1. My fingers quickly became numb in the frigid room.
انگشتانم در اتاق خیلی سرد به سرعت بی حس شدند
2. A numb feeling came over Mr. Massey as he read the telegram.
در حالی که آقای ماسی تلگراف را می خواند، بی حس شد
3. When the nurse stuck a pin in my numb leg, I felt nothing.
زمانی که پرستار سنجاقی را در پای بی حس من فرو کرد، چیزی احساس نکردم
4. we were numb with fear
از شدت ترس قبض روح شدیم.
5. my fingers are numb with cold
انگشتانم از سرما کرخ شده.
6. his feet have become numb
پاهای او بی حس شده است.
7. his sallies made the audience numb with laughter
پاسخ های زیرکانه ی او حاضران را روده بر کرد.
8. And his soul, a vulgar a numb find redemption.
[ترجمه ترگمان] و روحش، موجودی مبتذل برای رستگاری
[ترجمه گوگل]و روح او، یک زخم عصبی پیدا کردن رستگاری
9. His fingers were numb with cold.
[ترجمه مهران عربی] به خاطر سرما انگشتان دستش کرخ شده بودند
[ترجمه sam_mashhadi] از شدت سرما انگشتانش بی حس شده بودند.
[ترجمه ترگمان]انگشتانش از سرما بی حس شده بودند
[ترجمه گوگل]انگشتان دستش را خیس کرده بود
10. My fingers were numb and my whole body ached.
[ترجمه ترگمان]انگشتانم بی حس شده بودند و تمام بدنم درد می کرد
[ترجمه گوگل]انگشتان من بی حس شد و بدن من تمام شد
11. He could feel his fingers growing numb at their tips.
[ترجمه ترگمان]او می توانست احساس کند که انگشتانش در نوک انگشتانم بی حس می شوند
[ترجمه گوگل]او می تواند انگشتانش را در نوک انگشتانش احساس کند
12. Robin's hand felt numb with cold.
[ترجمه ترگمان]دست رابین بی حس شده بود
[ترجمه گوگل]دست رابین با سرما خفه شد
13. She nodded woodenly, her body still numb from the shock.
[ترجمه ترگمان]او با حالت خشکی سرش را تکان داد، بدنش هنوز از شوک بی حس شده بود
[ترجمه گوگل]او با صدای بلند خندید و بدنش هنوز از شوک خراشیده بود
14. He felt numb with weariness and grief.
[ترجمه ترگمان]از خستگی و غم بی حس شده بود
[ترجمه گوگل]او با خستگی و غم و اندوه احساس خستگی کرد
15. Her numb leg gave way beneath her and she stumbled clumsily.
[ترجمه ترگمان]پایش سست شد و ناشیانه سکندری خورد
[ترجمه گوگل]پا برهنه او در زیر آن قرار گرفت و او به آرامی درهم و برهم شد
16. Her fingers were numb with cold.
[ترجمه ترگمان]انگشتانش از سرما بی حس شده بودند
[ترجمه گوگل]انگشتان دستش را خیس کرده بود
17. The shock left me numb.
[ترجمه ترگمان]شوک وجودم را بی حس کرده بود
[ترجمه گوگل]شوک من را خفه کرد
18. The mother, numb with grief, has trouble speaking.
[ترجمه ترگمان]مادر که از غصه بی حس شده بود، با زحمت حرف می زد
[ترجمه گوگل]مادری که با غم و اندوه درگیر است، صحبت کردن با آن مشکل است
19. The anaesthetic made his whole face go numb .
[ترجمه ترگمان]بی هوشی او تمام صورتش را بی حس کرده بود
[ترجمه گوگل]بیهوشی چهره اش را به هم ریخت
20. I was so shocked I went numb.
[ترجمه بهروز مددی] آنقدر شوکه شدم که کل بدنم لمس شده بود.
[ترجمه ترگمان] خیلی شوکه شدم که بی حس شدم
[ترجمه گوگل]من خیلی شوکه شدم بیفتم
21. His fingers were beginning to turn numb.
[ترجمه ترگمان]انگشتانش کرخت شده بودند
[ترجمه گوگل]انگشتانش شروع به خراش کردن کرد