1. to inflict a wound on someone
زخم زدن به کسی
2. to inflict defeat
شکست دادن
3. to inflict punishment
تنبیه کردن
4. I won't inflict myself on you today. I can see you are too busy to listen to my complaints.
[ترجمه ترگمان]امروز خودم را به تو تحمیل نمی کنم می بینم که خیلی سرت شلوغه که به شکایت های من گوش بدی
[ترجمه گوگل]من امروز خودم را بر شما تحمیل نخواهم کرد می بینم شما بیش از حد مشغول به گوش دادن به شکایات من است
5. Do you have to inflict that music on us?
[ترجمه ترگمان]مجبوری اون موزیک رو به ما تحمیل کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا شما باید این موسیقی را به ما تحمیل کنید؟
6. It is unlawful for a teacher to inflict corporal punishment on pupils.
[ترجمه ترگمان]برای یک معلم غیرقانونی است که تنبیه بدنی را به دانش آموزان تحمیل کند
[ترجمه گوگل]برای معلمی مجازات ذاتی در دانش آموزان غیرقانونی است
7. The rodent's sharp teeth can inflict a nasty bite.
[ترجمه ترگمان]دندان های تیز موش می توانند به یک گاز زننده ضربه بزنند
[ترجمه گوگل]دندان های تیز دردناک می تواند یک نیش تند و زننده را ایجاد کند
8. Please help me before our dogs inflict serious injury on each other!
[ترجمه ترگمان]لطفا به من کمک کنید تا dogs آسیب جدی به همدیگه تحمیل کنن
[ترجمه گوگل]لطفا قبل از اینکه سگ های ما آسیب جدی در برابر یکدیگر ایجاد کنند، به من کمک کنید!
9. How can you inflict such cruelty on a child?
[ترجمه ترگمان]چطور می تونی چنین سنگدلی رو به یه بچه تحمیل کنی؟
[ترجمه گوگل]چطور میتونید چنین روحیه ای روی یک کودک ایجاد کنید؟
10. Sorry to inflict myself on you again like this!
[ترجمه ترگمان]متاسفم که دوباره خودم رو به تو تحمیل کردم
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش به خودم خودم را مجددا این کار را انجام می دهم!
11. I am sorry to have to inflict my company upon you.
[ترجمه ترگمان]متاسفم که باید به شما تحمیل کنم
[ترجمه گوگل]من متاسفم که مجبور باشم شرکتم را بر شما تحمیل کنم
12. Detectives warned that the men could inflict serious injury.
[ترجمه ترگمان]کارآگاه ها به این موضوع هشدار داده بودند که افراد ممکنه آسیب جدی به خودشون تحمیل کنن
[ترجمه گوگل]کارآگاهان هشدار دادند که مردان می توانند آسیب جدی وارد کنند
13. Was it really fair to her friends to inflict her nephew on them?
[ترجمه ترگمان]آیا واقعا این کار برای دوستانش منصفانه بود که برادرزاده اش را بر آن ها تحمیل کند؟
[ترجمه گوگل]آیا به دوستانش واقعا عادلانه بود که برادرزاده اش را بر آنها تحمیل کند؟
14. It could inflict untold damage if he were to break that trust and be indiscreet.
[ترجمه ترگمان]اگر قرار بود این اعتماد را از بین ببرد، ممکن بود صدمه ندیده باشد
[ترجمه گوگل]اگر شکست بخورد و اعتماد ناپذیر باشد، می تواند صدمه ناخوشایندی ایجاد کند
15. And he was carrying no thunder-and-fire stick to inflict pain on them.
[ترجمه ترگمان]و او چوب آتشی در دست نداشت که درد را به آن ها تحمیل کند
[ترجمه گوگل]و او حمل رعد و برق و آتش چوب برای ایجاد درد در آنها