کلمه جو
صفحه اصلی

collision


معنی : برخورد، تلافی، تصادم
معانی دیگر : به هم خوردن، تصادف (دو چیز)، به هم کوبی، همکوب، همکوبی، (شخصیت و اندیشه و غیره) برخورد، تضاد

انگلیسی به فارسی

برخورد، تصادم، تلافی


تصادم، برخورد


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an act or instance of coming together with violent force; crash.
مترادف: bump, crash, impact, shock, wreck
مشابه: accident, buffet, foul, hit, jar, smash, smash-up

- Her car insurance will pay for the damage that resulted from the collision.
[ترجمه حدیث(:] بیمه خودروی او، هزینه ی خسارت ناشی از برخورد را پرداخت خواهد کرد.
[ترجمه ترگمان] بیمه اتومبیل او هزینه خسارات ناشی از برخورد را پرداخت خواهد کرد
[ترجمه گوگل] بیمه اتومبیل خود را برای آسیب های ناشی از برخورد پرداخت خواهد کرد

(2) تعریف: a conflict, as of ideas or opinions.
مترادف: clash, conflict, disagreement
مشابه: argument, battle, contention, discord, dispute, dissension, fight, friction, quarrel, variance

• crash, colliding of two or more objects
a collision occurs when a moving object hits something.
a collision of cultures or ideas occurs when two very different cultures or people meet and conflict.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] برخورد - تصادف - تصادم - ضربه
[کامپیوتر] برخورد - شریطی که در آن دو کامپیوتر تلاش می کنند تا در زمانی واحد، بر روی یک قطعه از شبکه ی اترنت اطلاعات ارسال کنند . هر یک از آنها پس از مدتی ( لزوماً این مدت یکسان نیست ) تلاش خود را مجدداً آغاز می کنند . بعضی از برخوردها بر روی شبکه های شلوغ امری عادی است، اما برخوردهای مداوم، حاکی از شلوغی بیش از حد شبکه است . نگاه کنید به Ethernet. - جمع آوری .
[برق و الکترونیک] برخورد، تصادم
[زمین شناسی] بهم خوردگی ،بهم خوردن
[ریاضیات] برخورد، تصادم
[آب و خاک] برخورد

مترادف و متضاد

Synonyms: blow, bump, butt, concussion, contact, crash, demolishment, destruction, dilapidation, encounter, fender bender, head-on, hit, impact, jar, jolt, knock, percussion, pileup, rap, ruin, shock, sideswipe, slam, smash, strike, thud, thump, wreck


برخورد (اسم)
smash, strike, reception, conflict, affection, meeting, collision, encounter, clash, incidence, confluence, conflux, greeting, tilt, osculation, contact, contiguity

تلافی (اسم)
incident, collision, amends, compensation, restitution, retaliation, revenge, reprisal, retort, retribution, repayment, revanche

تصادم (اسم)
smash, collision, clash, shock, crash, concussion, smash-up, traumatism

accident


جملات نمونه

a collision of ideas

تضاد اندیشه‌ها


the mid-air collision of two airplanes

به‌هم خوردن دو هواپیما در آسمان


1. a collision course
مسیر تصادم

2. a collision of ideas
تضاد اندیشه ها

3. the collision was so severe that the backseat passengers of the car were catapulted against the dashboard
تصادم به قدری شدید بود که سرنشینان صندلی عقب اتومبیل به طرف داشبرد پرت شدند.

4. a head-on collision
تصادف شاخ به شاخ

5. the mid-air collision of two airplanes
به هم خوردن دو هواپیما در آسمان

6. the midair collision of two missiles
برخورد دو موشک در هوا

7. head on collision
تصادف (یا تصادم) شاخ به شاخ (از جلو یا از سر)

8. a distortion of the car chassis resulting from collision
کج و کوله شدگی (واپیچش) شاسی اتومبیل در اثر تصادم

9. the side of the boat was staved in by the collision
پهلوی قایق در اثر تصادم فرو شکسته شده بود.

10. The collision between reality and faith to our young black and blue.
[ترجمه ترگمان]برخورد بین واقعیت و ایمان به رنگ سیاه و آبی ما
[ترجمه گوگل]برخورد بین واقعیت و ایمان به جوان سیاه و آبی

11. I had a near collision with a lorry.
[ترجمه امین جهانگرد] نزدیک بود با یک کامیون تصادف کنم
[ترجمه ترگمان]من با یک ماشین باری تصادف کرده بودم
[ترجمه گوگل]برخوردی نزدیک با یک کامیون داشتم

12. The collision reduced the car to a useless wreck.
[ترجمه ترگمان]برخورد اتومبیل باعث کاهش تصادف اتومبیل شد
[ترجمه گوگل]برخورد این ماشین را به یک خراب بی فایده کاهش داد

13. There has been a collision on the southbound stretch of the motorway.
[ترجمه ترگمان]یک برخورد در قسمت جنوبی بزرگراه رخ داده است
[ترجمه گوگل]برخورد در بزرگراه جنوبی بزرگراه رخ داده است

14. The school bus was involved in a collision with a truck.
[ترجمه ترگمان]اتوبوس مدرسه در برخورد با یک کامیون دخالت داشت
[ترجمه گوگل]اتوبوس مدرسه در برخورد با یک کامیون درگیر بود

15. In his work we see the collision of two different traditions.
[ترجمه ترگمان]در کار او برخورد دو سنت متفاوت را مشاهده می کنیم
[ترجمه گوگل]در کار ما شاهد برخورد دو سنت مختلف هستیم

16. Both pilots took evasive action and a collision was avoided.
[ترجمه ترگمان]هر دو خلبان اقدام طفره آمیز انجام دادند و از برخورد اجتناب شد
[ترجمه گوگل]هر دو خلبان اقدام به اخراج کردن کردند و از برخورد جلوگیری کردند

a collision course

مسیر تصادم


پیشنهاد کاربران

برخورد، تصادم
A violent crash in which one vehicle hits another

Accident. برخورد . تصادف

تضاد، مساله
Eg:Brexit collision

تصادف ، ضربه
there was a collision between the two boats
بین دو قایق ، تصادفی وجود داشت ⬅️⬅️⬅️⬅️

تصادف

All our rental cars carry collision insurance

شاخ به شاخ شدن ، به هم خوردن

collision ( فیزیک )
واژه مصوب: برخورد
تعریف: برهم‏کنش حاصل از نزدیکی دو یا چند ذره در بازۀ زمانی کوتاه، که در آن تکانۀ کل ذرات پایسته می‏ماند


کلمات دیگر: