کلمه جو
صفحه اصلی

to do


(عامیانه) جنجال، هیاهو، سر و صدا، شلوغی، ازدحام، زحمت، دردسر، هایهو، قیل وقال، دادوبیداد، شاط وشوط

انگلیسی به فارسی

هیاهو، شلوغی، ازدحام


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: to-dos
• : تعریف: (informal) a commotion or fuss; stir.
مشابه: ado, fuss

- They made a big to-do over a small problem.
[ترجمه ترگمان] آن ها کاری بزرگ انجام دادند - این کار را با یک مشکل کوچک انجام دادند
[ترجمه گوگل] آنها یک مشکل بزرگ را برای یک کار بزرگ انجام دادند

پیشنهاد کاربران

کارهایی که باید انجام شود

انجام دادن

Shes doing what she was born to do
کاریو انجام میده که براش ساخته شده


کلمات دیگر: