1- جایگزین کردن، سرجای خود گذاشتن، عوض دادن 2- (عقربه های ساعت را) عقب کشیدن
put back
1- جایگزین کردن، سرجای خود گذاشتن، عوض دادن 2- (عقربه های ساعت را) عقب کشیدن
انگلیسی به فارسی
سریع نوشیدن
عقب کشیدن (ساعت)
سر جای خود گذاشتن
عقب انداختن، موکول کردن
انگلیسی به انگلیسی
عبارت ( phrase )
• : تعریف: to return something to a place.
- Please put the book back on the shelf.
[ترجمه A.A] لطفا کتاب را بگذار سر جاش روی قفسه
[ترجمه ترگمان] لطفا کتاب را روی قفسه بگذارید[ترجمه گوگل] لطفا کتاب را در قفسه قرار دهید
• returned
مترادف و متضاد
Return something to its original place
Postpone an arranged event or appointment
Drink fast; to knock down alcohol
Change the time in a time zone to an earlier time
جملات نمونه
1. One cannot put back the clock.
[ترجمه A.A] کسی نمیتونه زمان را به عقب برگردونه
[ترجمه ترگمان]آدم نمی تواند ساعت را کنار بگذارد[ترجمه گوگل]یک ساعت نمی تواند عقب بماند
2. You cannot put back the clock.
[ترجمه A.A] شما نمیتوانید عقربه ساعت را عقب بکشید
[ترجمه ترگمان] نمیتونی ساعت رو عقب بندازی[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید ساعت را باز کنید
3. Poor trading figures put back our plans for expansion.
[ترجمه ترگمان]ارقام فروش ضعیف برنامه های خود برای توسعه را کنار گذاشتند
[ترجمه گوگل]ارقام تجاری ضعیف برنامه های ما را برای گسترش گسترش می دهد
[ترجمه گوگل]ارقام تجاری ضعیف برنامه های ما را برای گسترش گسترش می دهد
4. Bad weather put back the building of the road.
[ترجمه ترگمان]هوای بد ساختمان جاده را روشن کرده بود
[ترجمه گوگل]آب و هوای بد باز ساختمان جاده
[ترجمه گوگل]آب و هوای بد باز ساختمان جاده
5. If you fail your examination,you will be put back a whole year.
[ترجمه ترگمان]اگر examination را رد کنید، یک سال تمام عقب خواهید ماند
[ترجمه گوگل]اگر آزمون خود را شکست بخوانید، یکسال تمام خواهد شد
[ترجمه گوگل]اگر آزمون خود را شکست بخوانید، یکسال تمام خواهد شد
6. The fire accident in the workshop has put back production.
[ترجمه ترگمان]حادثه آتش سوزی در این کارگاه تولید را پشت سر گذاشته است
[ترجمه گوگل]حوادث آتش سوزی در این کارگاه تولید را بازگرداند
[ترجمه گوگل]حوادث آتش سوزی در این کارگاه تولید را بازگرداند
7. We cannot put back the clock.
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم ساعت را کنار بگذاریم
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم ساعت را برگردانیم
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم ساعت را برگردانیم
8. By midnight he had put back nearly two bottles of wine.
[ترجمه ترگمان]نصف شب نزدیک بود دو بطری شراب بنوشد
[ترجمه گوگل]تا نیمه شب او تقریبا دو بطری شراب را گذاشته بود
[ترجمه گوگل]تا نیمه شب او تقریبا دو بطری شراب را گذاشته بود
9. The meeting has been put back to next Thursday.
[ترجمه ترگمان]این جلسه به پنج شنبه آینده موکول شده است
[ترجمه گوگل]این جلسه تا پنجشنبه آینده برگزار می شود
[ترجمه گوگل]این جلسه تا پنجشنبه آینده برگزار می شود
10. The date had been put back from March to April.
[ترجمه ترگمان]این تاریخ از ماه مارس تا آوریل به تعویق انداخته شده است
[ترجمه گوگل]تاریخ از ماه مارس تا آوریل بازگشته است
[ترجمه گوگل]تاریخ از ماه مارس تا آوریل بازگشته است
11. The ship put back to port.
[ترجمه ترگمان]کشتی به بندر باز آمد
[ترجمه گوگل]کشتی به بندر بازگشته است
[ترجمه گوگل]کشتی به بندر بازگشته است
12. The meeting has been put back to next week.
[ترجمه ترگمان]جلسه به هفته آینده موکول شده است
[ترجمه گوگل]این جلسه به هفته آینده برگزار شده است
[ترجمه گوگل]این جلسه به هفته آینده برگزار شده است
13. This afternoon's meeting has been put back to next week.
[ترجمه ترگمان]جلسه بعد از ظهر به هفته آینده موکول شده است
[ترجمه گوگل]این جلسه بعد از ظهر تا هفته آینده برگزار شده است
[ترجمه گوگل]این جلسه بعد از ظهر تا هفته آینده برگزار شده است
14. This fire could put back the opening date by several weeks.
[ترجمه ترگمان]این آتش می تواند تاریخ افتتاح را تا چند هفته به تعویق بیاندازد
[ترجمه گوگل]این آتش می تواند تاریخ افتتاح را چندین هفته بازگرداند
[ترجمه گوگل]این آتش می تواند تاریخ افتتاح را چندین هفته بازگرداند
15. The lorry drivers' strike has put back our deliveries by over a month.
[ترجمه ترگمان]اعتصاب رانندگان کامیون تحویل ما را بیش از یک ماه کاهش داده است
[ترجمه گوگل]اعتصابات رانندگان کامیون ما را بیش از یک ماه تحویل داده است
[ترجمه گوگل]اعتصابات رانندگان کامیون ما را بیش از یک ماه تحویل داده است
پیشنهاد کاربران
بازگرداندن
قبل از
به تاخیرانداختن، موکول کردن
به عقب انداختن ( تاریخ یا زمان )
قراردادن در سر جای خو
I put some fruit back in refrigerator
I put some fruit back in refrigerator
سر جاى خود گذاشتن
return sth to its place
مثل قبل در آوردن
- بگذار سر جاش
- بگذار سر جای خودش
- بگذار سر جای اولش
- برگردان سر جای خودش
- برگردان سر جای اولش
- بگذار سر جای خودش
- بگذار سر جای اولش
- برگردان سر جای خودش
- برگردان سر جای اولش
سر جای خود نشاندن
بازنشاندن در جای خود
بازنشاندن در جای خود
روی هم سوار کردن
کلمات دیگر: