کلمه جو
صفحه اصلی

brother


معنی : هم قطار، برادر، اخ
معانی دیگر : اخوی، کاکا، داداش، دوست بسیار صمیمی، هم عضو، هم مذهب، هم نژاد، (در خطاب) برادر، (با b بزرگ) عنوان برخی روحانیون مسیحی، (حرف ندا به نشان تاکید یا ناشکیبایی)، نابرادری، برادر ناتنی (بیشتر half brother می گویند)، برادر رضاعی (بیشتر foster brother می گویند)

انگلیسی به فارسی

برادر، هم‌قطار


برادر، اخ، هم قطار


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a male having one or both parents in common with another person; male sibling.
مترادف: blood brother
مشابه: kin, relation, relative, sib, sibling, twin

(2) تعریف: a male related to another by similarity such as kinship, allegiance to a particular group, or common purpose.
مترادف: fellow
مشابه: ally, associate, clansman, colleague, compeer, comrade, confrere, equal, friend, kinsman, mate, partner, peer

(3) تعریف: (cap.) a lay member of a male religious order. (abbr.: Br.)
مشابه: cleric, friar, monastic, monk

(4) تعریف: (pl.) human beings considered as sharing a common fate or having common needs, faults, and virtues.
مترادف: fellow-men
مشابه: equals, humans, neighbor, people

• male sibling; title of a monk used as form of address; fellow member, man who belongs to the same race, male who belongs to the same religion or profession
your brother is a boy or a man who has the same parents as you.
some people describe a man as their brother when he belongs to the same nation, religion, or trade union as they do.
brother is a title given to a man who belongs to a religious institution such as a monastery.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] شرکت Brother یکی از کارخانجات سازنده چاپگر و وسایل جانبی کامپیوتر است.

مترادف و متضاد

هم قطار (اسم)
associate, colleague, teammate, brother, confrere, co-worker

برادر (اسم)
brother, billy

اخ (اسم)
brother

male sibling


Synonyms: blood brother, kin, kinsperson, relation, relative, twin


Antonyms: sister


جملات نمونه

1. a brother in need
برادر تنگدست

2. her brother
برادر او

3. her brother is quite a hunk!
برادرش تیکه ی بدی نیست !

4. his brother
برادرش

5. his brother finished last
برادرش آخر شد.

6. his brother is a dynamic man
برادرش مرد پرتکاپویی است.

7. his brother is a goosey man
برادر او مردی است که اگر به او دست بزنی یکه می خورد (از جامی پرد).

8. his brother is a phony
برادر او دغلباز است.

9. his brother is a real sport
برادرش واقعا نازنین است.

10. his brother is consorting with thieves
برادرش با دزدان نشست و برخاست می کند.

11. his brother was always helping him out of scrapes
برادرش همیشه او را از مخمصه نجات می داد.

12. my brother and i shared a room
من و برادرم یک اتاق داشتیم.

13. my brother is a hairy man and i am a smooth man
(انجیل) برادرم مردی پشمالو است و من مردی مو تراشیده ام.

14. my brother was in no way a party to that transaction
برادر من به هیچ وجه در آن معامله دخیل نبود.

15. my brother was too upset to say anything
برادرم آن قدر دلخور بود که اصلا حرف نزد.

16. my brother will act as my agent
برادرم به عنوان نماینده ی من عمل خواهد کرد.

17. one brother worked hard and prospered and the other starved
یک برادر سخت کار کرد و موفق شد و دیگری گرسنگی خورد.

18. thy brother
برادرت

19. your brother has aged a lot
برادرت خیلی پیر شده است.

20. your brother is really fun!
برادرت واقعا با حال است !

21. a foster brother
برادر خوانده

22. a twin brother
یک برادر دوقلو

23. a whole brother
برادر تنی

24. an own brother
برادر همخون (نه برادر خوانده)

25. his little brother is a right little horror
برادر خردسالش واقعا شیطان است.

26. his younger brother pestered him with repeated questions
برادر کوچکترش با پرسش های مکرر او را به ستوه آورد.

27. my baby brother
کوچکترین (کم سال ترین) برادر من

28. my elder brother
برادر بزرگ تر من

29. my elder brother is named jahangir
برادر بزرگ من جهانگیر نام دارد.

30. my older brother caught me and ducked me under
برادر بزرگم مرا گرفت و سرم را زیر آب کرد.

31. he and his brother are like each other
او و برادرش شبیه به هم هستند.

32. he and his brother spell each other
او و برادرش به جای همدیگر کار می کنند.

33. he and his brother were the two main pillars of the party
او و برادرش دو رکن اصلی حزب بودند.

34. he bested his brother in chemistry
او در شیمی از برادرش بهتر بود.

35. he bettered his brother in mathematics
در ریاضیات بر برادرش پیشی گرفت.

36. he brought his brother along
او برادرش را همراه خود آورد.

37. he hath my brother slain
او برادر مرا کشته است.

38. he is my brother
او برادر من است.

39. i gave my brother the use of my car
به برادرم اجازه ی استفاده از اتومبیل خودم را دادم.

40. last night my brother and i chatted for two hours
دیشب من و برادرم دو ساعت با هم گپ زدیم.

41. political dissension set brother against brother
اختلاف عقیده ی سیاسی برادر را با برادر رو در رو کرد.

42. she struck her brother in a flare-up of fury
در موجی از خشم برادر خود را زد.

43. thou hadst a brother named paul
تو برادری به نام پال داشتی.

44. you and your brother
شما و برادرتان (تو و برادرت)

45. "very well", returned his brother
برادرش پاسخ داد،((بسیار خوب)).

46. ali and his younger brother
علی و برادر کوچکترش

47. don't tease your younger brother
سر به سر برادر کوچکترت نگذار!

48. he has outgrown his brother
او از برادرش بزرگتر شده است (رشد بیشتری کرده است).

49. he is my half-blood brother
او نابرادری من است.

50. he was hoping his brother would give him a toehold in the export business
امیدوار بود که برادرش در کار صادرات به او مجال بدهد.

51. i spoke with my brother
با برادرم صحبت کردم.

52. in his absence, his brother is the caretaker of his estate
در غیاب او برادرش سرپرست املاک اوست.

53. nobody came but my brother
کسی به جز برادرم نیامد.

54. she coqutted with my brother
با برادرم لاس زد.

55. she greeted her wounded brother with moist eyes
او با چشمان اشک آلود به برادر زخمی خود خوش آمد گفت.

56. you must be his brother
شما حتما برادر او هستید.

57. (give) my compliments to your brother
سلام مرا به برادرت برسان.

58. a sight better than his brother
یک دنیا بهتر از برادرش

59. after all you are my brother
هر چه نباشد تو برادرم هستی.

60. allow me to introduce my brother to you
اجازه بدهید برادر خود را حضورتان معرفی کنم.

61. give my greeting to your brother
سلام مرا به برادرتان برسانید.

62. give my regards to your brother
سلام مرا به برادرت برسان.

63. give my respects to your brother
سلام مرا به برادرت برسان.

64. he even bilked his own brother
او سر برادر خودش هم کلاه گذاشت.

65. he informed on his own brother
او برادر خودش را لو داد.

66. he is lighter than his brother
او از برادرش سفیدتر است.

67. he is quite unlike his brother
او کاملا با برادرش فرق دارد.

68. he is smart but his brother is a bit slow
او باهوش است ولی برادرش کمی کند ذهن است.

69. he is tall but his brother is really long
او بلند قد است ولی برادرش واقعا دراز است.

70. he palmed off his own brother by fabricating lies
برادر خودش را با دروغ بافی اغفال کرد.

He thought all blacks were his soul brothers.

او فکر می‌کرد همه‌ی سیاهان برادران روحی او هستند.


I have two brothers.

من دو برادر دارم.


Hassan and his college brothers

حسن و برادران دانشگاهی‌اش


hey, brother, can you spare ten tumans?

ای برادر، ده تومان می‌دهی؟


Brother Michael is sick today.

برادر میخائیل امروز مریض است.


Oh, brother! I flunked again!

ای بابا، دوباره رفوزه شدم!


پیشنهاد کاربران

برادر داداش داداشی

بَرادَر! - برای ما و پسوند ( در"تر"! ) نگهبانی و. . . فارسی اَوِستایی!
brother برگرفته شده از فارسی است!
کار انجام دهنده و پیگیر مشکلات ما، حامی و دوستداری برای ما - داداش!

دوست بسیار صمیمی

camaraderie به جمع کسانی گفته میشود که پراز مرام و وفاداری دوستی است

برادر. داداش. از اعضای خانواده

خوش به حال اونایی که برادر دارند ما که نداریم نه برادر نه خواهر

کاکو

برادر

در برخی موارد معنی �باورم نمیشود� یا �ای وای� هم میدهد.
oh, brother! how could she wear that?
باورم نمیشه!چطور میتونه اون لباس رو بپوشه؟

brother
این واژه هَمریشه با :
پارسی : بَرادَر
آلمانی : Bruder

You are my brother and he
تو برادر من و او هستی

《 پارسی را پاس بِداریم 》
brother
بَرادَر که هَم ریشه با :
آلمانی = Bruder
فَرانسَوی = frere
ایتالیایی = fratello
واکاوی : brother : b - roth - er
b = پیش وَندِ ب دَر پارسی کوتاه شُده یِ با یا به
roth = root = ریشه، راد
er = پَس وَندِ کُنَندِگی ( فاعِلیَّت )
بَرادَر : بَ - راد - اَر = هَم ریشه ، هَم راد

برادریه تکیه گاه خوبیه

میانه برادر. [ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) برادر وسطی. برادری که از یک برادر بزرگتر و از دیگری کوچکتر است. برادر میانه. دومین از سه پسر مردی :
میانه برادر چو او را بدید
کمان را به زه کردو اندرکشید.
فردوسی.

"!Brother" علاوه بر معنی برادر این حرف ندا یک اصطلاح در زبان آمریکایی هم هست برای اظهار تعجب، ابراز شگفتی، یک گفتار ناگهانی از روی شور و حرارت . هم معنی ( !wow )

Your brother is not thinking about marriage


کلمات دیگر: