کلمه جو
صفحه اصلی

chop


معنی : غذا، ضربت، ضرب، گوشت با استخوان، دهان، شکستن، ریز ریز کردن، غذا خوردن، بریدن، خرد کردن، جدا کردن
معانی دیگر : (با تبر و غیره) بریدن، انداختن، (با ضربات پی در پی کارد یا تیشه و غیره) ریز کردن، کاردی کردن، گوشت با استخوان (به ویژه گوشت با استخوان از دنده یا شانه ی گوسفند و خوک)، بریده بریده حرف زدن، با ضربه ی کوتاه و رو به پایین زدن (به ویژه در مشت بازی)، با حرکات تند و ناگهانی انجام دادن، ضربه ی تند و رو به پایین، هر چیزی که با ساطور و تبر و غیره قطع شده باشد، (در دریا) حرکت موج که کوتاه و زود در هم شکسته باشد، رجوع شود به:، ناگهان جهت عوض کردن (مانند باد)، ناگهان تغییر جهت دادن یا دگر سو شدن، (عامیانه) نوع، کیفیت، مرغوبیت، (در اصل) مهر رسمی (در هندوستان و چین)، جواز رسمی، نشان تجارتی

انگلیسی به فارسی

ریز‌ریز کردن، بریدن، جدا کردن، شکستن


تکه کردن، گوشت با استخوان، ضربت، غذا، دهان، ضرب، ریز ریز کردن، بریدن، غذا خوردن، خرد کردن، جدا کردن، شکستن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: chops, chopping, chopped
(1) تعریف: to cut by hitting repeatedly, esp. with an ax or other sharp tool (often fol. by "down" or "off").
مترادف: fell, hack, hew, lop
مشابه: cleave, rend, sever, split, whack

- I chopped that huge log into smaller pieces.
[ترجمه ترگمان] آن کنده بزرگ را به تکه های کوچک تر خرد کردم
[ترجمه گوگل] من این ورود بزرگ را به قطعات کوچکتر تقسیم کردم
- She chopped off a branch.
[ترجمه ترگمان] شاخه را قطع کرد
[ترجمه گوگل] او یک شاخه را خرد کرد
- The neighbors chopped down their large tree.
[ترجمه ترگمان] همسایگان درخت بزرگ خود را خرد کردند
[ترجمه گوگل] همسایه ها درخت بزرگ خود را خرد کردند

(2) تعریف: to shape, make, or prepare by cutting in such a way.
مترادف: hack, hew
مشابه: carve, chip, rough-hew, split

- He chopped the firewood.
[ترجمه S] او هیزم ها را تیکه کرد
[ترجمه ترگمان] اون هیزم ها رو تیکه تیکه کرد
[ترجمه گوگل] او چوب را له کرد

(3) تعریف: to cut into many small pieces; mince (often fol. by "up").
مترادف: dice, hash, mince
مشابه: carve, chip, crumble, cube, cut up, divide

- He chopped up some garlic.
[ترجمه queen] او یه مقدار سیر را خرد کرد
[ترجمه ترگمان] اون یه مقدار سیر رو تیکه تیکه کرد
[ترجمه گوگل] او چند سیر را خرد کرد
- I'll chop the onions for the soup.
[ترجمه ترگمان] من پیاز را برای سوپ خرد می کنم
[ترجمه گوگل] من پیاز را برای سوپ می بردم

(4) تعریف: to strike or strike at with a strong, swift, downward blow.
مترادف: smite, whack
مشابه: cuff, hit, slap, smack, strike, thwack
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a heavy downward blow or blows.
مترادف: smite, whack
مشابه: hack, hit, strike
اسم ( noun )
(1) تعریف: an act or instance of chopping.
مترادف: blow, cut, hack, whack
مشابه: hit, stroke

(2) تعریف: a portion or thick slice, esp. of meat.
مشابه: cutlet, rib, steak

- a lamb chop
[ترجمه ترگمان] یک بره؟
[ترجمه گوگل] بره بره
- a pork chop
[ترجمه ترگمان] گوشت خوک؟
[ترجمه گوگل] ریز ریز کردن گوشت خوک

(3) تعریف: a short downward blow or stroke, as in boxing or tennis.
مترادف: whack
مشابه: blow, clout, hit, slap, smack, stroke
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: chops, chopping, chopped
• : تعریف: to suddenly shift direction; swerve, esp. with the wind.
مترادف: swerve, veer, wheel, whirl
مشابه: dodge, jerk, pivot, shift, tack, turn
اسم ( noun )
عبارات: lick one's chops
• : تعریف: (usu. pl.) the jaws, cheeks, or mouth.
مترادف: cheeks, jaws, jowls, mouth
مشابه: chin, maw, muzzle, yap

• blow; blow of an axe; cut of meat; seal, trademark
cut (as with an axe); cut down; cut into pieces, mince
if you chop something, you cut it into pieces with an axe or a knife.
a chop is a small piece of meat cut from the ribs of a sheep or pig.
when people chop and change, they keep changing their minds about what to do; an informal expression.
if you chop down a tree, you cut through its trunk with an axe so that it falls to the ground.
if you chop something up, you chop it into small pieces.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] کنار گذاشتن داده ای که مورد نیاز نمی باشد .
[نساجی] خرد کردن - بریدن فیلامنت های مصنوعی به اندازه دلخواه جهت مخلوط کردن با الیاف طبیعی

مترادف و متضاد

غذا (اسم)
chop, food, diet, dish, aliment, meal, chow, alimentation, nutrition, nourishment, nurture, viand, chop-chop, cuisine, provender, nutriment

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

ضرب (اسم)
chop, impact, strike, stroke, hit, bop, shock, beat, butt, drum, blow, impulse, multiplication, coining, bruise, fib, box, buffet, buff, punch, slash, smite, cob, coinage, stab, wham, ictus, sock

گوشت با استخوان (اسم)
chop

دهان (اسم)
chop, gob, throat, mouth, neb, snout, mug, gam, jib, os

شکستن (فعل)
fracture, chop, break, disobey, deflect, refract, shatter, stave, violate, cleave, fraction, nick, knap, pip, smite, crackle, infract

ریز ریز کردن (فعل)
chop, comminute, mince

غذا خوردن (فعل)
chop, meal, consume, eat, chow down

بریدن (فعل)
chop, truncate, dock, cut off, cut, intercept, carve, rift, slice, flick, amputate, sliver, cut back, haggle, knife, shred, gash, engrave, whittle, incise, shear, mangle, raze, hack, exsect, hew, lancinate, resect, scarp, sever, skive, stump, sunder

خرد کردن (فعل)
abate, diminish, mitigate, grind, squelch, minify, smash, chop, reduce, decrease, lessen, exterminate, eliminate, narrow, hash, fragment, fritter, annihilate, extenuate, shatter, shiver, crash, de-escalate, break to pieces, disintegrate, mash, comminute, mince, mangle, cut down, fragmentize, demolish, hack, fractionalize, pestle, steamroller

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

cut up with tool


Synonyms: axe, cleave, clip, cube, dice, divide, fell, fragment, hack, hackle, hash, hew, lop, mangle, mince, sever, shear, slash, truncate, whack


جملات نمونه

His repeated chopping and changing has confused me.

تغییر مشی مکرر او مرا گیج کرده است.


first chop

درجه‌ی یک


1. chop the stalks into small sections!
ساقه ها را به قطعات کوچک ببر!

2. chop and change
مرتبا تغییر عقیده یا روش دادن،متلون بودن

3. chop logic
(روی جزئیات) بحث و مداقه کردن،روی چیزهای کم اهمیت استدلال و صرف وقت کردن

4. chop wood
هیزم شکستن،چوب خرد کردن

5. first chop
درجه ی یک

6. lamb chop
گوشت با استخوان دنده ی گوسفند

7. for the chop
(انگلیس) در شرف بسته شدن یا تعطیل شدن

8. get the chop
(انگلیس) اخراج شدن،شغل خود را از دست دادن

9. peel the apple and chop it
سیب را پوست بکن و (با کارد) ریز ریز بکن.

10. Roughly chop the vegetables, and keep back a little to chop finely and serve as a garnish.
[ترجمه ترگمان]معمولا گیاهان را تکه تکه می کنند و کمی عقب می مانند تا finely را از هم جدا کنند و به عنوان چاشنی آماده کنند
[ترجمه گوگل]تقریبا سبزیجات را ریز ریز کنید و کمی کمی به ریز ریز ریز کنید و به عنوان یک گلدان خدمت کنید

11. Julian used an axe to chop down the old apple tree.
[ترجمه ترگمان]جولین \"از یه تبر برای بریدن درخت سیب قدیمی استفاده کرد\"
[ترجمه گوگل]جولیان یک تبر برای تکه کردن درخت سیب قدیمی استفاده کرد

12. He struck off the branch with a single chop of the ax.
[ترجمه ترگمان]شاخه را با یک تکه تبر قطع کرد
[ترجمه گوگل]او با یک تکه تکه تکه از شاخه خارج شد

13. You'd better chop these branches off.
[ترجمه Fatemeh] او با یک تکه تبر شاخه را زد.
[ترجمه ترگمان]بهتره این شاخه ها رو قطع کنی
[ترجمه گوگل]بهتر است این شاخه ها را خرد کنید

14. Pork chop is on today's menu.
[ترجمه ترگمان]پو رک غذای امروز را می خورد
[ترجمه گوگل]گوشت خوک در منوی امروز است

15. The iceboat set out to chop a hole in the ice.
[ترجمه ترگمان]The بیرون رفتند تا سوراخی در یخ ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]قایق بادبانی قصد دارد یک سوراخ در یخ بریزد

16. Chop some wood for the fire.
[ترجمه بهرام ظاهرنیا] تعدادی از چوبهارا برای اتش خورد کن
[ترجمه ترگمان] سه تا چوب واسه آتیش
[ترجمه گوگل]چوب را به آتش بکشید

17. Chop the meat into cubes before frying it.
[ترجمه Radin] قبل از سرخ کردن گوشت آن را به قطعات کعبی شکل تکه کنید
[ترجمه ترگمان]زود گوشت ها رو وسط تیکه تیکه کنیم قبل از اینکه it کنیم
[ترجمه گوگل]قبل از سرخ کردن آن گوشت را به مکعب بریزید

18. He went outside to chop some more wood for the fire.
[ترجمه ترگمان]بیرون رفت تا هیزم بیشتری برای آتش بیاورد
[ترجمه گوگل]او بیرون رفت تا چوب دیگری را برای آتش بکشد

He chopped the tree down with an ax.

او درخت را با تبر انداخت.


He chopped off the branches.

او شاخه‌ها را زد.


He chopped off the chicken's head with a cleaver.

سر مرغ را با ساطور قطع کرد.


chopped meat

گوشت کاردی شده، گوشت خورشتی


Peel the apple and chop it.

سیب را پوست بکن و (با کارد) ریز‌ریز بکن.


chopped vegetables

سبزی خرد کرده


lamb chop

گوشت با استخوان دنده‌ی گوسفند


اصطلاحات

chop wood

هیزم شکستن، چوب خرد کردن


for the chop

(انگلیس) در شرف بسته شدن یا تعطیل شدن


get the chop

(انگلیس) اخراج شدن، شغل خود را از دست دادن


chop and change

مرتباً تغییر عقیده یا روش دادن، متلون بودن


chop logic

(روی جزئیات) بحث و مداقه کردن، روی چیزهای کم اهمیت استدلال و صرف وقت کردن


پیشنهاد کاربران

تکه تکه کردن بریدن

To cut food into pieces

Cut into pieces
خرد کردن

cut sth into pieces

chop :cut



اصطلاح:" chop chop"
به معنی زود باش

cut into wide flat pieces

تکه کته کردن، قطعه قطعه کردن، به قطعه های کوچک تبدیل کردن.

Cut into pieces

1 - بریدن / خردکردن
تعریف= Cut something with a knife or something like that
جمله نمونه= . We chopped some wood for the fire
2 - گوشت دنده
تعریف = . A thick slice of meat with a piece of bone in it
مثال = A lamb chop

خرد کردن چیزی به غیر از پول

!Chop
یالا، بجنب.

Chop
تکه تکه کردن یا قطعه قطعه کردن که با استفاده از یک ابزاری صورت میگیره

تکه تکه کردن
البته این کلمه در Reach 1 هم آمده است. 😊 ✌

I found him in the kitchen chopping vegetables
آقا رو در حال سبزی خردکردن تو آشپزخونه دیدم

خرد خرد کردن. تکه تکه کردن مثل غذا و چوب و. .

حلقه حلقه کردن چیزی ( مثلا پیاز )

( the chop )
مرخص شدن، کنار گذاشته شدن
dismissal from employment.
در جمله:
He seemed destined for the chop, but

ریز ریز کردن
خرد کردن ( در آشپزی )

Chop


کلمات دیگر: