کلمه جو
صفحه اصلی

disinterest


معنی : سردی، بیعلاقه شدن، علاقه نداشتن، بیعلاقه کردن
معانی دیگر : بی علاقگی، ذی علاقه نبودن، بی تفاوتی (disinterestedness هم می گویند)، بی غرضی، بی نظری، انصاف، برابرنگری، بی طرفی

انگلیسی به فارسی

علاقه نداشتن، بی‌علاقه کردن، بی‌علاقه شدن


بی علاقگی، سردی، بیعلاقه شدن، علاقه نداشتن، بیعلاقه کردن


انگلیسی به انگلیسی

• lack of interest, apathy, boredom
create a lack of interest, remove interest
disinterest is a lack of interest or enthusiasm in something.

مترادف و متضاد

سردی (اسم)
aloofness, coldness, frigidity, iciness, disinterest, disregard, indifference, cold temper, cold temperament

بی علاقه شدن (فعل)
disinterest

علاقه نداشتن (فعل)
disinterest

بی علاقه کردن (فعل)
disinterest

جملات نمونه

1. the voter's disinterest led to the election of unqualified people
بی تفاوتی رای دهندگان منجر به انتخاب شدن اشخاص ناصالح شد.

2. he showed strict disinterest in all of his court rulings
در همه ی قضاوت های خود در دادگاه بی غرضی کامل را رعایت می کرد.

3. the crowd mooched away in silent disinterest
جمعیت با سکوت حاکی از عدم علاقه به آرامی دور شد.

4. It is to the disinterest of the public.
[ترجمه ترگمان]این کار بی علاقگی مردم را به خود جلب می کند
[ترجمه گوگل]این به نفع عمومی است

5. The exception to Balfour's disinterest in social issues was education.
[ترجمه ترگمان]عدم توجه به بی علاقگی او به مسائل اجتماعی آموزشی بود
[ترجمه گوگل]استثنا به بی علاقگی بالفور در مسائل اجتماعی، آموزش و پرورش بود

6. His total disinterest in money puzzled his family.
[ترجمه ترگمان]بی علاقگی او به پول خانواده او را گیج کرد
[ترجمه گوگل]بی توجهی کامل او به پول، خانواده اش را گیج کرد

7. Personal disinterest in a programme content will help your objectivity in assessing its potential for your public relations purposes.
[ترجمه ترگمان]بی علاقگی شخصی در یک برنامه به بی طرفی شما در ارزیابی پتانسیل آن برای اهداف روابط عمومی شما کمک خواهد کرد
[ترجمه گوگل]علاقه شخصی در محتوای برنامه به عینیت شما در ارزیابی پتانسیل آن برای اهداف روابط عمومی کمک خواهد کرد

8. Such inner poise and disinterest are fundamental to every spiritual practice, for without them the richness of awareness is impeded.
[ترجمه ترگمان]این آرامش و بی علاقگی داخلی برای هر عمل معنوی اساسی هستند، زیرا بدون آن ها غنای آگاهی و آگاهی متوقف می شود
[ترجمه گوگل]چنین درونی و بی علاقگی برای هر عمل معنوی اساسی است، زیرا بدون آنها غنی آگاهی مانع می شود

9. He's already showing a widespread disinterest in politics.
[ترجمه ترگمان]او در حال حاضر بی علاقگی گسترده ای را در سیاست نشان داده است
[ترجمه گوگل]او در حال حاضر نشان دهنده بی نظمی گسترده در سیاست است

10. From the beginning, they have echoed their disinterest in matters like chart placings and mass popularity.
[ترجمه ترگمان]از ابتدا، آن ها بی علاقگی آن ها را در موضوعاتی مانند placings چارت و محبوبیت جمعی منعکس کرده اند
[ترجمه گوگل]از همان ابتدا، آنها ناسازگار خود را در موضوعاتی چون قرار دادن نمودار و محبوبیت جرمی مورد تأکید قرار دادند

11. Abstraction and disinterest were prized over concern, or even fitness with the real world.
[ترجمه ترگمان]بی علاقگی و بی علاقگی به خاطر نگرانی و یا حتی تناسب با دنیای واقعی باارزش بود
[ترجمه گوگل]انتزاع و ناسازگاری بیش از نگرانی و حتی تناسب با دنیای واقعی مورد توجه قرار گرفت

12. Does the Disinterest in Book Reading Matter?
[ترجمه ترگمان]آیا the در ماده مطالعه کتاب وجود دارد؟
[ترجمه گوگل]آیا علاقه داری در کتاب خواندن ماده است؟

13. Accepting it with one hand shows disinterest, disrespect and carelessness.
[ترجمه ترگمان]پذیرفتن آن با یک دست بی علاقگی، بی احترامی و بی دقتی را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]پذیرش آن با یک دست نشان دهنده عدم علاقه، بی احترامی و بی دقتی است

14. We have had to contend with the disinterest of much of the medical profession about this topic.
[ترجمه ترگمان]ما باید با بی علاقگی بیشتر حرفه پزشکی در مورد این موضوع مبارزه کنیم
[ترجمه گوگل]ما مجبور بودیم با نادیده گرفتن بسیاری از حرفه های پزشکی در مورد این موضوع متقاعد شویم

The voter's disinterest led to the election of unqualified people.

بی‌تفاوتی رأی‌دهندگان منجر به انتخاب شدن اشخاص ناصالح شد.


پیشنهاد کاربران

بی تفاوتی
بی علاقگی، علاقه نداشتن

have no ambition to do something=used when saying that you definitely do not want to do something


کلمات دیگر: