بکندی، کند، بسنگینی، سنگین، بطورتیره
dully
بکندی، کند، بسنگینی، سنگین، بطورتیره
انگلیسی به فارسی
کثیف
انگلیسی به انگلیسی
• stupidly; boringly, tediously; sluggishly
جملات نمونه
1. The sun reflected dully off the stone walls.
[ترجمه ترگمان]خورشید از روی دیواره ای سنگی منعکس می شد
[ترجمه گوگل]خورشید از دیوارهای سنگی دور افتاده بود
[ترجمه گوگل]خورشید از دیوارهای سنگی دور افتاده بود
2. He heard his heart thump dully but more quickly.
[ترجمه ترگمان]صدای ضربان قلبش به شدت به گوش رسید
[ترجمه گوگل]او قلبش را تند تند تند تند تند تند کرد ولی سریعتر
[ترجمه گوگل]او قلبش را تند تند تند تند تند تند کرد ولی سریعتر
3. The car lights glowed dully through the mist.
[ترجمه ترگمان]چراغ های اتومبیل از میان مه می درخشیدند
[ترجمه گوگل]چراغ های خودرو به آرامی از طریق غبار سرگردان شدند
[ترجمه گوگل]چراغ های خودرو به آرامی از طریق غبار سرگردان شدند
4. Our history teacher recited dully a number of dates.
[ترجمه ترگمان]معلم تاریخ ما با بی حوصلگی تعدادی از تاریخ ها را خواند
[ترجمه گوگل]معلم تاریخ ما چندین تاریخ را به خوبی می داند
[ترجمه گوگل]معلم تاریخ ما چندین تاریخ را به خوبی می داند
5. 'I suppose so,' she said dully.
[ترجمه ترگمان]اسکارلت با بی حوصلگی گفت: فکر می کنم
[ترجمه گوگل]'من حدس می زنم که،' او گفت: dully
[ترجمه گوگل]'من حدس می زنم که،' او گفت: dully
6. 'Well Michael?' he said dully.
[ترجمه ترگمان]خب، \"مایکل\"؟ با بی حوصلگی گفت:
[ترجمه گوگل]'خوب مایکل؟' او گفت:
[ترجمه گوگل]'خوب مایکل؟' او گفت:
7. The street lamps gleamed dully through the night'smist.
[ترجمه ترگمان]چراغ های خیابان در تاریکی شب می درخشیدند
[ترجمه گوگل]چراغهای خیابانی از طریق اتاق تاریک خیره شده بودند
[ترجمه گوگل]چراغهای خیابانی از طریق اتاق تاریک خیره شده بودند
8. The knife's blade gleamed dully in the dark.
[ترجمه ترگمان]تیغه چاقو در تاریکی می درخشید
[ترجمه گوگل]تیغه چاقو در تاریکی درخشید
[ترجمه گوگل]تیغه چاقو در تاریکی درخشید
9. "That's good," he said dully, putting down his half-eaten sandwich.
[ترجمه ترگمان]او با بی حوصلگی گفت: این خیلی خوبه
[ترجمه گوگل]'این خوب است،' او گفت: dully، قرار دادن ساندویچ نیمه خورده خود را
[ترجمه گوگل]'این خوب است،' او گفت: dully، قرار دادن ساندویچ نیمه خورده خود را
10. Her heart was bleeping dully and her skin felt moist and feverish and she needed to talk - now.
[ترجمه ترگمان]قلبش هنوز سبز شده بود و پوستش نمناک و تب آلود بود و نیاز به حرف زدن داشت
[ترجمه گوگل]قلب او خونریزی شد و پوست او مرطوب و تبدار احساس شد و او مجبور شد صحبت کند - اکنون
[ترجمه گوگل]قلب او خونریزی شد و پوست او مرطوب و تبدار احساس شد و او مجبور شد صحبت کند - اکنون
11. His eyes looked dully ahead.
[ترجمه ترگمان]چشمانش به سردی به جلو دوخته شده بود
[ترجمه گوگل]چشمانش رو به جلو نگاه کرد
[ترجمه گوگل]چشمانش رو به جلو نگاه کرد
12. It reflected the sunlight dully in his hands, dangling from a broken chain.
[ترجمه ترگمان]انعکاس نور خورشید را در دست هایش منعکس می کرد که از زنجیری شکسته آویزان بود
[ترجمه گوگل]این نور خورشید را در دستان خود نشان می دهد، از یک زنجیر شکسته آویزان است
[ترجمه گوگل]این نور خورشید را در دستان خود نشان می دهد، از یک زنجیر شکسته آویزان است
13. Her stomach ached dully.
[ترجمه ترگمان]معده اش به شدت درد می کرد
[ترجمه گوگل]شکمش شکسته است
[ترجمه گوگل]شکمش شکسته است
14. His leg ached dully.
[ترجمه ترگمان]پایش به شدت درد می کرد
[ترجمه گوگل]پا او دردسر است
[ترجمه گوگل]پا او دردسر است
15. The text seems dully at variance with the fantasy of the illustrations and falls between two stools.
[ترجمه ترگمان]متن در تضاد با تصویر خیالی تصاویر و افتادن بین دو چهارپایه به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]متن به طرز چشمگیری متفاوت با فانتزی تصاویر و افتادن بین دو مدفوع است
[ترجمه گوگل]متن به طرز چشمگیری متفاوت با فانتزی تصاویر و افتادن بین دو مدفوع است
کلمات دیگر: