کلمه جو
صفحه اصلی

effectively


بطورموثریاکارگر

انگلیسی به فارسی

به‌طور مؤثر یا کارگر


به طور موثر


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
• : تعریف: in a way that produces a successful result.

- You dealt effectively with the problem.
[ترجمه نادری] به شور مفید
[ترجمه ترگمان] شما به طور موثر با این مشکل برخورد کردید
[ترجمه گوگل] شما به طور موثر با مشکل مواجه شدید

• productively, efficiently; impressively
you use effectively to indicate that what you are saying is a reasonable summary of a situation, although it is not precisely accurate.

مترادف و متضاد

efficiently


Synonyms: effectually, efficaciously, completely, finally, expertly, conclusively, definitely, energetically, persuasively, tellingly, dramatically, adequately, capably, forcefully, cogently, productively, excellently


جملات نمونه

1. he played his role most effectively
او به طور چشمگیری نقش خود را بازی کرد.

2. Tanks were deployed effectively during the long campaign.
[ترجمه ترگمان]تانک ها در طی این مبارزه طولانی به طور موثر مستقر شده اند
[ترجمه گوگل]مخازن به طور موثر در طول مبارزات طولانی مستقر شدند

3. The truth of this statement has been effectively demonstrated in Chapter
[ترجمه ترگمان]حقیقت این جمله در فصل به طور موثر نشان داده شده است
[ترجمه گوگل]حقیقت این بیانیه در فصل به طور موثری نشان داده شده است

4. Non-white people are effectively excluded from certain jobs.
[ترجمه ترگمان]افراد غیر سفید به طور موثر از مشاغل خاصی حذف شده اند
[ترجمه گوگل]مردم غیر سفید به طور موثر از مشاغل خاصی حذف می شوند

5. Although officially a dependent territory the island is effectively autonomous.
[ترجمه ترگمان]اگرچه این جزیره به طور رسمی وابسته به این جزیره است، اما به طور موثر خود مختار است
[ترجمه گوگل]گرچه رسما یک سرزمین وابسته به جزیره است، به طور مؤثری مستقل است

6. By producing an heir, the Queen effectively removed her cousin's hopes of succeeding to the throne.
[ترجمه ترگمان]ملکه با تولید یک وارث، به طور موثر امید دختر عمه اش را به جانشینی تخت از میان برد
[ترجمه گوگل]ملکه، با تولید یک وارث، عملا پسر عموی خود را برای موفقیت در تخت سلطنت برداشت

7. This strategy effectively neutralized what the Conservatives had hoped would be a vote - winner.
[ترجمه ترگمان]این استراتژی به طور موثر چیزی را خنثی کرد که محافظه کاران امیدوار بودند برنده انتخابات باشند
[ترجمه گوگل]این استراتژی به طور موثری، آنچه که محافظهکاران امیدوار بود، برنده رای خواهند شد

8. This product cleans baths very effectively.
[ترجمه ترگمان]این محصول حمام را بسیار خوب تمیز می کند
[ترجمه گوگل]این محصول بسیار موثر است

9. This new legislation effectively prevents us from trading.
[ترجمه ترگمان]این قانون جدید به طور موثر از تجارت ما جلوگیری می کند
[ترجمه گوگل]این قوانین جدید به طور موثر از تجارت ما جلوگیری می کند

10. You dealt with the situation very effectively.
[ترجمه ترگمان]شما با شرایط بسیار موثر برخورد کردید
[ترجمه گوگل]شما با این وضعیت به طور موثری برخورد کردید

11. Children have to learn to communicate effectively.
[ترجمه ترگمان]کودکان باید یاد بگیرند چگونه به طور موثر ارتباط برقرار کنند
[ترجمه گوگل]کودکان باید یاد بگیرند که به طور موثر ارتباط برقرار کنند

12. Ability to deal with personnel at all levels effectively.
[ترجمه ترگمان]توانایی تعامل با پرسنل در تمام سطوح به طور موثر
[ترجمه گوگل]توانایی برخورد با پرسنل در تمام سطوح به طور موثر

13. The terms of the contract were effectively imposed rather than agreed.
[ترجمه ترگمان]شرایط قرارداد به طور موثر اعمال شد تا توافق
[ترجمه گوگل]شرایط قرارداد به طور موثر تحویل داده شد، نه موافقت شد

14. The older drugs didn't deal effectively with the malaria parasite.
[ترجمه ترگمان]داروهای قدیمی تر به طور موثر با انگل مالاریا برخورد نکردند
[ترجمه گوگل]داروهای مسن تر با انگل مالاریا مواجه نشدند

15. They failed to mobilize their resources effectively.
[ترجمه ترگمان]آن ها نتوانستند منابع خود را به طور موثر بسیج کنند
[ترجمه گوگل]آنها نتوانستند منابع خود را به طور موثر بسیج کنند

پیشنهاد کاربران

عملاً؛ در حقیقت| در واقع

کارگشا - کارآمد

به صرفه

In a way that gives you the result you want

موثر

اساسا، اصولا، واقعا، حقیقتا

In a way that is successful and achieves what you want

به بهترین نحو، به نحو احسن

تاثیر گذار

عملا، در عمل

به طور مؤثری . . .

به نقل از هزاره:
1. به طور مؤثری، به طرز کارایی، به طور ثمربخشی
2. در واقع، عملاً، در حقیقت

به طور کار امد به طور موثر

به طور کار امد

بطور موثر

تاثیرگذاربودن
به بهترین نحو

تقریبا"، کمابیش، به دور موثر

به طور گویا

کارساز

تاثیر گزار


کلمات دیگر: