کلمه جو
صفحه اصلی

indignation


معنی : خشم، غیظ، خلم
معانی دیگر : خشم (ناشی از بی اعتنایی یا توهین یا بیداد)، برآشفتگی، اوقات تلخی

انگلیسی به فارسی

خشم


خشم، غیظ، خلم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: righteous anger in response to something considered unjust or unworthy.
مترادف: anger, ire, resentment, wrath
متضاد: forbearance
مشابه: displeasure, dudgeon, offense, outrage, pique, umbrage

- The insult to her family and her countrymen filled her with indignation.
[ترجمه ترگمان] توهین به خانواده اش و هم وطنانش او را از خشم پر کرده بود
[ترجمه گوگل] توهین به خانواده و هموطنانش باعث خشم او شد

• anger, wrath; exasperation, resentment
indignation is shock and anger.

مترادف و متضاد

خشم (اسم)
bate, resentment, irritation, temper, anger, rage, wrath, fury, indignation, ire, ramp, rampage, tantrum, choler, furiosity, furiousness, furore, teen, heebie-jeebies

غیظ (اسم)
resentment, anger, rage, wrath, fury, indignation, dudgeon, tantrum

خلم (اسم)
resentment, anger, indignation, snot, snivel

anger


Synonyms: animus, boiling point, danger, displeasure, exasperation, fury, huff, ire, mad, miff, pique, rage, resentment, rise, scorn, slow burn, umbrage, wrath


Antonyms: glee, happiness, joy


جملات نمونه

1. our indignation rouses at that spectacle
آن منظره خشم ما را بیشتر می کند.

2. virtuous indignation
خشم ناشی از وارستگی

3. flames of indignation
شعله های آزردگی و خشم

4. his voice rang with indignation
از شدت خشم فریادش بلند شد.

5. his injustice aroused the people's indignation
ظلم او خشم مردم را برانگیخت.

6. her insulting letter filled me with indignation
نامه ی توهین آمیز او خلق مرا بسیار تنگ کرد.

7. The class positively seethed with indignation when Julia won the award.
[ترجمه ترگمان]وقتی جولیا جایزه را برد، کلاس از خشم لبریز شد
[ترجمه گوگل]وقتی جولیا جایزه را بدست آورد، کلاس با احساس خشم و غضب پیروز شد

8. To his indignation, Charles found that his name was not on the list.
[ترجمه ترگمان]شارل متوجه شد که اسم او در لیست نیست
[ترجمه گوگل]چارلز به خشم او متوجه شد که نام وی در فهرست نیست

9. The old gentleman was spluttering with indignation.
[ترجمه ترگمان]پیرمرد از فرط خشم از کوره در رفت
[ترجمه گوگل]نجیب زاده قدیمی با خشم وحشت زده شد

10. His response was one of high indignation.
[ترجمه ترگمان]واکنش او یکی از indignation بود
[ترجمه گوگل]پاسخ او یکی از خشم بسیار بود

11. There followed a great flood of indignation in the newspapers.
[ترجمه ترگمان]در روزنامه ها سیل خشم و خشم به راه افتاد
[ترجمه گوگل]در روزنامه ها یک سیل عظیم از خشم به دنبال داشت

12. The government expressed its indignation over the way the incident had been handled.
[ترجمه ترگمان]دولت خشم و انزجار خود را در نحوه برخورد با آن نشان داد
[ترجمه گوگل]دولت ابراز خشم خود را نسبت به نحوه برخورد این حادثه ابراز کرد

13. She was filled with indignation at the conditions under which miners were forced to work.
[ترجمه ترگمان]او از شرایطی که معدنچیان مجبور به کار کردن بودند، از خشم پر شد
[ترجمه گوگل]او در شرایطی که معادن مجبور به کار بودند، خشمگین شد

14. Her father spluttered indignation.
[ترجمه ترگمان]پدرش عصبانی شد
[ترجمه گوگل]پدرش خشمگین شد

15. He could scarcely keep in his indignation.
[ترجمه ترگمان]به زحمت می توانست خشم خود را حفظ کند
[ترجمه گوگل]او به سختی می تواند در خشم او نگه می دارد

16. His plump face flushed with indignation.
[ترجمه ترگمان]صورت فربهش از فرط خشم سرخ شد
[ترجمه گوگل]چهره چهره او خشمگین شد

17. Her indignation at such rough treatment was understandable.
[ترجمه ترگمان]خشم و خشمش نسبت به این رفتار خشن قابل درک بود
[ترجمه گوگل]خشم خود را در چنین درمان خشن قابل فهم بود

His injustice aroused the people's indignation.

ظلم او خشم مردم را برانگیخت.


Her insulting letter filled me with indignation.

نامه‌ی توهین‌آمیز او خلق مرا بسیار تنگ کرد.



کلمات دیگر: