انگیزنده، مفسد، شرراه انداز، انگیزه خواب، پیشینه خواب سابقه خواب
instigator
انگیزنده، مفسد، شرراه انداز، انگیزه خواب، پیشینه خواب سابقه خواب
انگلیسی به فارسی
انگیزنده،مفسد،شرراه انداز،انگیزه خواب،پیشینه خواب سابقه خواب
آغازگر
انگلیسی به انگلیسی
• inciter, one who urges or prods, agitator, one who stimulates
the instigator of an event or situation is the person who causes it to happen; a formal word.
the instigator of an event or situation is the person who causes it to happen; a formal word.
مترادف و متضاد
troublemaker
Synonyms: agent provocateur, agitator, firebrand, hellion, incendiary, inciter, inflamer, knave, meddler, mischief-maker, nuisance, provocateur, punk, rabble-rouser, ringleader, sparkplug, wise guy
جملات نمونه
1. He was accused of being the main instigator of the coup.
[ترجمه ترگمان]او متهم شده بود که محرک اصلی کودتا بوده است
[ترجمه گوگل]او متهم به تسخیر اصلی کودتا شد
[ترجمه گوگل]او متهم به تسخیر اصلی کودتا شد
2. She was the instigator of their quarrel.
[ترجمه ترگمان]این زن از همه قهر کرده بود
[ترجمه گوگل]او آغازگر نزاع خود بود
[ترجمه گوگل]او آغازگر نزاع خود بود
3. It is not a and differs from instigator in nature.
[ترجمه ترگمان]این یک چیز نیست و در طبیعت با آن تفاوت دارد
[ترجمه گوگل]این یک نیست و از ماهیت جادوگر متفاوت است
[ترجمه گوگل]این یک نیست و از ماهیت جادوگر متفاوت است
4. If we are really the instigator, we are awaiting punishment.
[ترجمه بهروز مددی] اگه ما واقعا خلافکاریم، پس منتظر مجازات خواهیم موند.
[ترجمه ترگمان]اگر ما really باشیم، در انتظار مجازات هستیم[ترجمه گوگل]اگر واقعا ماجرا هستیم، منتظر مجازات هستیم
5. Amory Lovins is cofounder of the Rocky Mountain Institute and the instigator of ingenious ideas to transform the energy and automobile industries.
[ترجمه ترگمان]Amory Lovins یکی از بنیانگذاران موسسه کوه راکی و محرک ایده های مبتکرانه برای تبدیل صنایع انرژی و خودرو است
[ترجمه گوگل]Amory Lovins همکاران موسسه کوه راکی کوهنوردی است که به دنبال ایجاد ایده های خلاقانه برای تبدیل انرژی و صنایع خودرو است
[ترجمه گوگل]Amory Lovins همکاران موسسه کوه راکی کوهنوردی است که به دنبال ایجاد ایده های خلاقانه برای تبدیل انرژی و صنایع خودرو است
6. I was accused of being an archfascist a saboteur and the instigator of a resistance movement.
[ترجمه ترگمان]من متهم شده بودم که خرابکار و محرک یک جنبش مقاومت هستم
[ترجمه گوگل]من متهم به داشتن یک قاچاقچی بودم که یک خرابکار و جنبش مقاومت بود
[ترجمه گوگل]من متهم به داشتن یک قاچاقچی بودم که یک خرابکار و جنبش مقاومت بود
7. It's unclear what the cops planned to had they happened to corner a Wall Street rally instigator at a Shanghai nightspot.
[ترجمه ترگمان]معلوم نیست که مامورین پلیس چه نقشه هایی در سر داشتند که چگونه خیابان وال استریت را در یک rally شانگهای هدایت کنند
[ترجمه گوگل]مشخص نیست که پلیس برنامه ریزی کرده است که آنها در جریان یک تظاهرات خیابانی در وال استریت در یک شبانه روزی شانگهای قرار داشته باشند
[ترجمه گوگل]مشخص نیست که پلیس برنامه ریزی کرده است که آنها در جریان یک تظاهرات خیابانی در وال استریت در یک شبانه روزی شانگهای قرار داشته باشند
پیشنهاد کاربران
محرک، آغازگر، فراخوان، شروع کننده
محرک، انگیزه، سبب، آشوبگر
خلافکار
تحریک کننده
عامل
آغاز کننده
محرک
عامل
آغاز کننده
محرک
کلمات دیگر: