کلمه جو
صفحه اصلی

bundle


معنی : بسته، بقچه، بصورت گره دراوردن، بقچه بستن، دسته کردن
معانی دیگر : دسته، پشته، عدل، لنگه، کلاف، لاقه، رزمه، بقچه بندی کردن، بسته کردن، عدل بندی کردن، بسته بندی کردن، (خودمانی) پول زیاد، (با away و off و out و into) با عجله فرستادن، بلامقدمه راهی کردن، با شتاب عزیمت کردن، به جنب و جوش افتادن، (زیست شناسی - گیاه شناسی) همبست (vascular bundle هم می گویند)، بافت رشته، بافت یگان (بخشی از اندام که شامل بافت های مجزای عصبی و عضلانی و غیره باشد)، (سابقا در شمال شرقی ایالات متحده) با نامزد خود (بدون درآوردن لباس ها) در یک بستر خوابیدن (این رسم را bundling می گفتند)، مجموعه

انگلیسی به فارسی

بقچه، بسته، مجموعه، دسته کردن، به‌صورت گره درآوردن، بقچه بستن


بسته نرم افزاری، بسته، بقچه، دسته کردن، بصورت گره دراوردن، بقچه بستن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an assemblage of things that have been tied, bound, or packaged together.
مشابه: bale, bunch, fagot, pack, sheaf, tuft, wisp

- a bundle of firewood
[ترجمه ترگمان] یک دسته هیزم
[ترجمه گوگل] یک بسته از هیزم

(2) تعریف: a package wrapped to make it easier to carry.
مترادف: package, parcel
مشابه: packet

(3) تعریف: in biology, a cluster of muscle or nerve fibers.
مشابه: cluster, fascicle
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bundles, bundling, bundled
(1) تعریف: to assemble and make into a bundle.
مشابه: bale, band, bind, bunch, fagot, package, sheave, tie, truss, wrap

- He bundled the pipes for transport.
[ترجمه ترگمان] لوله را برای حمل و نقل مرتب کرد
[ترجمه گوگل] او لوله ها را برای حمل و نقل همراه کرد

(2) تعریف: to make (someone) leave quickly or without the usual formalities (usu. fol. by "off," "out," or the like).
مترادف: hustle, rush
مشابه: oust

- They bundled their children off to camp.
[ترجمه ترگمان] آن ها بچه هایشان را به اردوگاه فرستادند
[ترجمه گوگل] آنها فرزندان خود را به اردوگاه می بردند
- She bundled her brother out the door while he was still talking.
[ترجمه ترگمان] او برادرش را در حالی که هنوز حرف می زد، در را بست
[ترجمه گوگل] او در حالی که هنوز صحبت می کرد، برادرش را در کنار او گذاشت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: bundler (n.)
عبارات: bundle up
• : تعریف: to depart quickly or without the usual formalities (usu. fol. by "off," "out", or the like).
مترادف: split
مشابه: abscond, decamp, depart, leave

• number of objects that have been gathered together; package
gather together, bind together; make into a bundle, package
a bundle is a number of things tied together or wrapped in a cloth so that they can be carried or stored.
if you bundle someone somewhere, you push them there in a rough and hurried way.
if you bundle someone off somewhere, you send them there in a hurry.
if you bundle up a mass of things, you make them into a bundle by gathering or tying them together.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] افزودن نرم افزار؛ دستگاهها جانبی و سرویس ها به عنوان قسمتی از قیمت خرید یک سیستم کامپیوتری
[نساجی] ده پوند - دسته - دسته کردن- بقچه نخ - ده کلاف از نخ ژاکارد - شصت هزار یارد از نخ کتانی که به روش تر تابیده شده است
[ریاضیات] کلاف، بافه

مترادف و متضاد

Synonyms: bale, bind, clothe, fasten, pack, palletize, tie, truss, wrap


Antonyms: disperse, divide, let go, scatter, separate, spread


Synonyms: array, assortment, bag, bale, batch, box, bunch, carton, clump, cluster, collection, crate, group, heap, lot, mass, pack, package, packet, pallet, parcel, pile, quantity, roll, set, stack, wad


accumulate, package


بسته (اسم)
stack, pack, package, bundle, packet, wisp, parcel, fardel, trusser

بقچه (اسم)
truss, pack, bundle, fardel

بصورت گره دراوردن (فعل)
bundle

بقچه بستن (فعل)
bundle

دسته کردن (فعل)
truss, fagot, sheaf, band, bandage, cluster, bundle, bunch, sheave

accumulation, package of something


جملات نمونه

This machine presses and bundles the hay.

این دستگاه کاه را فشرده و عدل‌بندی می‌کند.


He went to Alaska and made a bundle.

به آلاسکا رفت و پول هنگفتی به‌دست آورد.


They bundled away the pregnant servant to her village.

کلفت آبستن را فورا به ده خود فرستادند.


1. bundle off
با عجله راهی کردن،بلامقدمه فرستادن

2. bundle up
1- بسته بندی کردن،بستن و کنار گذاشتن

3. a bundle of books
یک بسته کتاب

4. a bundle of five-dollar notes
یک دسته اسکناس پنج دلاری

5. a bundle of logs
یک پشته هیزم

6. a bundle of joy (or fun)
یک دنیا شادی (یا خوشی)،خیلی شاد (یا خوش)

7. a bundle of nerves
خیلی عصبی

8. not go a bundle on something
(انگلیس - خودمانی) دوست نداشتن

9. today i am a bundle of nerves
امروز خیلی عصبی هستم.

10. i don't really go a bundle on this kind of music
من واقعا چندان از این نوع موسیقی خوشم نمی آید.

11. my grandson, ramin, is a bundle of joy
نوه ی من رامین یک دنیا شادی است.

12. he wrapped his clothes in a bundle
او لباس های خود را در بقچه پیچید.

13. he went to alaska and made a bundle
به آلاسکا رفت و پول هنگفتی به دست آورد.

14. as soon as school ended, my mother would bundle us off to kashan
به مجرد تمام شدن مدرسه مادرم ما را راهی کاشان می کرد.

15. My grandpa sent me a large bundle on my birthday.
[ترجمه ترگمان]پدربزرگم یه بسته بزرگ برای تولدم فرستاد
[ترجمه گوگل]پدر بزرگ من روز تولد من یک بسته بزرگ را به من داد

16. She tied the newspapers in a bundle.
[ترجمه ترگمان]او روزنامه ها را در بقچه ای بست
[ترجمه گوگل]او روزنامه ها را در مجموعه بسته بندی کرد

17. I saw the man dragging a bundle of firewood after him.
[ترجمه ترگمان]دیدم که مرد یک دسته هیزم را بدنبال خود می کشید
[ترجمه گوگل]من مردی را دیدم که بسته ای از هیزم را پس از او کشید

18. I remember Mickey as a bundle of fun, great to have around.
[ترجمه ترگمان]من میکی رو به عنوان یه بسته تفریح به یاد میارم، عالیه که این دور و بر هست
[ترجمه گوگل]من میکی را به عنوان یک بسته نرم افزاری از سرگرم کننده به یاد می آورم، بسیار عالی است

19. A company can make a bundle by selling unwanted property.
[ترجمه ترگمان]یک شرکت می تواند با فروش اموال ناخواسته بسته ای بسازد
[ترجمه گوگل]یک شرکت می تواند با فروش ملک ناخواسته یک بسته نرم افزاری ایجاد کند

20. Her eyes suddenly alighted on the bundle of documents.
[ترجمه ترگمان]ناگهان چشمانش روی بسته مدارک فرود آمد
[ترجمه گوگل]چشم او به طور ناگهانی بر روی بسته نرم افزاری اسناد افتتاح شد

My grandson, Ramin, is a bundle of joy.

نوه‌ی من، رامین، یک دنیا شادی است.


Today I am a bundle of nerves.

امروز خیلی عصبی هستم.


Pari sorted the underpants and socks into neat bundles.

پری زیرشلواری‌ها و جوراب‌ها را به‌طور منظم دسته‌دسته کرد.


a bundle of five-dollar notes

یک دسته اسکناس پنج دلاری


He wrapped his clothes in a bundle.

او لباس‌های خود را در بقچه پیچید.


a bundle of books

یک بسته کتاب


a bundle of logs

یک پشته هیزم


As soon as school ended, my mother would bundle us off to Kish.

به مجرد تمام شدن مدرسه مادرم ما را راهی کیش می‌کرد.


She bundled up her sewing things and put them away.

لوازم دوزندگی خود را بسته‌بندی کرد و کنار گذاشت.


I don't really go a bundle on this kind of music.

من واقعاً چندان از این نوع موسیقی خوشم نمی‌آید.


اصطلاحات

a bundle of joy (or fun)

یک دنیا شادی (یا خوشی)، خیلی شاد (یا خوش)


a bundle of nerves

خیلی عصبی


bundle off

با عجله راهی کردن، بی‌مقدمه فرستادن


bundle up

1- بسته‌بندی کردن، بستن و کنار گذاشتن


bundle up

2- لباس گرم پوشیدن


not go a bundle on something

(انگلیس - عامیانه) دوست نداشتن


پیشنهاد کاربران

بسته؛ مجموعه؛ پشته؛ کلاف؛ عدل؛ گروهی از چیزها که با هم جمع شده و بهم بسته شده اند و بصورت کلاف درآمده اند؛ دسته کردن؛ بسته کردن؛ بصورت کلاف درآوردن و بهم گره زدن
[پزشکی] دسته ( در اعصاب ) ؛ دستۀ عصبی - عروقی؛ رشتۀ آوندی؛ مجموعهای از الیاف یا رشته های عصبی
[رایانه] گروهی از برنامه های نرم افزاری یا دستگاه های سخت افزاری یا هردو که با هم گردآوری شده و بصورت یکجا فروخته می شوند. فروش سخت افزار و نرم افزار بعنوان یک محصول ترکیبی، یا الحاق چند بستۀ نرم افزاری برای فروش بصورت واحد.
[روانشناسی] دسته
[زیست شناسی] رشتۀ آوندی؛ دستۀ آوندی؛ هم بست؛ بافت رشته؛ بافت یگان
[ریاضیات] دسته؛ بسته؛ کلاف؛ بافه؛ دسته کردن
[مباحث مهندسی] دسته کردن؛ دسته دسته کردن
[نساجی] کلاف نخ؛ دسته؛ دسته کردن؛ ده پوند؛ ده کلاف نخ ژاکارد
[محاوره ای و عامیانه] کلاف پیچ کردن؛ کلاف؛ عدل؛ مشت؛ زنبیل؛ بندیل؛ بافه؛ بقچه؛ بخچه؛ بقچه بستن؛ پول زیاد

دسته بندی شدن

زنبیل، مجموعه ای از پیشنهادات

مجموعه

INFORMAL
push, carry, or send forcibly, hastily, or unceremoniously
هَل دادن

دسته ، دسته شده

ترکیب/تلفیق ( کردن ) ، همبسته سازی

با نخ یا طناب چیزی را بستن ( بسته بندی کردن با نخ یا طناب )
مثلا:
They Bundle Old Newspapers


کلمات دیگر: