlope, intermeddle, rubberneck, poke one's nose

ور رفتن (فعل)
twiddle, toy, niggle, scamp, meddle, paddle, jauk, fribble, hang around, putter

مداخله کردن (فعل)
put in, interfere, meddle, interlope, intermeddle, interpose, intervene, interject, stickle

در وسط قرار دادن (فعل)
meddle

دخالت بیجا کردن (فعل)
meddle

intervene, interfere


Synonyms: abuse rights, advance, barge in, break in on, busybody, butt in, chime in, come uninvited, crash the gates, dabble in, encroach, encumber, fool with, hinder, horn in, impede, impose, infringe, inquire, interlope, intermeddle, interpose, intrude, invade, kibitz, mess around, mix in, molest, obtrude, pry, push in, put two cents in, sidewalk-superintend, snoop, stick nose in, tamper, trespass, worm in


Antonyms: avoid, dodge, ignore, stay out of


جملات نمونه

1. don't meddle in her affairs!
در کارهای او مداخله نکن !

2. don't meddle with him, he's crazy
سر به سرش نگذار،او دیوانه است.

3. don't meddle with the radio; you're not a mechanic!
به رادیو ور نرو،تو که مکانیک نیستی !

4. to meddle in other countries' affairs
در امور کشورهای دیگر مداخله کردن

5. Falsehood like a nettle stings those who meddle with it.
[ترجمه ترگمان]چون گزنه آن کسانی است که در این کار دخالت می کنند
[ترجمه گوگل]دروغ مانند یک گوزن می کشد کسانی که با آن مداخله می کند

6. I dare not meddle with your plans.
[ترجمه ترگمان]من جرات نمی کنم به نقشه تو دخالت کنم
[ترجمه گوگل]من جرات ندارم با برنامه های شما مخالفم

7. Don't meddle with the electrical wiring: you're not an electrician.
[ترجمه ترگمان]تو سیم برق دخالت نکن تو یک برق کار نیستی
[ترجمه گوگل]با سیم کشی برق را درگیر نکن: شما برق نیستید

8. Don't meddle with the electrical wiring.
[ترجمه ترگمان]تو سیم برق دخالت نکن
[ترجمه گوگل]با سیم کشی برق را درگیر نکنید

9. I hope he doesn't try to meddle in my affairs.
[ترجمه سپهر] امیدوارم برای مداخله توی کارهام تلاش نکنه
[ترجمه ترگمان]امیدوارم در کاره ای من دخالت نکند
[ترجمه گوگل]امیدوارم او در امور من دخالت نکند

10. Believe you me, the government won't meddle with the tax system.
[ترجمه ترگمان]باور کن که دولت در امور مالیاتی دخالت نخواهد کرد
[ترجمه گوگل]به من اعتماد کن، دولت با نظام مالیاتی مخالفت نخواهد کرد

11. They're resentful that outsiders presume to meddle in their affairs.
[ترجمه ترگمان]آن ها از این که outsiders در کارشان دخالت می کنند رنجیده خاطر شده اند
[ترجمه گوگل]آنها عصبانی هستند که بیگانه ها درگیر امور خود می شوند

12. He had no right to meddle in her affairs.
[ترجمه سپهر] او حق نداشت که در امور او دخالت کند
[ترجمه ترگمان]او حق نداشت در کارهایش دخالت کند
[ترجمه گوگل]او حق داشت که در امور او دخالت کند

13. The act does not meddle with anything belonging to the states.
[ترجمه ترگمان]قانون در هیچ چیز متعلق به ایالات دخالت نمی کند
[ترجمه گوگل]این عمل با هیچ چیز متعلق به ایالت ها دخالت نمی کند

14. How dare you meddle in people's lives?
[ترجمه ترگمان]چطور جرات می کنی در زندگی مردم دخالت کنی؟
[ترجمه گوگل]چطور جرات می کنی در زندگی مردم دخالت کنی؟

15. He would meddle with fishing nets, pull up anchors and tow boats, tease dogs and tow swimmers.
[ترجمه ترگمان]او در ماهیگیری با تورهای ماهیگیری کار می کند، anchors و دو قایق را می کشد، سگ ها را اذیت می کند و شناگران را به دنبال خود می کشد
[ترجمه گوگل]او با شبکه های ماهیگیری مخالفت می کند، لنگرها را بکشید و قایق ها را بچرخانید، سگ ها را برید و سلاح های شنا کنید

to meddle in other countries' affairs

در امور کشورهای دیگر مداخله کردن


Don't meddle with him, he's crazy.

سر به سرش نگذار، او دیوانه است.


don't meddle with the radio; you're not a mechanic!

به رادیو ور نرو، تو که مکانیک نیستی!


پیشنهاد کاربران

دخالت بی جا

دخالت نامربوط.

دخالت و فضولی کردن

CNN. com@

While the crux of Willis' investigation is Trump's efforts to 💥meddle💥 in the state's election, she is also examining Trump allies who may have assisted him in those efforts


کلمات دیگر: