کلمه جو
صفحه اصلی

flavour


معنی : مزه وبو، خوشبویی، معطر کردن، مزه دار کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به
معانی دیگر : رجوع شود به: flavor، طعم، چاشنی

انگلیسی به فارسی

مزه و بو، مزه، طعم، چاشنی، مزه‌دار کردن، خوشمزه کردن، چاشنی زدن به، معطرکردن


عطر و طعم، طعم، مزه، چاشنی، مزه وبو، خوش مزگی، خوش طعمی، خوشبویی، مزه دار کردن، معطر کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به


انگلیسی به انگلیسی

اسم و ( noun, verb )
• : تعریف: a spelling of

• taste; particular or specific taste; something that adds taste, flavoring; characteristic taste; smell, aroma (also flavor)
give tast, add flavor to; spice, scent; give a particular shade or mood to (also flavor)
the flavour of a food or drink is its taste.
if you flavour food or drink, you add something to give it a particular taste.
you can refer to a special quality that something has as its flavour.
see also flavouring.

مترادف و متضاد

مزه وبو (اسم)
flavour, flavor

خوشبویی (اسم)
aroma, scent, balm, flavour, flavor

معطر کردن (فعل)
perfume, flavour, aromatize, flavor

مزه دار کردن (فعل)
flavour, flavor

خوش مزه کردن (فعل)
taste, relish, flavour, flavor, sauce, zest

چاشنی زدن به (فعل)
garnish, flavour, flavor, sauce

جملات نمونه

1. It had a very mild flavour.
[ترجمه ترگمان] طعم خیلی ملایمی داشت
[ترجمه گوگل]این طعم بسیار خفیف داشت

2. Adding salt to food improves the flavour.
[ترجمه ترگمان]افزودن نمک به غذا طعم آن را بهبود می بخشد
[ترجمه گوگل]اضافه کردن نمک به مواد غذایی طعم را بهبود می بخشد

3. This salad has a sharp peppery flavour.
[ترجمه ترگمان] این سالاد طعم تندی داره
[ترجمه گوگل]این سالاد دارای عطر و طعم فلفل تند است

4. The grilled chicken had a wonderful flavour and succulence.
[ترجمه ترگمان]جوجه کبابی بوی خوبی می داد و آب داشت
[ترجمه گوگل]مرغ کبابی دارای عطر و طعم فوق العاده ای بود

5. The tomatoes give extra flavour to the sauce.
[ترجمه ترگمان]گوجه فرنگی ها طعم بیشتری به سس می دهند
[ترجمه گوگل]گوجه فرنگی طعم اضافی را به سس می دهد

6. This wine has an almost plummy flavour.
[ترجمه ترگمان] این شراب تقریبا بوی plummy رو میده
[ترجمه گوگل]این شراب دارای عطر و طعم تقریبا شراب است

7. Mombasa is a town with a beguiling Arabic flavour.
[ترجمه ترگمان] Mombasa یه شهر با طعم beguiling
[ترجمه گوگل]مامباسا یک شهر با عطر و طعم عربی است

8. Add a little salt to bring out the flavour of the herbs.
[ترجمه ترگمان] یه مقدار نمک اضافه کن که طعم گیاهان رو از بین ببره
[ترجمه گوگل]یک نمک کمی اضافه کنید تا عطر و طعم گیاهان را بیرون بیاورد

9. It is stronger in flavour than other traditional Dutch cheeses.
[ترجمه ترگمان]این سبک از دیگر پنیرهای سنتی هلندی قوی تر است
[ترجمه گوگل]این طعم قوی تر از سایر پنیرهای سنتی هلندی است

10. Chick peas have a distinctive, delicious and nutty flavour.
[ترجمه ترگمان]تیکه تیکه تیکه های کوچیک، خوش مزه و flavour
[ترجمه گوگل]نخود جات طعم متمایز، خوشمزه و نادری دارد

11. Nutmeg, parsley and cider all complement the flavour of these beans well.
[ترجمه ترگمان]جعفری، جعفری و شراب سیب همه بوی این لوبیا را به خوبی تکمیل می کنند
[ترجمه گوگل]گردو، جعفری و سیب همه را به خوبی از عطر و طعم این لوبیا تکمیل می کنند

12. This movie really catches the flavour of New York.
[ترجمه ترگمان]این فیلم واقعا رنگ نیویورک را می گیرد
[ترجمه گوگل]این فیلم واقعا طعم نیویورک را جذب می کند

13. The new flavour pleased his palate.
[ترجمه ترگمان]مزه جدید به مذاق او خوش می آمد
[ترجمه گوگل]عطر و طعم جدید خوابیده است

14. I have tried to convey something of the flavour of the argument.
[ترجمه ترگمان]من سعی کرده ام که طعم آن بحث را بدانم
[ترجمه گوگل]من سعی کردم چیزی از طعم این بحث را بیان کنم

15. Salt is a common flavour enhancer.
[ترجمه ترگمان] نمک یه مقدار حس خوبی داره
[ترجمه گوگل]نمک یک عصاره دهنده شایع است

پیشنهاد کاربران

مزه

[مجازا] خصیصه، ویژگی، منش، طبع

Flavour : عطر و بو
Taste : طعم و مزه

● طعم و مزه
● چاشنی و افزودنی
● چاشنی زدن، طعم دار کردن

flavour ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: عطروطعم
تعریف: ویژگی حسی مواد غذایی که به طورکلی تلفیقی از شیرینی و شوری و ترشی و تلخی و گسی و خوشایندی ( umami ) و بافت و مواد معطر است


کلمات دیگر: