1. Wesley was fortunate to have an adequate sum of money in the bank.
وسلی سعادتمند بود که پول کافی در بانک داشت
2. It is fortunate that the famine did not affect our village.
مایه ی خوشبختی است که قحطی روی روستای ما تاثیر نگذاشت
3. The underdog was fortunate enough to come out a winner.
آدم بازنده به اندازه ی کافی نیک بخت بود که به عنوان برنده از مسابقه بیرون آمد
4. i am fortunate enough to have good children
نیکبختی من این است که فرزندان خوبی دارم.
5. it was a fortunate day
روز فرخنده ای بود.
6. i count myself very fortunate
من خود را خیلی خوشبخت می دانم.
7. not everyone who has money is fortunate
هر کس که پول دارد الزاما سعادتمند نیست.
8. spare a thought for those less fortunate than you
به کسانی که از تو کم بخت ترند توجه کن.
9. we ought to be compassionate toward those who are less fortunate than we are
ما باید نسبت به کسانی که به خوشبختی ما نیستند مهربان باشیم.
10. If you are too fortunate, you will not know yourself; if you are too unfortunate, nobody will know you.
[ترجمه ترگمان]اگر خیلی خوش شانس باشی، خود را نخواهی شناخت؛ اگر خیلی بد باشی، هیچ کس تو را نخواهد شناخت
[ترجمه گوگل]اگر شما خیلی خوش شانس هستید، خودتان را نمی شناسید اگر شما خیلی ناراحت هستید، هیچ کس شما را نمی شناسد
11. I've been fortunate to find a career that I love.
[ترجمه ترگمان]شانس اوردم شغلی رو که دوست دارم پیدا کنم
[ترجمه گوگل]من خوش شانس هستم تا حرفه ای پیدا کنم که دوست دارم
12. The old lady's fortunate enough to have very good health.
[ترجمه ترگمان]پیرزن به اندازه کافی خوش شانس است که سلامت بسیار خوبی داشته باشد
[ترجمه گوگل]خانم قدیم به اندازه کافی خوشحال است که سلامت بسیار خوبی داشته باشد
13. She is fortunate in having such a kind husband.
[ترجمه ترگمان]خوشبخت است که چنین شوهر مهربانی دارد
[ترجمه گوگل]او خوش شانس است که چنین شوهر خوبی داشته باشد
14. I was fortunate enough to obtain a research studentship at Stanford.
[ترجمه ترگمان]من به اندازه کافی خوش شانس بودم که یک studentship تحقیقاتی در دانشگاه استنفورد به دست بیاورم
[ترجمه گوگل]من به اندازه کافی خوش شانس بودم تا یک دانشجوی تحقیقاتی در استنفورد به دست بیاورم
15. I'm fortunate that I have such an understanding wife.
[ترجمه پوریا] من خوشبختم که چنین همسر با شعوری دارم
[ترجمه ترگمان]خوشحالم که چنین زن فهمیده ای دارم
[ترجمه گوگل]من خوشبختم که همسرم را دوست دارم
16. By a fortunate coincidence, a passer-by heard her cries for help.
[ترجمه ترگمان]تصادفی، یک راه گذر، صدای فریاد او برای کمک به گوش رسید
[ترجمه گوگل]با یک تصادف خوش شانس، یک گذر از شنیدن صدای گریه او برای کمک
17. It was fortunate for us that the rain stopped.
[ترجمه ترگمان]خوشبختانه باران متوقف شد
[ترجمه گوگل]خوشبختانه برای ما باران متوقف شد
18. She felt fortunate in being able to please herself where she lived.
[ترجمه ترگمان]خیلی خوش شانس بود که می توانست خودش را به جایی برساند که او در آن زندگی می کرد
[ترجمه گوگل]او احساس خوشبختی کرد که بتواند خود را در جایی که زندگی می کند، بپوشد
19. You are all fortunate to be growing up in a time of peace and plenty.
[ترجمه ترگمان]شما خیلی خوش شانس هستید که در زمان صلح و آرامش در حال بزرگ شدن هستید
[ترجمه گوگل]شما همه خوش شانسی هستید که در زمان صلح و فراوانی رشد کنید
20. Remember those less fortunate than yourselves.
[ترجمه ترگمان] اون آدمای خوش شانس کم تر از خودتون یادتون میاد
[ترجمه گوگل]به یاد داشته باشید که کمتر خوش شانس از خودتان
21. She is in the fortunate position of having plenty of choice.
[ترجمه ترگمان]او در موقعیت خوبی قرار دارد که حق انتخاب داشته باشد
[ترجمه گوگل]او در موقعیت خوشبختی قرار دارد که از نظر انتخاب زیادی دارد