کلمه جو
صفحه اصلی

disruptive


معنی : نفاق افکن، درهم گسیخته
معانی دیگر : مختل کننده، به هم زننده، مخل، مزاحم

انگلیسی به فارسی

درهم گسیخته، نفاق‌افکن


انگلیسی به انگلیسی

• upsetting; disturbing; divisive
if someone is disruptive, they prevent an activity or system from continuing normally.

مترادف و متضاد

causing trouble, confusion


نفاق افکن (صفت)
disruptive, factious

درهم گسیخته (صفت)
disruptive

Synonyms: disorderly, distracting, disturbing, obstreperous, off-base, out-of-line, out-of-order, rowdy, troublemaking, troublesome, unruly, unsettling, upsetting


Antonyms: calming, disciplined, settling, soothing, well-behaved


جملات نمونه

1. because of disruptive remarks, he was asked to leave the meeting
به خاطر حرف های مختل کننده اش از او خواستند که جلسه را ترک کند.

2. Night work can be very disruptive to home life.
[ترجمه ترگمان]کار شبانه می تواند بسیار مخرب به زندگی خانگی باشد
[ترجمه گوگل]کار شبانه می تواند بسیار مخرب به زندگی در خانه است

3. She was a disruptive influence, and after a year or two she got the boot.
[ترجمه ترگمان]نفوذ disruptive داشت، و بعد از یکی دو سال چکمه را برداشت
[ترجمه گوگل]او یک نفوذ مخرب بود و پس از یک یا دو سال او بوت را گرفت

4. His teacher described him as a noisy, disruptive influence in class.
[ترجمه ترگمان]معلم او او را به عنوان یک نفوذ پر سر و صدا در کلاس توصیف کرد
[ترجمه گوگل]معلم او او را به عنوان یک نفوذ پر سر و صدا و جنجالی در کلاس توصیف کرد

5. He was expelled from school for disruptive behaviour.
[ترجمه ترگمان]او بخاطر رفتار disruptive از مدرسه اخراج شد
[ترجمه گوگل]او از رفتار مداخله ای برای مدرسه اخراج شد

6. Mike's parents thought I was a disruptive influence .
[ترجمه ترگمان]پدر و مادر مایک فکر می کردند که من یک تاثیر مخرب هستم
[ترجمه گوگل]والدین مایک تصور می کردند من یک نفوذ مخرب بودم

7. Alcohol can produce violent, disruptive behavior.
[ترجمه ترگمان]الکل می تواند رفتارهای خشن و مخرب تولید کند
[ترجمه گوگل]الکل می تواند رفتار خشونت آمیز و ناخوشایند ایجاد کند

8. A few disruptive students can easily ruin a class.
[ترجمه ترگمان]تعداد کمی از دانش آموزان disruptive می توانند به راحتی یک کلاس را خراب کنند
[ترجمه گوگل]چند دانش آموز متلاطم می تواند به راحتی کلاس را خراب کند

9. His disruptive behaviour was felt to be sufficient grounds for his expulsion.
[ترجمه ترگمان]رفتار disruptive برای اخراج او کافی بود
[ترجمه گوگل]رفتار ناخوشایند او به دلیل کسر محکومیت وی محسوب می شود

10. Long working hours are very disruptive to home life.
[ترجمه ترگمان]ساعات کاری طولانی در زندگی خانگی بسیار مخرب هستند
[ترجمه گوگل]ساعت کار طولانی به زندگی در خانه بسیار مخرب است

11. For a child who is very disruptive, however, there is little to lose by trying a diet.
[ترجمه ترگمان]با این حال برای یک کودک که بسیار disruptive است، با امتحان کردن رژیم غذایی کم می شود
[ترجمه گوگل]با این حال، برای کودکانی که بسیار ناراحت کننده هستند، با تلاش برای رژیم غذایی، از دست دادن آنها کم است

12. It can be very disruptive to the marriage if the two partners are in therapies with different basic philosophies.
[ترجمه ترگمان]اگر این دو شریک در درمان فلسفه ابتدایی متفاوتی به سر می برند، می تواند بسیار disruptive باشد
[ترجمه گوگل]اگر این دو شرک در درمان با فلسفه های مختلف متفاوت باشند، می تواند بسیار ناخوشایند باشد

13. There is the disruptive experiment, invented by Garfinkel himself.
[ترجمه ترگمان]این آزمایش مخرب است که توسط خود Garfinkel اختراع شده است
[ترجمه گوگل]این آزمایش متضاد است که توسط گارفینکل اختراع شده است

14. I believe that too many school responses to disruptive behaviour are negative.
[ترجمه ترگمان]من معتقدم که بسیاری از پاسخ های مدرسه به رفتارهای مخرب منفی هستند
[ترجمه گوگل]من معتقدم که بیش از حد بسیاری از واکنش های مدرسه به رفتارهای مخرب منفی است

15. Fred Clasper's disruptive plan had been well prepared.
[ترجمه ترگمان]نقشه disruptive فرد آماده بود
[ترجمه گوگل]برنامه خرابکار فرد کلاپر به خوبی آماده شده بود

Because of disruptive remarks, he was asked to leave the meeting.

به خاطر حرف‌های مختل‌کننده‌اش از او خواستند که جلسه را ترک کند.


پیشنهاد کاربران

تحول آفرین

دردسرساز

مخل

دردسر ساز ، مزاحم

اختلال آور، مختل کننده

مترادف troublesome, disorderly

بهم ریختن ، آشفته کردن

نوآورانه

ویرانگر

قطع ارتباط الکترونیکی یا مخابراتی کردن، ایجاد تداخل ( مختل کردن ) ، و یا غیر قابل شنود کردن. ( البته اگر در ان امواج صوتی به کار رفته شود و در اخر اینکه ایجاد inaudible غیر قابل شنیدن انجام میدهد. )

برانداز

آشفته ساز، مخل حوصله و آرامش

مخرب

مختل کننده

اخلالگر

دگرگون ساز

متحول ساز؛ دگرگون ساز ( در بافتار استارتاپی )

ازاردهنده


کلمات دیگر: