کلمه جو
صفحه اصلی

meal


معنی : غذا، طعمه، خوراکی، طعام، شام یا نهار، ارد بلغور، خوراندن، خوراک دادن، غذا خوردن
معانی دیگر : خوراک (صبحانه یا ناهار یا شام)، هنگام خوردن (صبحانه یا ناهار یا شام)، بلغور (گندم یا جو یا ذرت و غیره)، کنجاله، شام یا نهار
meal_
پسوند (قیدساز): به مقدار ذکر شده [piecemeal]

انگلیسی به فارسی

غذا، خوراکی، هنگام خوردن (صبحانه یا ناهار یا شام)، میان وعده


بلغور (گندم یا جو یا ذرت و غیره)، کنجاله، هر چیز بلغور مانند


وعده غذایی، غذا، خوراکی، طعام، شام یا نهار، ارد بلغور، طعمه، غذا خوردن، خوراک دادن، خوراندن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an occasion when food is prepared and eaten at a specific time.
مترادف: repast
مشابه: breakfast, brunch, dinner, feed, lunch, mess, refection, supper

(2) تعریف: the food itself.
مترادف: repast
مشابه: chow, dish, eats, food, grub, menu, refection, spread
اسم ( noun )
• : تعریف: coarsely ground grain, such as corn.
مشابه: bran, cereal, cornmeal, grain, grits, oatmeal, pinole

• repast; regular time of day when food is eaten; food eaten at regular times during the day; feast; flour, coarsely ground grain
a meal is an occasion when people eat. it is also the food that they eat on that occasion.
meal is the edible part of part of any grain or bean pulse that has been ground to a powder.

مترادف و متضاد

غذا (اسم)
chop, food, diet, dish, aliment, meal, chow, alimentation, nutrition, nourishment, nurture, viand, chop-chop, cuisine, provender, nutriment

طعمه (اسم)
food, meal, bait

خوراکی (اسم)
food, meal, chow, comestible

طعام (اسم)
food, dish, meal, mess

شام یا نهار (اسم)
meal

ارد بلغور (اسم)
meal

خوراندن (فعل)
feed, diet, meal, nourish, nutrify, mess, serve a meal

خوراک دادن (فعل)
graze, feed, diet, meal, nourish, serve, grub, board, bait, subsist, nutrify, hay, mess, meat, forage, serve a meal

غذا خوردن (فعل)
chop, meal, consume, eat, chow down

food, often taken by several individuals


Synonyms: together banquet, blue plate, board, breakfast, brunch, carryout, chow, chow time, collation, cookout, dessert, din-din, dinner, eats, fare, feast, feed, grub, lunch, luncheon, mess, munchies, picnic, potluck, refection, refreshment, regalement, repast, snack, special, spread, square meal, supper, table, tea


Antonyms: snack


جملات نمونه

1. fish meal
آرد ماهی

2. linseed meal
کنجاله ی برزک

3. midday meal
غذای نیمروز

4. noon meal
خوراک ظهر،ظهرانه،نهار

5. the meal consisted of rice and kabob and salad
غذا شامل چلو،کباب و سالاد بود.

6. a delightful meal
غذای دلچسب

7. a distasteful meal
خوراک بدمزه

8. a frugal meal
خوراک ارزان

9. a good meal
خوراک کافی،خوراک خوب

10. a hearty meal
خوراک وافر

11. a home-cooked meal
خوراک خانگی

12. a solid meal
خوراک مقوی

13. a spare meal
خوراک کوچک،غذای ناچیز

14. a square meal
یک خوراک درست و حسابی

15. an inexpensive meal
خوراک ارزان

16. make a meal on (or of)
خوردن،به عنوان خوراک مصرف کردن

17. the master ate his meal with his laborers
کارفرما با کارگرانش خوراک خورد.

18. the remainder of the meal
پس مانده ی خوراک

19. the remnants of the meal
ته مانده های خوراک

20. a drink and a warm meal made them happy
مشروب و خوراک گرم آنها را سر کیف آورد.

21. brush your teeth after each meal
دندان های خود را پس از هر خوراک مسواک بزنید.

22. none can partake of the meal until the master has had his fill
تا ارباب سیر نشده هیچکس نمی تواند از غذا بخورد.

23. i brush my teeth after each meal
پس از هر غذا دندان های خود را مسواک می زنم.

24. i have to have a hot meal at night
شب ها حتما باید خوراک گرم بخورم.

25. he said a prayer before every evening meal
او همیشه پیش از شام دعا می کرد.

26. i am going to indulge myself with a big meal tonight
امشب با خوردن شام حسابی شکمی از عزا درخواهم آورد.

27. my father used to rinse his mouth after each meal
پدرم پس از هر خوراک دهانش را شستشو می داد.

28. i am tired of cold sandwiches; i would like to have a hot meal
از ساندویچ سرد خسته شده ام،دلم می خواهد خوراک گرمی بخورم.

29. She always makes such a meal of it I could do it in half the time!
[ترجمه ترگمان]او همیشه چنین غذایی درست می کند که در عرض نصف شب می توانم این کار را بکنم!
[ترجمه گوگل]او همیشه این وعده غذایی را می بخشد، من می توانم آن را در نیمی از زمان انجام دهید!

30. They dished up a superb meal.
[ترجمه ترگمان] اونا یه غذای عالی تهیه کردن
[ترجمه گوگل]آنها یک وعده غذایی عالی را خنثی کردند

The meal consisted of rice and kabob and salad.

غذا شامل چلو، کباب و سالاد بود.


I have to have a hot meal at night.

شب‌ها حتماً باید خوراک گرم بخورم.


finish your meal!

خوراکت را تمام کن!


He said a prayer before every evening meal.

او همیشه پیش از شام دعا می‌کرد.


cornmeal

بلغور ذرت


linseed meal

کنجاله‌ی برزک


fish meal

آرد ماهی


پیشنهاد کاربران

وعده غذایی

چیزی که ارزش خوردن داشته باشد

وعده ی غذایی

Some thing that we always eat

شام یا نهار
غذا
خوراکی
.
.
.
مثال: During the meal, my friend said to me. .
دوستم در هنگام غذا خوردن/نهار خوردن به من گفت. . .

غذا

وعده غذایی
.
.
.
مثال
what is your favorite meal ?


خورشگاه، خوردنگاه

واژه چاشت ( درپهلوی بکار میرفته. امروز هم در شمال ایران بکار میره اما اگر اشتباه نکنم به چَم ناهار )
البته در جاهای دیگر با دیسه ها دیگر نیز پیدا می شود.

Diet/food

meal ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: وعده‏غذا
تعریف: یکی از نوبت های سه‏گانۀ غذایی متداول در شبانه‏روز

از اونجایی که معادل انگلیسی رایج غذا food هست . meal به معنی وعده غذایی هست . حالا چه صبحانه . ناهار . شام باشه چه میان وعده


کلمات دیگر: