کلمه جو
صفحه اصلی

nurse


معنی : مهد، دایه، پرستار، پرورشگاه، مرهم گذار، پروراندن، شیر خوردن، باصرفه جویی یا دقت بکار بردن، پرستاری کردن
معانی دیگر : (از پستان خود) شیردادن، (از پستان) شیر خوردن، (از بیمار) پرستاری کردن، به عنوان پرستار کار کردن، تیمار کردن، مروسیدن، (در دل یافکر) پروردن، (در سر) پروراندن، (با بیماری) سرکردن، دست به گریبان بودن، دچار بودن، (با دقت) نگهداری کردن، توجه کردن، کم کم مصرف کردن، با امساک خوردن یا خرج کردن، در آغوش گرفتن، در برگرفتن، پرستار بچه، مادر رضاعی، (شخص یا چیز) پرورش دهنده، حامی، پروردگر، رجوع شود به: wet nurse، (جانور ـ شناسی) زنبور پرستار (که از نظر جنسی ناکامل بوده کارش نگهداری از نوزادان است)، (از کودک) پرستاری کردن، دایگی کردن، للگی کردن، (بچه) بارآوردن، پرورش دادن، (در دامن خود) پروردن، پژردن

انگلیسی به فارسی

پرستار، دایه، مهد، پرورشگاه، پروراندن، پرستاری کردن، شیر خوردن، باصرفه جویی یا دقت بکار بردن


پرستار، دایه، مهد، پرورشگاه، مرهم گذار، پروراندن، پرستاری کردن، شیر خوردن، باصرفه جویی یا دقت بکار بردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: someone who cares for the sick or feeble, esp. under the guidance of a doctor.
مترادف: registered nurse, RN
مشابه: caretaker, practical nurse

- The nurse came in to take the patient's temperature.
[ترجمه کوثر بنی هاشم] پرستار برای گرفتن درجه تب بیمار امد
[ترجمه یاس] پرستار وارد اتاق شد تا با دستگاه درجه حرارت بیمار را بگیرد
[ترجمه یاس.] پرستار امد تا درجه حرارت بیمار را برسی کند
[ترجمه ترگمان] پرستار آمد تا درجه حرارت بیمار را ببرد
[ترجمه گوگل] پرستار وارد شد تا درجه حرارت بیمار را بگیرد

(2) تعریف: a woman who is paid to look after a child or several children, or to suckle a child not her own.
مترادف: nursemaid
مشابه: dry nurse, governess, nanny, wet nurse

- When the child became too old for her nurse, she was looked after by a governess.
[ترجمه ترگمان] وقتی بچه برای پرستار بچه خیلی پیر شد، یک معلم سر خانه به او نگاه کرد
[ترجمه گوگل] هنگامی که کودک برای پرستار او بیش از حد پیر شد، او توسط یک مدافع مراقب بود

(3) تعریف: in an insect colony, a worker that looks after the young.
مشابه: worker
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: nurses, nursing, nursed
(1) تعریف: to give medical care to.
مترادف: attend, doctor, minister to
مشابه: take care of, tend, treat

- They nursed the sick kitten.
[ترجمه ترگمان] از بچه گربه پرستاری پرستاری می کردند
[ترجمه گوگل] آنها بچه گربه بیمار را پرستش کردند

(2) تعریف: to breast-feed (a baby).
مترادف: breast-feed, suckle
مشابه: feed, nourish, wet-nurse

- She nursed her baby through his first year.
[ترجمه ترگمان] در طول سال اول از بچه اش پرستاری می کرد
[ترجمه گوگل] او اولین فرزندش را به او تحویل داد

(3) تعریف: to attempt to cure.
مترادف: treat
مشابه: attend, cure, heal, remedy, take care of

- He stayed home to nurse his cold.
[ترجمه ترگمان] به خانه ماند تا سردش شود
[ترجمه گوگل] او برای سرماخوردن در خانه ماند

(4) تعریف: to look after the needs of.
مترادف: take care of, tend
مشابه: favor, keep, look after, maintain, mind, mother, succor, suckle, sustain

- The manager nursed the company through the slump.
[ترجمه ترگمان] مدیر از طریق رکود از شرکت پرستاری کرد
[ترجمه گوگل] مدیر این شرکت را از طریق رکود پرورش داد

(5) تعریف: to keep alive or active by dwelling upon.
مترادف: harbor, hold, nurture
مشابه: foster, keep, sustain

- He's always nursing a grievance.
[ترجمه امیررضا رحیم زاده] او همیشه از یک پرستاری شکایت می کند
[ترجمه ترگمان] او همیشه از یک شکایت پرستاری می کند
[ترجمه گوگل] او همیشه شکایت می کند

(6) تعریف: to eat, drink, or use up slowly.
مشابه: conserve, husband, save, sip, spare

- She nursed her drink for an hour.
[ترجمه ترگمان] برای یک ساعت از نوشیدنی او پرستاری کرد
[ترجمه گوگل] او یک ساعت به او نوشید
- The children nursed their allowance so it lasted the whole vacation.
[ترجمه ترگمان] بچه ها پول توجیبی خود را از دست دادند، بنابراین تمام تعطیلات به طول انجامید
[ترجمه گوگل] بچه ها مزایای خود را پرداختند و کل تعطیلات را تمام کردند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to give or receive nourishment from the breast.
مترادف: breast-feed, suckle
مشابه: wet-nurse

- The baby was fussy and wanted to nurse.
[ترجمه ترگمان] بچه داشت جیغ می کشید و می خواست پرستار بگیرد
[ترجمه گوگل] کودک سرحال بود و می خواست پرستش کند

(2) تعریف: to perform the duties of a nurse.
مشابه: attend, doctor

- He finished his studies and he's nursing now.
[ترجمه ترگمان] درس های او را تمام کرد و حالا در حال پرستاری است
[ترجمه گوگل] او تحصیلات خود را تمام کرده و اکنون پرستار است

• medical caretaker (especially in a hospital under the supervision of a doctor); caretaker of a baby or young children, nanny
breast-feed; suckle; provide medical care; take care of; work as a nurse; use up slowly; dwell on, harbor (especially of jealousy or anger)
a nurse is a person whose job is to care for people who are ill.
if you nurse someone, you care for them while they are ill.
if you nurse an illness or injury, you allow it to get better by resting.
if you nurse an emotion or an ambition, you feel it strongly for a long time.
see also nursing.

مترادف و متضاد

مهد (اسم)
nurse, cradle

دایه (اسم)
nurse, dry-nurse, wet nurse, nursemaid

پرستار (اسم)
nurse, foster-mother, sister

پرورشگاه (اسم)
nurse, nursery, orphanage

مرهم گذار (اسم)
nurse

پروراندن (فعل)
raise, nurse

شیر خوردن (فعل)
nurse

باصرفه جویی یا دقت بکار بردن (فعل)
nurse

پرستاری کردن (فعل)
attend, minister, nurse, tend

person who tends to sick, cares for someone


Synonyms: assistant, attendant, baby sitter, caretaker, foster parent, medic, minder, nurse practitioner, practical nurse, registered nurse, RN, sitter, therapist, wet nurse


care for, tend


Synonyms: advance, aid, attend, baby-sit, cherish, cradle, cultivate, encourage, father, feed, forward, foster, further, harbor, humor, immunize, indulge, inoculate, irradiate, keep alive, keep an eye on, keep tabs on, look after, medicate, minister to, mother, nourish, nurture, pamper, preserve, promote, see to,serve, sit, succor, support, take care of, take charge of, treat, vaccinate, wait on, watch out for, watch over


Antonyms: ignore, neglect


give milk, usually from breast


Synonyms: bottle-feed, breast-feed, cradle, dry-nurse, feed, give suck, lactate, nourish, nurture, suck, suckle, wet-nurse


جملات نمونه

1. nurse one's pride
عزت نفس جریحه دار (خود را) درمان کردن

2. that nurse gets off duty after five p. m.
آن پرستار ساعت پنج بعد از ظهر کارش تمام می شود.

3. the nurse assisted the doctor
پرستار دکتر را یاری کرد.

4. the nurse cushioned his injured shoulder
پرستار زیر شانه ی مصدوم او بالش قرار داد.

5. the nurse held the patient by the hand and walked him around the room
پرستار دست بیمار راگرفت و او را دور اتاق راه برد.

6. the nurse infatuated the infirm old man and took his money
پرستار دل پیرمرد علیل را ربود و پول هایش را گرفت.

7. the nurse infected the children with a sense of guilt
پرستار کودکان را دچار احساس گناه کرد.

8. the nurse rinsed the discharge around the sore
پرستار ترشحات دور زخم را شستشو داد.

9. the nurse stood by the bedside
پرستار در کنار بستر ایستاد.

10. the nurse tried to calm the sick child
پرستار کوشید کودک بیمار را آرام کند.

11. to nurse a grudge
کینه در دل پروردن

12. to nurse an injured leg
از پای آسیب دیده مراقبت کردن

13. a night nurse
پرستار شب کار

14. a regular nurse
پرستار واجد شرایط

15. a wet nurse
دایه

16. an obsessive nurse
پرستار وسواسی

17. the attendant nurse
پرستار مامور رسیدگی (به بیمار)،پرستار مسئول

18. he hired a nurse to take care of his invalid mother
او برای مراقبت از مادر رنجورش پرستار اجیر کرد.

19. to cap a nurse
به پرستار،کلاه پرستاری (به نشان فراغت از تحصیل) اعطا کردن

20. my sister pari is a nurse
خواهر من پری پرستار است.

21. the endearing words of the nurse to the dying patient
سخنان محبت آمیز پرستار به بیمار در حال مرگ

22. gradually, he became attached to his nurse
به تدریج نسبت به پرستار خود دلبستگی پیدا کرد.

23. ahmad made a spectacle of himself by arguing with the nurse
مشاجره ی احمد با پرستار الم شنگه به پا کرد.

24. The young nurse was assisting at her first operation.
[ترجمه ترگمان]پرستار جوان در اولین عمل به او کمک می کرد
[ترجمه گوگل]پرستار جوان در اولین عملیاتش کمک می کرد

25. A nurse took her arm and led her to a chair.
[ترجمه ترگمان]پرستار بازویش را گرفت و او را به سمت یک صندلی هدایت کرد
[ترجمه گوگل]پرستار دستش را گرفت و او را به صندلی برد

26. The wind is so light—you'll have to nurse the boat along.
[ترجمه ترگمان]باد خیلی سبک است - باید از قایق پرستاری کنی
[ترجمه گوگل]باد بسیار روشن است - باید قایق را به پرستار بسپارید

27. The nurse wheeled the dinner up.
[ترجمه A] پرستار شام را بعد از تمام شدن جمع کرد.
[ترجمه ترگمان]پرستار شام را جمع کرد
[ترجمه گوگل]پرستار شام را چرخاند

28. The patient nurse ministered to the dying old man.
[ترجمه ترگمان]پرستار بیمار به پیرمردی که در حال مرگ بود اشاره کرد
[ترجمه گوگل]پرستار بیمار به مرد پیرمرد خدمت کرد

29. The nurse was having trouble finding a vein in his arm.
[ترجمه ترگمان]پرستار مشکل پیدا کردن رگی در دستش بود
[ترجمه گوگل]پرستار مشکل پیدا کردن ورید در بازو داشت

My sister Pari is a nurse.

خواهر من پری پرستار است.


She has nursed six children.

او شش بچه را شیر داده است (و بزرگ کرده است).


The baby nurses several times a day.

بچه روزی چندین بار از پستان (مادر) شیر می‌خورد.


She nurses cancer patients.

او از بیماران سرطانی پرستاری می‌کند.


to nurse a grudge

کینه در دل پروردن


He has been nursing a cold for two weeks.

او دو هفته است که سرماخوردگی دارد.


to nurse an injured leg

از پای آسیب‌دیده مراقبت کردن


He nursed his drink.

او نوشیدنی خود را کم‌کم نوشید.


She nursed her baby tightly in her arm.

او کودک خود را تنگ در آغوش گرفت.


پیشنهاد کاربران

درست تر از همه پرستار هستش معنی های دیگه اشتباهِ

پرستار

معنی ها همه اشتباه هستند و فقط پرستار صحیح هست

پرستار

دوستانی که حکم صادر می کنند که معانی دیگه اشتباه هستند لطفا با بی دقتی یا عدم اطلاع دیگران رو به اشتباه نندازید. Nurse به عنوان فعل هم استفاده می شه در موقعیت هایی که هیچ رطبی به پرستاری نداره. مثلا وقتی در انگلیسی گفته می شه She nursed him at her breast شما انتظار دارید ترجمه بشه او را در آغوشش پرستاری کرد؟ میشه به کار برد اما بی سلیقگی است و درستش این هست که �او را در آغوشش شیر داد� یا �او را در آغوشش پروراند. � یا در زمانی که گفته می شهHe nursed his drink لابد باید ترجمه بشه نوشیدنی اش را پرستاری کرد؟؟؟!!! ترجمه درست میشه نوشیدنی اش را مزه مزه کرد. به اینها اضافه کنید که ریشه واژه به nourish برمی گرده که به معنی پرورندان است ولی ریشه پرستار به پرستیدن و خدمت گذاری برمی گرده.

nurse the ambition:foster a sense:encourage intention

پرستار گاهی اوقات معنی دستیار پزشک نیز می دهد

پرورش دادن

Someone whose job is to look after people who are ill or injured usually in a hospitall.

nurse ( پزشکی )
واژه مصوب: پرستار
تعریف: فردی که در زمینۀ اصول علمی و مهارت های حرفه‏ای مراقبت و درمان بیماران تحصیل کرده و در آن تبحر داشته باشد


کلمات دیگر: