کلمه جو
صفحه اصلی

momentarily


آنا، در یک دم، در یک لحظه، هر آن، لحظه به لحظه، دم به دم، یک دم، یک آن، برای لحظه ای، دم بدم، آن باآن، لحظه لحظه، یک لحظه، بطورآنی یا زودگذر

انگلیسی به فارسی

دم بدم،ان باان،لحظه لحظه،یک لحظه،بطورانی یا زودگذر


لحظه ای


انگلیسی به انگلیسی

• for a moment, from moment to moment, every moment, at any moment
if something happens momentarily, it only happens for a short time.
in american english, momentarily is also used to say that something will happen very soon.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] برای لحظاتی، به طول لحظه ای

مترادف و متضاد

for a short time


Synonyms: briefly, for a little while, for a minute, for a moment, for an instant, for a second, for a short time, for a short while, immediately, instantly, now, right now, temporarily


Antonyms: lengthily, permanently


جملات نمونه

1. he'll return momentarily
همین الان بر خواهد گشت.

2. prices change momentarily
قیمت ها دم به دم تغییر می کند.

3. her eyes took my attention momentarily
چشمانش برای لحظه ای توجه مرا جلب کرد.

4. I saw him step forward momentarily but then hang back, nervously massaging his hands.
[ترجمه ترگمان]او را دیدم که به جلو گام بر می داشت، اما بعد عقب می ماند و با حالتی عصبی دست هایش را ماساژ می داد
[ترجمه گوگل]من او را دیدم گام به جلو لحظه ای، اما سپس عقب عقب، عصبی دست خود را ماساژ

5. She was momentarily startled by the sight before her.
[ترجمه ترگمان]لحظه ای پیش از دیدن او یکه خورد
[ترجمه گوگل]او لحظه ای از دید قبل از او نا امید شد

6. Her joy was so infectious that he momentarily forgot his own fears for the future.
[ترجمه ترگمان]شادی او چنان همه گیر بود که برای لحظه ای ترس های خود را از یاد برد
[ترجمه گوگل]شادی او چنان عفونی بود که لحظه ای ترس های خود را برای آینده فراموش کرد

7. She was momentarily lost for words.
[ترجمه ترگمان]برای لحظه ای چند کلمه ای از دهانش خارج شد
[ترجمه گوگل]او لحظه ای به خاطر کلمات گم شد

8. A gleam of humour momentarily lit his face.
[ترجمه ترگمان]برقی از شوخ طبعی چهره اش را روشن کرد
[ترجمه گوگل]درخشش طنز لحظه ای چهره اش را روشن کرد

9. The overhead lights flickered momentarily.
[ترجمه ترگمان]چراغ های بالای سرشان لحظه ای سوسو می زد
[ترجمه گوگل]چراغهای بالای سرش لحظه لحظه ای را لرزاند

10. I'll be ready to leave momentarily.
[ترجمه ترگمان]برای لحظه ای آماده می شوم
[ترجمه گوگل]آماده هستم لحظه ای بمانم

11. The doctor will see you momentarily.
[ترجمه ترگمان]دکتر به زودی شما رو می بینه
[ترجمه گوگل]دکتر شما را لحظه ای می بیند

12. A network of ripples quivered momentarily across the surface of the still pool.
[ترجمه ترگمان]موجی از موجی از موج در سطح آبگیر هنوز به لرزه افتاده بود
[ترجمه گوگل]یک شبکه از موجها لحظه ای در سراسر سطح استخر هنوز هم تکان می خورد

13. She was momentarily confused by the foreign road signs.
[ترجمه ترگمان]او برای لحظه ای گیج شده بود و از نشانه های خارجی جاده گیج شده بود
[ترجمه گوگل]او لحظه ای با نشانه های جاده خارجی اشتباه گرفته شد

14. Harry loosened his grip momentarily and Anna wriggled free.
[ترجمه ترگمان]هری لحظه ای دستش را رها کرد و آنا از جا پرید
[ترجمه گوگل]هری دستش را کوتاه کرد و آنا را آزاد کرد

He'll return momentarily.

همین الان بر خواهد گشت.


Prices change momentarily.

قیمت‌ها دم‌به‌دم تغییر می‌کند.


پیشنهاد کاربران

لحظه به لحظه، دم به دم، زودگذر

خیلی زود/سریع، به زودی
at any moment
very soon
in a moment
at or within a short time
for or in a short time
very soon

He was momentarily winded by the blow to his stomach

در یک لحظه


کلمات دیگر: