کلمه جو
صفحه اصلی

communicate


معنی : گفتگو کردن، معاشرت کردن، ارتباط بر قرار کردن، مکاتبه کردن، کاغذ نویسی کردن، مراوده کردن، فرا فرستادن
معانی دیگر : (بیماری یا حرارت یا حرکت و غیره) سرایت دادن، رساندن، منتقل کردن، انتقال دادن، دادن (بیماری و گرما و غیره)، (خبر یا علامت) آگاهانیدن، رابطه برقرار کردن یا داشتن، مطلع کردن، ارتباط داشتن، مخابره کردن، تبادل خبر کردن، گفت و شنود کردن، حالی کردن، رسانگری کردن، رابطه داشتن، (دو اتاق یا محفظه و غیره) متصل بودن، به هم راه داشتن، در مراسم عشای ربانی شرکت کردن

انگلیسی به فارسی

گفت‌وگوکردن، مکاتبه کردن، کاغذ‌نویسی کردن، مراوده کردن


برقراری ارتباط، گفتگو کردن، معاشرت کردن، ارتباط بر قرار کردن، مکاتبه کردن، کاغذ نویسی کردن، مراوده کردن، فرا فرستادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: communicates, communicating, communicated
(1) تعریف: to impart.
مترادف: convey, impart, inform, relate, tell
مشابه: advise, apprise, carry, contact, disclose, disseminate, express, give, notify, say, signify, speak, talk, transmit, voice

- The letter is short, but it communicates the message.
[ترجمه ترگمان] نامه کوتاه است، اما پیام را منتقل می کند
[ترجمه گوگل] نامه کوتاه است، اما این پیام را در اختیار شما قرار می دهد

(2) تعریف: to transmit to another, esp. a disease.
مترادف: transmit
مشابه: contact, disseminate, infect, spread

- The disease is communicated from one person to another through the air.
[ترجمه Sanaz jan] این بیماری از طریق هوا از فردی به فرد دیگر منتقل میشود
[ترجمه ترگمان] این بیماری از یک فرد به فرد دیگر از طریق هوا منتقل می شود
[ترجمه گوگل] این بیماری از طریق یک فرد به فرد دیگر از طریق هوا ارتباط برقرار می شود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: communicator (n.)
(1) تعریف: to exchange thoughts, ideas, or information.
مترادف: relate, speak, talk
مشابه: advise, commune, converse, inform, say, tell

- We didn't speak each other's language well, so we sometimes had trouble communicating.
[ترجمه نسرین] ما زبان یکدیگر را خوب صحبت نمیکردیم پس گاهی در فهمیدن ( یکدیگر ) مشکل داشتیم
[ترجمه ترگمان] ما زبان یکدیگر را خوب بلد نبودیم، بنابراین گاهی با هم ارتباط برقرار می کردیم
[ترجمه گوگل] ما زبان یکدیگر را خوب نگفتیم، بنابراین گاهی اوقات ارتباط با ما مشکل داشت
- My colleagues and I communicate most often by e-mail.
[ترجمه ترگمان] همکاران من و من اغلب با پست الکترونیکی ارتباط برقرار می کنند
[ترجمه گوگل] همکاران من و من اغلب با ایمیل ارتباط برقرار می کنند

(2) تعریف: to express one's thoughts and feelings.
مشابه: commune, inform, speak

- When she's upset, she needs to communicate.
[ترجمه Sanaz jan] وقتی او ناراحت است نیازمند ارتباط برقرار کردن است
[ترجمه ترگمان] وقتی ناراحته باید ارتباط برقرار کنه
[ترجمه گوگل] وقتی ناراحت شد، باید ارتباط برقرار کند
- Some people are more able to communicate with a stranger than with people they are close to.
[ترجمه ترگمان] برخی افراد بیشتر قادر هستند با یک غریبه ارتباط برقرار کنند تا با افرادی که به آن ها نزدیک هستند
[ترجمه گوگل] بعضی از افراد قادر به ارتباط با یک غریبه تر از افرادی هستند که نزدیک هستند

• express one's thoughts and ideas; exchange information or ideas; transfer, pass along, transmit
if you communicate with someone, you give them information, for example by speaking, writing, or sending radio signals.
if you communicate an idea or a feeling to someone, you make them aware of it.
if people can communicate, they understand each other's feelings or attitudes.

مترادف و متضاد

گفتگو کردن (فعل)
speak, argue, discuss, communicate, negotiate, parley

معاشرت کردن (فعل)
associate, companion, intercommunicate, communicate

ارتباط برقرار کردن (فعل)
communicate

مکاتبه کردن (فعل)
communicate, correspond

کاغذ نویسی کردن (فعل)
communicate

مراوده کردن (فعل)
communicate

فرا فرستادن (فعل)
transmit, communicate

give or exchange information, ideas


Synonyms: acquaint, advertise, advise, announce, be in touch, betray, break, broadcast, carry, connect, contact, convey, correspond, declare, disclose, discover, disseminate, divulge, enlighten, get across, get through, hint, impart, imply, inform, interact, interface, keep in touch, let on, let out, make known, network, pass on, phone, proclaim, publicize, publish, raise, reach out, relate, report, reveal, ring up, signify, spread, state, suggest, tell, touch base, transfer, transmit, unfold, write


Antonyms: bottle up, conceal, cover, keep, keep quiet, suppress, withhold


mutually exchange information


Synonyms: answer, associate with, be close to, be in touch, be near, buzz, cable, chat, commune with, confabulate, confer, converse, correspond, discourse, drop a line, drop a note, establish contact, get on the horn, give a call, give a ring, have confidence of, hear from, reach, reply, talk, telephone, wire, write


جملات نمونه

1. they communicate with tehran by radio
آنها از طریق رادیو با تهران ارتباط دارند.

2. his english is so bad that one can hardly communicate with him
انگلیسی او آنقدر بد است که به سختی می توان با او گفت و شنود کرد.

3. Dolphins use sound to communicate with each other.
[ترجمه محمدی تبار] دلفین ها برای ارتباط برقرار کردن با همدیگر از صوت استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان]دلفین ها از صوت برای ارتباط با یکدیگر استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]دلفین ها از صدا برای برقراری ارتباط با یکدیگر استفاده می کنند

4. New technology has made it possible to communicate more easily.
[ترجمه ترگمان]تکنولوژی جدید امکان برقراری ارتباط آسان تر را فراهم آورده است
[ترجمه گوگل]تکنولوژی جدید امکان برقراری ارتباط را آسان تر کرده است

5. I communicate with him regularly by letter.
[ترجمه ترگمان]من به طور مرتب با مکاتبه با او ارتباط برقرار می کنم
[ترجمه گوگل]با او به طور منظم با نامه ارتباط برقرار می کنم

6. We can now communicate instantly with people on the other side of the world.
[ترجمه ترگمان]ما اکنون می توانیم بلافاصله با مردم در طرف دیگر جهان ارتباط برقرار کنیم
[ترجمه گوگل]اکنون می توانیم بلافاصله با افرادی که در طرف دیگر جهان هستند ارتباط برقرار کنیم

7. His skill lies in his ability to communicate quite complex ideas very simply.
[ترجمه ترگمان]مهارت او در توانایی او در ارتباط با ایده های پیچیده بسیار ساده نهفته است
[ترجمه گوگل]مهارت او در توانایی او در برقراری ارتباط بسیار ساده ای است

8. Children have to learn to communicate effectively.
[ترجمه ترگمان]کودکان باید یاد بگیرند چگونه به طور موثر ارتباط برقرار کنند
[ترجمه گوگل]کودکان باید یاد بگیرند که به طور موثر ارتباط برقرار کنند

9. He asked me to communicate his wishes to you.
[ترجمه ترگمان]از من خواست که با شما ارتباط برقرار کنم
[ترجمه گوگل]او از من خواسته است که خواسته های خود را برای شما بیان کند

10. Shool children often communicate colds to each other.
[ترجمه Sanaz jan] بچه های مدرسه ای اغلب ارتباط برقرار کردن را از طریق سرما منتقل میکنند
[ترجمه ترگمان]کودکان shool اغلب سرماخوردگی را به هم دیگر منتقل می کنند
[ترجمه گوگل]کودکان شول اغلب سرماخوردگی را به یکدیگر متصل می کنند

11. We learn a language in order to communicate.
[ترجمه ترگمان]ما زبان را برای برقراری ارتباط یاد می گیریم
[ترجمه گوگل]ما برای ارتباط با یک زبان صحبت می کنیم

12. Parents sometimes find it difficult to communicate with their teenage children.
[ترجمه ترگمان]والدین گاهی اوقات مشکل برقراری ارتباط با کودکان نوجوان خود را دشوار می یابند
[ترجمه گوگل]والدین گاه با فرزندان نوجوان خود ارتباط برقرار می کنند

13. People use more than words when they communicate with each other.
[ترجمه ترگمان]افراد بیشتر از کلماتی استفاده می کنند که با هم ارتباط برقرار می کنند
[ترجمه گوگل]وقتی با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند مردم بیشتر از کلمات استفاده می کنند

14. Candidates must be able to communicate effectively.
[ترجمه ترگمان]نامزدها باید بتوانند به طور موثر ارتباط برقرار کنند
[ترجمه گوگل]نامزدها باید قادر به برقراری ارتباط موثر باشند

15. Language gives us the ability to communicate at a much higher level than any other animal.
[ترجمه ترگمان]زبان به ما این توانایی را می دهد که در سطح بالاتری از هر حیوان دیگری ارتباط برقرار کنیم
[ترجمه گوگل]زبان به ما توانایی برقراری ارتباط در سطح بسیار بالاتر از هر حیوان دیگر می دهد

Some diseases can easily be communicated to others.

برخی بیماری‌ها به آسانی به دیگران منتقل می‌شود.


They communicate with Tehran by radio.

آنها از طریق رادیو با تهران ارتباط دارند.


His English is so bad that one can hardly communicate with him.

انگلیسی او آنقدر بد است که به سختی می‌توان با او گفت و شنود کرد.


He communicated his ideas clearly.

او نظریات خود را به طور روشنی بیان کرد.


Bees have several ways of communicating.

زنبورها از چندین راه با هم ارتباط برقرار می‌کنند.


The living room communicates with the dining room.

اتاق نشیمن به اتاق نهار خوری باز می‌شود.


اصطلاحات

be in communication with

در ارتباط بودن با...، در تماس بودن با...


پیشنهاد کاربران

ارتباط برقرار کردن

به آگاهی رساندن، در جریان کار قرار دادن

اطلاع رسانی

ابلاغ کردن
communicate strategy
ابلاغ استراتژی

برقرار کردن ارتباط


تماس گرفتن، ارتباط داشتن

تبادل

رساندن

مشارکت


ارتباط داشتن

منعکس کردن. مثلا منعکس کردن یک پیام

ارائه شدن

ارتباط برقرار کردن. سخن گفتن با طرف مقابل .

راطه برقرار کردن

مذاکره کردن

ابلاغ کردن

رابطه برقرار کردن

ارتباط برقرار کردن
مکالمه

● تبادل اطلاعات کردن
● آگاهانیدن، باخبر ساختن ( دیگران از احساس خود )
● ارتباط برقرار کردن
● منتقل کردن بیماری ( در این معنا معمولا به حالت پسیو به کار میرود )


مکاتبه کردن

مخابره کردن

ارتباط برقرار کردن ، [ خبر ، پیام ] رساندن ، دادن 🎋🎋
Dolphins use sound to communicate with each other
دلفین ها برای ارتباط برقرار کردن با هم از صدا ها استفاده میکنند

اعلام و اطلاع رسانی

منتقل کردن
Interneuron
Type of neuron that communicates information from one neuron to the next.

تعامل کردن

مکالمه, ارتباط بر قرار کردن

ارتباط گرفتن

اطلاع رسانی کردن
خبررسانی کردن

انتقال فکر

ارتباط برقرار کردن
We communicate with one another by means of language
ما با استفاده از زبان با یکدیگر ارتباط برقرار می کنیم ➖➖➖

درمیان گذاشتن با

Communicating information
اطلاعات مراوده/ردوبدل نمودن

communicate ( verb ) = convey ( verb )
به معناهای: رساندن، ابلاغ کردن، انتقال دادن، منتقل کردن

communicate ( verb ) = relate ( verb )
به معناهای : ارتباط برقرار کردن، بازگو کردن، مرتبط کردن، ربط دادن، بیان کردن

گفتمان

تفهیم، فهماندن، حالی کردن

مطرح کردن
عنوان کردن


کلمات دیگر: