کلمه جو
صفحه اصلی

informant


معنی : مخبر، اگاهی دهنده
معانی دیگر : خبرچین، آگهساز، آگهگر، اطلاع دهنده، خبرکش، خبررسان، شکل دهنده

انگلیسی به فارسی

اگاهی دهنده، خبر رسان، مخبر، شکل دهنده


خبره، مخبر، اگاهی دهنده


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: one who gives information.
مشابه: source

- An informant told the police where the suspect was hiding.
[ترجمه ترگمان] یه خبرچین به پلیس گفته که مظنون کجا قایم شده
[ترجمه گوگل] خبرنگار به پلیس گفت که مظنون مخفی شده است
- They threatened to put her in prison herself if she refused to be their informant.
[ترجمه سوگل] انها او را تهدید کردند که به زندان می اندازنش اگر که از خبرچین بودن برای انها خودداری کند.
[ترجمه ترگمان] تهدید کردن او را در زندان حبس می کنند اگر از اینکه خبرچین آن ها باشد، او را زندانی کنند
[ترجمه گوگل] آنها تهدید کردند که او خود را در زندان بگذارد، اگر او حاضر به اطلاع رسانی نباشد

• one who provides information or intelligence, informer, source
an informant is someone who gives another person a piece of information.
an informant is also the same as an informer.

مترادف و متضاد

Synonyms: accuser, adviser, announcer, betrayer, blabbermouth, canary, crier, deep throat, double-crosser, herald, interviewer, journalist, messenger, newscaster/newsperson, notifier, preacher, propagandist, rat, reporter, sneak, source, stool pigeon, tattler, tattletale


مخبر (اسم)
correspondent, intelligencer, reporter, informant

اگاهی دهنده (اسم)
informant, monitor

person who delivers news


جملات نمونه

1. the police used one of the prisoners as their informant
پلیس از یکی از زندانیان به عنوان خبر کش استفاده کرد.

2. One of the witnesses was a paid informant for the FBI.
[ترجمه ترگمان]یکی از شاهدها یه خبرچین پول برای اف بی آی بوده
[ترجمه گوگل]یکی از شاهدان خبره پرداخت شده برای FBI بود

3. For reasons of personal safety, the informant wishes to remain anonymous.
[ترجمه ترگمان]این خبرچین به دلایل ایمنی شخصی مایل است بی نام و نشان باقی بماند
[ترجمه گوگل]به دلایل ایمنی شخصی، خبرنگار تمایل دارد ناشناس باقی بماند

4. The police arranged to rendezvous with their informant at a disused warehouse.
[ترجمه ترگمان]پلیس ترتیب ملاقات با خبرچین رو تو یه انبار متروکه ترتیب داده
[ترجمه گوگل]پلیس مرتب به ملاقات با خبرنگار خود در یک انبار دزدیده شده

5. There is particular concern that an informant may try to set police officer against police officer and force against force.
[ترجمه ترگمان]نگرانی خاصی وجود دارد که یک فرد مطلع ممکن است تلاش کند افسر پلیس را علیه افسر پلیس و زور علیه زور وارد کند
[ترجمه گوگل]نگرانی خاصی وجود دارد که یک خبرنگار می تواند سعی کند افسر پلیس را درمورد افسر پلیس تنظیم کند و به زور علیه نیرو اعمال کند

6. The informant was arrested the next day and most of the money was recovered.
[ترجمه ترگمان]فرد مطلع در روز بعد دستگیر شد و بیشتر این پول بدست آمد
[ترجمه گوگل]خبرنگار روز بعد دستگیر شد و بیشتر پول پرداخت شد

7. The informant was expected usually to be the person's nearest relative.
[ترجمه ترگمان]عامل نفوذی که معمولا انتظارش را داشتند، معمولا نزدیک ترین فامیل او محسوب می شد
[ترجمه گوگل]انتظار میرود آگاهی دهنده بیشترین نزدیکترین نسل فرد باشد

8. Typical of his informant to take such precautions.
[ترجمه ترگمان]نمونه ای از خبرچین اون برای این که همچین احتیاطی رو انجام بده
[ترجمه گوگل]نمونه ای از خبرنگار خود را برای چنین اقدامات احتیاطی

9. There had been no more calls since the informant had rung with the news of the cocaine shipment.
[ترجمه ترگمان]از وقتی که خبرچین با خبر محموله کوکائین تماس گرفته بود، دیگر تماسی باقی نمانده بود
[ترجمه گوگل]از آنجاییکه خبرنگار با اخبار مربوط به حمل و نقل کوکائین تماس نگرفته است، تماس های بیشتری صورت نگرفته است

10. The mob, my informant tells me, therefore set fire to the Thana.
[ترجمه ترگمان]اراذل و اوباش من به همین دلیل به من گفته اند که آتش را روشن کرده اند
[ترجمه گوگل]توهین، خبرنگار من به من می گوید، به این ترتیب به تانا آتش زد

11. An informant may, therefore, negotiate with others to convince them that she or he is ill and deserves attention.
[ترجمه ترگمان]بنابراین یک خبرچین می تواند با دیگران مذاکره کند تا آن ها را متقاعد کند که او بیمار است و سزاوار توجه است
[ترجمه گوگل]بنابراین، ممکن است یک خبرنگار با دیگران مذاکره کند تا آنها را متقاعد کند که او بیمار است یا سزاوار توجه است

12. The informant showed gun crates marked with the names of Norinco and Poly Technologies to an undercover agent.
[ترجمه ترگمان]خبرچین حاوی چند تا صندوق اسلحه بود که با اسم Norinco و پولی نا دین به یک مامور مخفی علامت گذاری شده بودند
[ترجمه گوگل]خبرنگار نشان داد اسلحه های اسلحه با نام Norinco و Poly Technologies به نماینده مخفی نشان داده شد

13. Then, as I was leaving, my informant added what he thought was a rather amusing story.
[ترجمه ترگمان]پس چون من از اینجا خارج شدم، خبرچین من چیزی را که فکر می کرد یک داستان نسبتا سرگرم کننده بود اضافه کرد
[ترجمه گوگل]سپس، همانطور که من رفتم، خبرنگار من آن چیزی را که تصور می کرد اضافه کرد، داستان جالب و سرگرم کننده بود

14. Betty Bell was the chief informant about Harold Shoosmith for she had been engaged for three mornings and three evenings a week.
[ترجمه ترگمان]بتی بل تنها منبع اطلاعاتی درباره هارولد Shoosmith بود که سه روز و سه روز در هفته با هم نامزد شده بود
[ترجمه گوگل]بتی بل اطلاع رسانی اصلی در مورد هارولد شوشمیت بود زیرا او در سه صبح و سه شب در هفته مشغول به کار بوده است

The police used one of the prisoners as their informant.

پلیس از یکی از زندانیان به‌عنوان خبرچین استفاده کرد.


پیشنهاد کاربران

مامور اطلاعات

A native speaker of a language who supplies utterances and forms for one analyzing or learning the language

گوینده، کسی که خبری را می دهد

آگاه

- خبرچین
- جاسوس
- منبع اطلاعات:کسی که در یه زمینه اطلاعت زیادی داره و علم و اطلاعاتشو در اختیار بقیه میزاره.
- خبردهنده/خبر بر
- آگاه گر



مطلع

دگرسنج ( در برابر خودسنجی/خوداظهاری ) ( واژه ی تخصصی در متدولوژی روانشناسی و علوم مربوطه )
informant
در روش پژوهشی علوم روانشناسی، فردیه که از اظهارات، گزارش ها و نظراتش در مورد یک سوژه ی مورد بررسی، بدون اعمال اثر مشاهده گر استفاده میشه ( مثلاً اعضای خانواده یا دوستان یک بیمار )
به خصوص وقتی که خود سوژه قادر به ارائه ی اطلاعات صحیح در self - report نباشه ( مثلاً بیمار مبتلا به آلزایمر )
از اون جایی که داده های گرفته شده از دگرسنج ها باید با احتیاط بررسی بشه ( چون خودشون ممکنه اختلالات یا شرایطی داشته باشن که بر تفسیرشون از سوژه تاثیر گذاشته باشه ) از چندین دگرسنج برای ارزیابی استفاده میکنن که به مدل �امتیازدهی با چند دگر سنج� یا multi - informant rating منجر میشه

informant ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: گویشور
تعریف: سخنگوی یک زبان یا گویش که منبع کسب اطلاعات مربوط به آن زبان قرار می گیرد|||متـ . گویشور مشاور


کلمات دیگر: