کلمه جو
صفحه اصلی

meditate


معنی : قصد کردن، اندیشه کردن، تفکر کردن، تدبیر کردن، سربجیب تفکر فرو بردن
معانی دیگر : در اندیشه فرو رفتن، تعمق کردن، ژرف اندیشی کردن، ژرفایش کردن، غور کردن، در بحر تفکر فرو رفتن، در سر پروراندن، نقشه کشیدن (درفکر)، درصدد بودن، در پی (کاری یا چیزی) بودن، تفکر و عبادت کردن، در خلسه فرو رفتن، عبادت کردن

انگلیسی به فارسی

تفکر کردن، اندیشه کردن، قصد کردن، تدبیر کردن،سربجیب تفکر فرو بردن، عبادت کردن


مراقب باشید، تفکر کردن، تدبیر کردن، اندیشه کردن، قصد کردن، سربجیب تفکر فرو بردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: meditates, meditating, meditated
(1) تعریف: to think calmly, deeply, and at length; contemplate, muse, or ponder (sometimes fol. by on or upon).
مترادف: contemplate, ponder, ruminate
مشابه: brood, chew, cogitate, concentrate, mull, muse, reflect, study, think

- He meditated about her complex relationship with him.
[ترجمه ترگمان] در مورد رابطه پیچیده ای با او فکر می کرد
[ترجمه گوگل] او در رابطه پیچیده او با او تفکر کرد

(2) تعریف: to engage in a disciplined act of self-forgetful concentration, often under the guidance of a religious rule or master.

- She meditates regularly as part of the Zen discipline.
[ترجمه ترگمان] او به عنوان بخشی از رشته ذن به کار می پردازد
[ترجمه گوگل] او به طور منظم به عنوان بخشی از نظم ذن تفکر می کند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: meditatingly (adv.), meditator (n.)
• : تعریف: to intend or plan; think about doing or accomplishing.
مترادف: contemplate
مشابه: cogitate, intend, plan, ponder

- The slave meditated his master's death.
[ترجمه ترگمان] برده در فکر مرگ اربابش بود
[ترجمه گوگل] برده فکر کرد مرگش استادش بود

• muse; reflect, contemplate; consider a plan of action or intent for the future; do meditative exercises
to meditate on something means to think about it carefully and deeply for a long time.
if you meditate, you remain in a calm, silent state for a period of time, often as part of a religious training or practice.

مترادف و متضاد

قصد کردن (فعل)
design, attempt, decide, meditate

اندیشه کردن (فعل)
deliberate, meditate, bethink, ponder, trow, cogitate, ruminate, muse

تفکر کردن (فعل)
consider, imagine, meditate, ponder, chew, contemplate, speculate, muse

تدبیر کردن (فعل)
devise, design, machinate, work out, meditate, compass, contrive

سربجیب تفکر فرو بردن (فعل)
meditate

contemplate


Synonyms: brood over, cogitate, consider, deliberate, design, devise, dream, entertain idea, figure, have in mind, intend, moon, mull over, muse, plan, ponder, purpose, put on thinking cap, puzzle over, reflect, revolve, roll, ruminate, say to oneself, scheme, speculate, study, think, think deeply, think over, track, view, weigh


Antonyms: dismiss, ignore, neglect


جملات نمونه

1. to meditate war
نقشه ی جنگ در سرپروردن

2. he used to pray and then meditate for hours
او عبادت می کرد و سپس ساعت ها در بحر مکاشفه فرو می رفت.

3. I meditate in order to relax.
[ترجمه ترگمان]برای استراحت فکر می کنم
[ترجمه گوگل]من به خاطر آرامش به او احترام می گذارم

4. He that can read an meditate will not find his evenings long or life tedious.
[ترجمه ترگمان]او که می تواند یک مدیتیشن را بخواند، به مرور زمان یا زندگی خسته کننده او را نخواهد یافت
[ترجمه گوگل]او که می تواند مدیتیشن بخواند، شبهای خود را بلند نخواهد کرد و زندگی را خسته کننده نخواهد یافت

5. I try to meditate for half an hour every evening.
[ترجمه ترگمان]من هر شب سعی می کنم نیم ساعت فکر کنم
[ترجمه گوگل]من سعی می کنم هر شب نیم ساعت بخندم

6. He says to Krishna: There are yogis who meditate and yogis who act.
[ترجمه ترگمان]به کریشنا می گوید: There هستند که مراقبه و yogis می کنند که عمل می کنند
[ترجمه گوگل]او به کریشنا می گوید: یوگی هایی هستند که مدیتیشن می کنند و یوگی ها عمل می کنند

7. Slice off one piece of bread and meditate on it.
[ترجمه ترگمان]یک تکه نان بردارید و روی آن تمرکز کنید
[ترجمه گوگل]یک قطعه نان را بریزید و روی آن تمرکز کنید

8. Then I sat down to meditate, with the sacred choral music playing softly in the background.
[ترجمه ترگمان]سپس روی زمین نشستم و در حالی که صدای موسیقی sacred را در پس زمینه شنیده بودم نشستم
[ترجمه گوگل]سپس من به تمرین می نشینم، با موسیقی کلاسیک مقدس که در پس زمینه به آرامی بازی می کند

9. Meditate. Live purely. Be quiet. Do your work with mastery. Like the moon, come out from behind the clouds! Shine. Buddha
[ترجمه ترگمان]Meditate فقط زندگی کن ساکت باش کارت رو با تسلط انجام بده مثل ماه، از پشت ابرها بیرون بیا! بدرخش بودا
[ترجمه گوگل]مراقب باشید زنده بمان ساکت باش کار خود را با تسلط انجام دهید مانند ماه، بیرون آمدن از پشت ابرها! درخشش بودا

10. We must meditate on what God has done in our life instead of what we are still waiting on Him to do. Joyce Meyer
[ترجمه ترگمان]ما باید در مورد آنچه خداوند در زندگی ما انجام داده است و به جای آن چه ما هنوز در انتظار او هستیم، تمرکز کنیم جویس میر
[ترجمه گوگل]ما باید به آنچه که خدا در زندگی ما انجام داده است، به جای آنچه که هنوز در انتظار اوست، انجام دهد جویس مایر

11. Every morning I like to meditate for 20 minutes.
[ترجمه ترگمان]هر روز صبح دوست دارم برای ۲۰ دقیقه مدیتیشن کنم
[ترجمه گوگل]هر روز صبح می خواهم تا 20 دقیقه مراقبه کنم

12. Invitations to meditate, his vast colour-soaked canvases are memorable for the sensations evoked in the viewer rather than for their imagery.
[ترجمه ترگمان]دعوت به مدیتیشن، پرده های عظیم رنگ آمیزی شده او به خاطر احساساتی که در بیننده برانگیخته است، به جای تصویرسازی آن ها، به یاد ماندنی هستند
[ترجمه گوگل]دعوت به تفکر، بومهای رنگارنگ رنگی خود را به خاطر احساساتی که در بیننده جلب می شود، به یاد می آورند و نه برای تصاویرشان

13. I started to meditate on that verse in relation to my argument with my colleague.
[ترجمه ترگمان]شروع به مدیتیشن در رابطه با بحث خود با هم کار خود کردم
[ترجمه گوگل]من شروع به تفکر در آن آیه در ارتباط با بحث من با همکار من

14. Do you exercise, bathe, meditate?
[ترجمه ترگمان]تو ورزش می کنی، حموم می کنی، مدیتیشن می کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا تمرین میکنید، میشوید، تفکر میکنید؟

15. Can hardened criminals meditate their way to a better future?
[ترجمه ترگمان]آیا مجرمان سرسخت می توانند راه خود را به سوی آینده ای بهتر هدایت کنند؟
[ترجمه گوگل]آیا مجرمان سختگیر میتوانند راه خود را برای آینده بهتر مد نظر قرار دهند؟

Before giving his answer, he meditated on the matter for a few days.

پیش از دادن جواب چند روزی روی آن مطلب تعمق کرد.


He meditated his own achievements during the past ten years.

او موفقیت‌های خود در ده سال گذشته را مورد ژرفایش (تعمق) قرار داد.


to meditate war

نقشه‌ی جنگ در سر پروردن


He is meditating revenge.

او در صدد انتقام است.


She was meditating a change of jobs.

او در پی آن بود که شغل خود را عوض کند.


He used to pray and then meditate for hours.

او عبادت می‌کرد و سپس ساعت‌ها در بحر مکاشفه فرومی‌رفت.


پیشنهاد کاربران

تمرکز کردن

اندیشه کردن ' تمرکز کردن

مراقبه کردن ، در خلسه فرو رفتن، تمدد اعصاب کردن، تأمل کردن، اندیشیدن

به هیچی فکر نکردن
Make your mind empty of thought

میانجی گری

خارج از شهر ( خارج از جای پر سر و صدا ) رفتن

عمیق فکر کرن
با دقت اندیشیدن
Think deeply about something
کلمه meditation از همین کلمه ریشه می گیرد که به معنای تامل عمیق میباشد

تَرامِنیتَن/تَرامِنیدَن = از "تَرا" و "منیتن" ( اندیشیدن ) .
مَنطقِ پُشت آن این است که شما تمرکزِ "اندیشه" ( منیتن ) خودتان را از "بیرون به درون" ( ترا ) میفرستید.

دَرونمِنیدَن = ( درون منیدن )


کلمات دیگر: