کلمه جو
صفحه اصلی

column


معنی : پایه، عمود، ستون، رکن
معانی دیگر : پالار، دیرک، هرچیز ستون مانند (از نظر شکل یا کار یا اهمیت)، (ارتش) ستون نظامی، صف (سرباز یا کشتی یا تانک و غیره)، ستون روزنامه

انگلیسی به فارسی

ستون، پایه، رکن


ستون، پایه، عمود، رکن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a regularly appearing article or editorial in a newspaper or magazine.

(2) تعریف: a vertical shaft or pillar that helps support a building.
مشابه: pillar

(3) تعریف: one of two or more vertical sections of horizontal print separated on the page by white space.

(4) تعریف: a vertical list or row.

- a column of numbers
[ترجمه گوگل] ستون اعداد/ ستونی از عدد ها
[ترجمه ترگمان] ستونی از اعداد
[ترجمه گوگل] ستون اعداد

(5) تعریف: a formation of moving soldiers.

• pillar (architecture); line (people or things); vertical row of words or numbers (in a book, newspaper, etc.); regular feature (in a newspaper, magazine, etc.)
a column is a tall solid cylinder, especially one supporting part of a building.
something that has a tall narrow shape can be called a column.
a column of people or animals is a group of them moving in a line.
in a newspaper, magazine, or dictionary, a column is a vertical section of writing.
a column is also a regular section or article in a newspaper or magazine that is written by the same person.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] ستون
[عمران و معماری] ستون
[کامپیوتر] ستون .
[برق و الکترونیک] ستون
[مهندسی گاز] ستون، برج
[زمین شناسی] ستون، ستونی - نمودی که در غارها یافت می شود و از اتصال استالاکتیت و استالاگمیت به وجود می آید. - - (غارشناسی) : یک نهشته ستونی که بوسیله همبستگی و یکی شدن یک چکیده با چکنده مکمل اش تشکیل شده است. مترداف: پیلار، ستون، استالاکتواستالاگمیت. - (دیرین شناسی): الف) یک ساختار استوانه ای که از یک سری صفحات متفاوت که بر روی هم قرار گرفته اند و به انتهای سطح بالایی جام لاله وش، بلاستویید و بیشتر کیسه تنان متصل شده است، ساخته شده و احتمالاً برای مهار شدن یا ثابت شدن یا به عنوان وسیله ای برای تکیه گاه استفاده می شود. انتهای دیستال در بعضی از انواع به عنوان یک بخش بشدت تعدیل یافته شناخته می شود. مترادف: ساقه. - ب) دیواره بدنی استوانه ای مسطح پولیپ مرجان Scleracfiniar بین دیسکهای دهانی و قاعده ای. -
[نساجی] برج - ستون جانبی شانه بافندگی - استوانه تثبیت رنگ چاپ با بخار
[ریاضیات] ستون، ستونی، تکیه گاه، برج، ستون حامل

مترادف و متضاد

پایه (اسم)
base, stand, stock, measure, leg, ground, pile, status, prop, mark, degree, grade, basis, stalk, root, stage, mount, rank, stratum, buttress, stanchion, foundation, bedrock, radix, fulcrum, headstock, outrigger, cantilever, sill, column, pillar, phase, footpath, fundament, groundsel, groundwork, mounting, pediment, principium, thallus

عمود (اسم)
perpendicular, club, mace, staple, column, pillar, vertical line

ستون (اسم)
slip, pile, shaft, pole, pier, column, pillar, jamb

رکن (اسم)
column, pillar

line, procession


Synonyms: cavalcade, company, file, list, platoon, queue, rank, row, string, train


pillar


Synonyms: brace, buttress, caryatid, colonnade, cylinder, mast, minaret, monolith, monument, obelisk, pedestal, peristyle, pier, pilaster, post, prop, pylon, shaft, standard, stay, stele, support, totem, tower, underpinning, upright


جملات نمونه

the spinal column

ستون فقرات


1. a column entwined by ivy
ستونی که پاپیتال دور آن پیچیده است.

2. a column of enemy tanks
یک ستون از تانک های دشمن

3. a column of figures with the totals given underneath
ستونی از ارقام که جمع آنها در زیر داده شده است

4. a column of soldiers were marching up the street
یک ستون سرباز داشتند در راستای خیابان قدم رو می کردند.

5. a column of water
ستونی از آب

6. the column rests on a large rock
ستون روی یک سنگ بزرگ قرار دارد.

7. this column is a monolith
این ستون از یک قطعه سنگ درست شده است.

8. a fluted column
ستون قاشقی تراش (شیاردار)

9. a monumental column to commemorate a naval victory
ستون یادبود در بزرگداشت پیروزی در جنگ دریایی

10. a sports column
ستون (خبرهای) ورزشی

11. a tank column was sent to relieve the besieged city
یک ستون تانک برای امداد به شهر محاصره شده گسیل شد.

12. the spinal column
ستون فقرات

13. the help wanted column
ستون آگهی های استخدام (در روزنامه)

14. to sum a column of figures
ستون ارقام را جمع زدن

15. the head of a column
سرستون

16. they sat behind a column to escape notice
آنان پشت ستون نشستند که کسی متوجه آنها نشود.

17. his name appeared in the personal column
نام او هم درستون اخبار فردی به چشم می خورد.

18. he was marching in front of the column of soldiers
او پیشاپیش ستون سربازان حرکت می کرد.

19. set down all the items in one column
همه ی اقلام را در یک ستون بنویس

20. heavy snow retarded the progress of the tank column
برف سنگین پیشرفت ستون تانک ها را آهسته کرد.

21. I saw it in the gossip column of the local newspaper.
[ترجمه ترگمان]من آن را در ستون شایعات روزنامه محلی دیدم
[ترجمه گوگل]من آن را در ستون شایعات روزنامه محلی دیدم

22. So many column inches are devoted to film stars.
[ترجمه ترگمان]تعداد زیادی از ستون ها به ستاره های فیلم اختصاص داده شده است
[ترجمه گوگل]بسیاری از ستون های ستاره به ستاره های فیلم اختصاص داده شده اند

23. His column is syndicated throughout America.
[ترجمه ترگمان]ستون او در سراسر آمریکا تشکیل شده است
[ترجمه گوگل]ستون او در سراسر آمریکا متحد شده است

24. This column of figures must be recast.
[ترجمه ترگمان]این ستون از شکل ها را باید دوباره روشن کرد
[ترجمه گوگل]این ستون ارقام باید دوباره تولید شود

25. He always looks down the column of the TV program in the newspaper before he starts reading the news.
[ترجمه ترگمان]او همیشه قبل از اینکه شروع به خواندن اخبار کند، به ستون برنامه تلویزیون در روزنامه نگاه می کند
[ترجمه گوگل]او قبل از شروع به خواندن اخبار، همیشه در ستون برنامه تلویزیون در روزنامه نگاه می کند

26. They angled their column towards modern young women.
[ترجمه ترگمان]آن ها ستون خود را به سمت زنان جوان مدرن زاویه دار می کردند
[ترجمه گوگل]آنها ستون خود را نسبت به زنان جوان مدرن انداختند

27. Tens go in the left-hand column and units in the right.
[ترجمه ترگمان]ده ها نفر در ستون سمت چپ و واحدهای در سمت راست حرکت می کنند
[ترجمه گوگل]ده ها نفر در ستون سمت چپ و واحد در سمت راست قرار می گیرند

28. Put a mark in the appropriate column.
[ترجمه ترگمان]یک علامت در ستون مناسب بگذارید
[ترجمه گوگل]یک علامت در ستون مناسب قرار دهید

29. The column was decorated in high relief with scenes from Greek mythology.
[ترجمه ترگمان]این ستون با مناظری از اساطیر یونانی، با آسودگی خاطر تزیین شده بود
[ترجمه گوگل]ستون در امداد بالا با صحنه هایی از اساطیر یونان تزئین شده بود

the stone columns of Takht- Jamshid

ستون‌های سنگی تخت‌جمشید


a column of water

ستونی از آب


columns of smoke

ستونهایی از دود


a column of enemy tanks

یک ستون از تانکهای دشمن


a sports column

ستون (خبرهای) ورزشی


پیشنهاد کاربران

ستون

ستون روزنامه یک قطعه یا مقاله در یک روزنامه , مجله یا سایر نشریات است که در آن نویسنده درباره مسائلی که توسط سازمان روزنامه به او اختصاص داده میشود نظرش را بیان میکند و یا تجربیات خود را در اختیار میگذارد که معمولاً با یک عکس از نویسنده همراه است.

ستون - پایه

ستون، پایه، معنای مقاله هم میده

Part of a magazine

column ( مهندسی بسپار )
واژه مصوب: برج
تعریف: مخزن استوانه ای قائمی که در صنایع شیمیایی و نفتی برای بهبود جداسازی مخلوط ها به روش تقطیر و استخراج به کار می رود |||متـ . ستون 1

به ستون های ساختمان گفته میشه


کلمات دیگر: