کلمه جو
صفحه اصلی

reflected


معنی : معکوس، منعکس، بازتابیده
معانی دیگر : بازتابیده، منعکس

انگلیسی به فارسی

بازتابیده، منعکس


منعکس شده است، منعکس، بازتابیده، معکوس


انگلیسی به انگلیسی

• sent back, cast back, returned; mirrored, sent back as a mirror image

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] منعکس شده
[ریاضیات] منعکس شده، بازتافته

مترادف و متضاد

معکوس (صفت)
contrary, opposite, reverse, reverberate, inverse, inverted, turned upside down, echoic, reflected, repercussive

منعکس (صفت)
reflected

بازتابیده (صفت)
reflected

جملات نمونه

1. he reflected that the news of pari's coming might be true
او فکر کرد که ممکن است خبر آمدن پری درست باشد.

2. the building was reflected in the pool
ساختمان در حوض منعکس شده بود.

3. the gleam of the lights reflected in the dark waters of the river
درخشش نورهایی که در آب تیره ی رودخانه منعکس می شد

4. he imbibed his master's moral principles and later on reflected them in his works
او اصول اخلاقی استاد خود را پذیرفت و بعدها در آثار خود منعکس کرد.

5. Warmness is luxury — which is reflected by deep cold and hurt.
[ترجمه ترگمان]Warmness لوکس است - که با سرمای شدید و صدمه زدن منعکس می شود
[ترجمه گوگل]گرما، لوکس است - که عمیق سرد و صدمه دیده است

6. Proust's work reflected his own social and cultural milieu.
[ترجمه ترگمان]آثار پروست، محیط اجتماعی و اجتماعی او را منعکس می کرد
[ترجمه گوگل]کار پروست منعکس کننده محیط اجتماعی و فرهنگی خود است

7. The Los Angeles riots reflected the bitterness between the black and Korean communities in the city.
[ترجمه ترگمان]آشوب های لس آنجلس، تلخی بین جوامع سیاه و کره ای در شهر را منعکس کرد
[ترجمه گوگل]شورش های لوس آنجلس منجر به تلخی در میان جوامع سیاه و کره در این شهر شد

8. The exhibition reflected concurrent developments abroad.
[ترجمه ترگمان]این نمایشگاه منعکس کننده پیشرفت همزمان در خارج از کشور بود
[ترجمه گوگل]این نمایشگاه نشان دهنده تحولات همزمان در خارج از کشور است

9. He looked at his face reflected in the mirror.
[ترجمه ترگمان]نگاهی به صورت او انداخت که در آینه منعکس می شد
[ترجمه گوگل]او به چهره اش در آینه منعکس شده است

10. The smooth surface of the lake reflected back the brilliant moonlight.
[ترجمه ترگمان]سطح صاف دریاچه انعکاس نور ماه را منعکس می کرد
[ترجمه گوگل]سطح صاف دریاچه منعکس کننده نور مهتابی درخشان بود

11. The sun reflected dully off the stone walls.
[ترجمه ترگمان]خورشید از روی دیواره ای سنگی منعکس می شد
[ترجمه گوگل]خورشید از دیوارهای سنگی دور افتاده بود

12. White clouds reflected in the lake.
[ترجمه ترگمان]ابره ای سفید در دریاچه منعکس شدند
[ترجمه گوگل]ابرهای سفید در دریاچه منعکس شده است

13. The sea reflected back the bright sunlight.
[ترجمه ترگمان]دریا نور خورشید را منعکس می کرد
[ترجمه گوگل]دریا از نور خورشید روشن بازتاب داد

14. The light reflected from the water into my eyes.
[ترجمه ترگمان]نور از آب در چشمانم منعکس شد
[ترجمه گوگل]نور منعکس شده از آب به چشم من

15. She reflected that his argument was probably true.
[ترجمه ترگمان]او فکر می کرد که استدلال او احتمالا درست است
[ترجمه گوگل]او منعکس کرد که استدلال او احتمالا درست است

پیشنهاد کاربران

نشان دادن

reflected plan ( مهندسی ) : نقشه یا پلان معکوس

منعکس شده


کلمات دیگر: