پسوند ( suffix )
• (1) تعریف: going toward, or planning to go to.
- northbound
[ترجمه ترگمان] عازم شمال
[ترجمه گوگل] شمالی
- college-bound
[ترجمه ترگمان] دانشگاه
[ترجمه گوگل] کالج محدود
• (2) تعریف: restricted by or confined to.
- stormbound
[ترجمه ترگمان] گرفتار توفان
[ترجمه گوگل] طوفان
- deskbound
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل] deskbound
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: held by bonds; tied.
• مترادف: confined, tied, trussed
• متضاد: discrete
• مشابه: chained, lashed, restricted, roped, tethered
- His bound wrists were bleeding.
[ترجمه نازنین] مچ های پانسمان شده اش در حال خونریزی بودند
[ترجمه ترگمان] مچ های دستش خون آلود بود
[ترجمه گوگل] مچ دست های او خونریزی داشت
• (2) تعریف: having a binding or cover.
• مترادف: covered, encased, jacketed, wrapped
• مشابه: hardbound, hardcover, soft-cover, stitched
- This shelf should contain only bound books.
[ترجمه نازنین] این قفسه باید فقط حاوی کتاب های روکش دار ( جلد دار ) باشد
[ترجمه ترگمان] این قفسه باید فقط حاوی کتاب های محدود باشد
[ترجمه گوگل] این قفسه باید تنها کتاب محدود داشته باشد
• (3) تعریف: under ethical or legal obligation.
• مترادف: beholden, obligated, obliged
• مشابه: amenable, committed, required
- He is bound by his promise to marry her.
[ترجمه ترگمان] به قول خود با او ازدواج خواهد کرد
[ترجمه گوگل] او وعده خود را با وی ازدواج کرده است
• (4) تعریف: certain; sure.
• مترادف: certain, sure
• مشابه: doomed, fated, headed
- You're bound to be late if you don't leave now.
[ترجمه Maliheh] احتمالا دیرت می شود، اگر الان نروی
[ترجمه ترگمان] اگه الان نری، باید دیر کنی
[ترجمه گوگل] اگر مجبور نباشید، شما ملزم به دیرکردن است
- She's bound to win; I just know it.
[ترجمه ترگمان] او باید پیروز شود؛ من فقط آن را می دانم
[ترجمه گوگل] او مجبور است برنده شود من فقط آن را می دانم
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: past tense and past participle of bind.
- His hands were bound tightly.
[ترجمه ترگمان] دست هایش محکم بسته بودند
[ترجمه گوگل] دستانش محکم محکم بود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: bounds, bounding, bounded
• (1) تعریف: to leap; spring.
• مترادف: jump, leap, spring
• مشابه: bolt, buck, caper, hop, leapfrog, vault
- The deer bounded across the field.
[ترجمه ترگمان] گوزن ها در زمین پرواز می کردند
[ترجمه گوگل] گوزن ها در سراسر میدان هستند
• (2) تعریف: to bounce back; rebound.
• مترادف: bounce, rebound, ricochet
• مشابه: bob, skip
- The ball bounded off the wall.
[ترجمه ترگمان] گلوله از دیوار کنده شد
[ترجمه گوگل] توپ از دیوار جدا شد
اسم ( noun )
مشتقات: boundingly (adv.)
• (1) تعریف: a leap.
• مترادف: caper, jump, leap, spring, vault
• مشابه: bounce, buck, hop, prance, skip
- The cat jumped onto the table with a single bound.
[ترجمه ترگمان] گربه با یک دست روی میز پرید
[ترجمه گوگل] گربه بر روی میز با یک محدوده تک پرید
• (2) تعریف: a bounce; rebound.
• مترادف: bounce, rebound, ricochet
• مشابه: bob, jounce, skip
اسم ( noun )
عبارات: out of bounds
• (1) تعریف: anything that serves as a limit or restriction.
• مترادف: boundary, confines, edge, limit, limitation, line, restraint, restriction, verge
• مشابه: brink, check, curb, enclosure, margin, perimeter, periphery
- This line of trees serves as the bound between our properties.
[ترجمه ترگمان] این خط درختان به عنوان حد بین ویژگی های ما عمل می کند
[ترجمه گوگل] این خط درختان به عنوان محدودیت بین خواص ما عمل می کند
- The writer's imagination is beyond the bound of the ordinary.
[ترجمه ترگمان] تخیل نویسنده فراتر از حد معمول است
[ترجمه گوگل] تخیل نویسنده فراتر از حد معمول است
• (2) تعریف: (usu. pl.) the area contained within or lying near a boundary or outer limit of something.
• مترادف: border, frontier, limits, margin
• مشابه: borderland, confines, limit, outskirts, periphery
- Visitors must stay inside the bounds of the park.
[ترجمه ترگمان] بازدید کنندگان باید در محدوده پارک بمانند
[ترجمه گوگل] بازدیدکنندگان باید در داخل پارک باقی بمانند
- The ball was clearly out of bounds.
[ترجمه ترگمان] توپ کاملا خارج از محدوده بود
[ترجمه گوگل] توپ به وضوح خارج از محدوده بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bounds, bounding, bounded
• : تعریف: to define; limit.
• مترادف: circumscribe, define, delimit, demarcate, limit
• مشابه: border, confine, cramp, enclose, hem in, margin, restrict, skirt, terminate, verge
- The fence bounds the perimeter of our yard.
[ترجمه ترگمان] حصار محوطه حیاط ما رو محدود کرده
[ترجمه گوگل] حصار محوطه حیاط ما را محدود می کند
- Their property is bounded by a stream on one side.
[ترجمه ترگمان] دارایی آن ها به یک رودخانه در یک طرف محدود می شود
[ترجمه گوگل] اموال خود را با یک جریان در یک طرف محدود می شود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: boundable (adj.)
• : تعریف: to adjoin or border.
• مترادف: abut, adjoin, skirt, verge
• مشابه: join, meet, neighbor, touch
- Their property bounds a golf course.
[ترجمه ترگمان] اموالشان به زمین گلف باز می گردد
[ترجمه گوگل] اموالشان یک زمین گلف است
صفت ( adjective )
• : تعریف: on the way to; headed (usu. fol. by "for").
• مترادف: headed for
- The highway was jammed with commuters bound for home.
[ترجمه ترگمان] بزرگراه پر از commuters بود که به خانه بسته بودند
[ترجمه گوگل] بزرگراه با مسافرانی که به خانه می آیند، مسدود شده است
- I got on a bus bound for New York City.
[ترجمه ترگمان] سوار یه اتوبوس شدم برای نیویورک
[ترجمه گوگل] من یک اتوبوس برای نیویورک سیتی دارم
- Where are you bound?
[ترجمه ترگمان] کجا می روید؟
[ترجمه گوگل] کجا هستی؟