کلمه جو
صفحه اصلی

destitution


معنی : فقر، بی چیزی
معانی دیگر : فقر شدید، مستمندی، تهیدستی، فقر وفاقه، افلاس، عسرت

انگلیسی به فارسی

فقر، بی‌چیزی


انگلیسی به انگلیسی

• pennilessness, extreme poverty, need, beggary
destitution is the state of having no money or possessions; a formal word.

مترادف و متضاد

فقر (اسم)
poverty, destitution, penury, indigence

بی چیزی (اسم)
destitution, indigence, disinvestment

indigence


Synonyms: want, privation, poverty


جملات نمونه

1. the refugees lived in complete destitution
پناهندگان در فقر و فاقه ی کامل به سر می برند.

2. Destitution has become a major problem in the capital.
[ترجمه ترگمان]Destitution به یک مشکل بزرگ در پایتخت تبدیل شده است
[ترجمه گوگل]زباله به یک مشکل عمده در پایتخت تبدیل شده است

3. Your initiation rites do not conceal your destitution.
[ترجمه ترگمان]مراسم تاج گزاری شما destitution رو مخفی نمی کنه
[ترجمه گوگل]آیین های آغازین شما باعث نابودی شما نمی شوند

4. Perhaps destitution might have been preferable to this.
[ترجمه ترگمان]شاید فقر و محرومیت از این بهتر بود
[ترجمه گوگل]شاید ناسازگاری به این موضوع ترجیح داده شود

5. We can see hunger, destitution, torture; we are living in a state of war.
[ترجمه ترگمان]ما گرسنگی، فقر و شکنجه را خواهیم دید؛ در کشوری از جنگ زندگی می کنیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم گرسنگی، فقر، شکنجه را ببینیم؛ ما در وضعیت جنگ زندگی می کنیم

6. From hunger, cold, isolation, destitution. A dolorous bargain. A soul for a morsel of bread. Misery offers; society accepts.
[ترجمه ترگمان]از گرسنگی، سرما، انزوا و بیچارگی یک معامله پر از غم و اندوه یک روح برای یک لقمه نان بینوایی پیشنهاد می کند، جامعه قبول می کند
[ترجمه گوگل]از گرسنگی، سرما، انزوا، ناتوانی مقرون به صرفه یک روح برای یک غلاف نان اشتباه ارائه می دهد؛ جامعه پذیرفته می شود

7. Confucius said, " Hunger, thirst, cold, destitution and failure are the inevitable trace of natural operation. "
[ترجمه ترگمان]کنفسیوس گفت: \" گرسنگی، تشنگی، سرما، فقر و ناکامی، ردیابی غیرقابل اجتناب عملیات طبیعی هستند \"
[ترجمه گوگل]کنفوسیوس گفت: «گرسنگی، تشنگی، سردی، ناتوانی و شکست، ردیابی اجتناب ناپذیر عملیات طبیعی است '

8. She laid her case of destitution before him in a very moving letter.
[ترجمه ترگمان]در مقابل او در یک نامه بسیار جدی پرونده فقر را پیش رویش گذاشت
[ترجمه گوگل]او در نامه ای بسیار پر جنب و جوش در برابر او قرار گرفت

9. This is both their destitution and their wealth.
[ترجمه ترگمان]این هم فقر و هم ثروت آن هاست
[ترجمه گوگل]اینها هر دو کمبود و ثروت آنهاست

10. Ants will then be saved from destitution, for they'll have abundant supply.
[ترجمه ترگمان]سپس مورچه ها از فقر و فقر نجات خواهند یافت، زیرا آن ها عرضه فراوان خواهند داشت
[ترجمه گوگل]مورچه ها پس از نابودی نجات خواهند یافت، زیرا آنها عرضه فراوانی دارند

11. His drinking led him to a life of destitution.
[ترجمه ترگمان]drinking او را به یک زندگی فقر و فقر کشانده بود
[ترجمه گوگل]نوشیدن او او را به زندگی فقیر منجر شد

12. It'says high food prices are causing families to destitution and the hunger - poverty trap.
[ترجمه ترگمان]این گزارش می گوید که قیمت بالای مواد غذایی باعث فقر و فقر و دام گرسنگی و فقر می شود
[ترجمه گوگل]قیمت های بالای مواد غذایی سبب ایجاد خانواده های فقیر و گرسنگی می شود

13. He reach the excess of destitution from which he never rose again.
[ترجمه ترگمان]از فرط فقر و بیچارگی دست به گریبان بود که دیگر از جا برنخاست
[ترجمه گوگل]او به بیش از فقدان که از آن او هرگز افزایش یافت

14. If not me, or even destitution, so I will be very worried.
[ترجمه ترگمان]اگر من نباشم، یا حتی محرومیت از فقر، بنابراین من خیلی نگران خواهم بود
[ترجمه گوگل]اگر نه من، و یا حتی فقیر، بنابراین من بسیار نگران هستم

The refugees lived in complete destitution.

پناهندگان در فقر و فاقه‌ی کامل به سر می‌برند.


پیشنهاد کاربران

به نقل از هزاره:
فقر
بینوایی
بی چیزی
تهیدستی

مسکنت


کلمات دیگر: