(عامیانه) خواستن، میل داشتن
feel like
(عامیانه) خواستن، میل داشتن
انگلیسی به انگلیسی
عبارت ( phrase )
• : تعریف: to have a desire for or interest in.
- I feel like going for a swim.
[ترجمه تینا] من تمایل دادم برم شنا کنم
[ترجمه ali] من من میخواهم برم و شنا کنم
[ترجمه تینا] من ترجیح میدم برم برای شنا
[ترجمه علیرضا] هوس شنا کردم
[ترجمه ترگمان] دلم می خواهد شنا کنم[ترجمه گوگل] من احساس می کنم برای رفتن به شنا
جملات نمونه
1. I don't feel like doing anything today.
[ترجمه پویا] امروز حوصله ندارم هیچ کاری بکنم.
[ترجمه فاطی 😘] امروز تمایل به انجام هیچ کاری ندارم
[ترجمه ابوالفضل] امروز حال انجام دادن کاری را ندارم
[ترجمه محمد ق] امروز میل به انجام هیچ کاری ندارم
[ترجمه عباس] امروز احساس نمی کنم کاری انجام دهم.
[ترجمه مجید] امروز حس انجام هیچ کاری رو ندارم
[ترجمه ایسان] نمیخواهم امروز کاری انجام دهم
[ترجمه Eli] امروز حوصله انجام هیچ کاری را ندارم
[ترجمه رالی] دلم نمیخوام امروز هیچ کاری انجام بدم
[ترجمه ترگمان]امروز هیچ احساسی ندارم[ترجمه گوگل]من احساس نمی کنم کاری انجام دهم امروز
2. It's perfectly normal to feel like this.
[ترجمه پویا] کاملاً طبیعی است که چنین حسی بکنید.
[ترجمه علی] این کاملا طبیعی است که چنین احساسی رو داشته باشید
[ترجمه ترگمان]این کاملا طبیعیه که همچین احساسی داشته باشی[ترجمه گوگل]این کاملا طبیعی است که احساس این را داشته باشید
3. I don't feel like eating anything.
[ترجمه ایما] میل به خوردن چیزی ندارم
[ترجمه پویا] تمایل به خوردن هیچ چیز ندارم.
[ترجمه ترگمان]احساس غذا خوردن ندارم[ترجمه گوگل]احساس نمی کنم چیزی بخورم
4. After all these years I still feel like a schoolboy when I hold your hand.
[ترجمه پویا] بعد از تمام این سال ها هنوز وقتی دستت را می گیرم، حس یک بچه مدرسه ای را دارم.
[ترجمه ترگمان]بعد از این همه سال، هنوز احساس یک دانش آموز دبستانی را دارم که دستت را گرفته ام[ترجمه گوگل]پس از تمام این سالها، وقتی دستم را نگه میدارم، همچنان یک دانشآموز احساس میکنم
5. Whenever I go to London I feel like a provincial.
[ترجمه ترگمان]هر وقت به لندن می روم احساس می کنم که استانی هستم
[ترجمه گوگل]هر زمان که به لندن بروم، احساس می کنم که یک استانی است
[ترجمه گوگل]هر زمان که به لندن بروم، احساس می کنم که یک استانی است
6. I feel like I've died and gone to heaven.
[ترجمه ایما] انگار مُردم و به بهشت رفته ام
[ترجمه ترگمان]احساس می کنم مرده ام و به بهشت رفته ام[ترجمه گوگل]من احساس می کنم که من فوت کرده ام و به بهشت رفته ام
7. They'd made her feel like a fifth wheel.
[ترجمه ترگمان]آن ها او را مانند چرخ پنجم کرده بودند
[ترجمه گوگل]آنها باعث شده اند که او مثل یک چرخ پنجم احساس کند
[ترجمه گوگل]آنها باعث شده اند که او مثل یک چرخ پنجم احساس کند
8. I feel like a real drudge — I've done nothing but clean all day!
[ترجمه ترگمان]احساس می کنم که یک مزدور واقعی هستم - من هیچ کاری جز تمیز کردن تمام روز انجام نداده ام!
[ترجمه گوگل]من احساس خستگی می کنم - من هیچ کاری انجام نداده ام اما تمام روز را تمیز نگه دارم!
[ترجمه گوگل]من احساس خستگی می کنم - من هیچ کاری انجام نداده ام اما تمام روز را تمیز نگه دارم!
9. Don't let a bad day make you feel like you have a bad life.
[ترجمه ترگمان]به یک روز بد اجازه نده احساس کنی که تو زندگی بدی داری
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید یک روز بد باعث شود شما احساس بدی دارید
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید یک روز بد باعث شود شما احساس بدی دارید
10. I feel like a million dollars.
[ترجمه مهدی فارسیجانی] در پوست خود نمی گنجم.
[ترجمه ترگمان]احساس می کنم که یک میلیون دلار پول دارم[ترجمه گوگل]من یک میلیون دلار احساس میکنم
11. When you feel like giving up, remember why you held on so long in the first place.
[ترجمه ترگمان]وقتی احساس می کنی تسلیم شدی، به خاطر داشته باش که چرا این همه مدت در مکان اول نگهش داشتی
[ترجمه گوگل]هنگامی که احساس می کنید که از دست دادن، به یاد داشته باشید که چرا شما در طول زمان به مدت طولانی برگزار شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که احساس می کنید که از دست دادن، به یاد داشته باشید که چرا شما در طول زمان به مدت طولانی برگزار شد
12. Do you feel like a cup of tea?
[ترجمه ترگمان]یک فنجان چای میل دارید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما مانند یک فنجان چای احساس می کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما مانند یک فنجان چای احساس می کنید؟
13. I feel like a nice cool glass of lemonade.
[ترجمه زهرا فتحی] هوس یک لیوان لیموناد خنک کردم
[ترجمه سعید] دلم یک لیوان لیموناد خنک میخواد ( یعنی هوس کردم )
[ترجمه ترگمان] احساس می کنم یه لیوان لیموناد خنک[ترجمه گوگل]من یک لیوان آب سرد خوب دارم
14. Do you feel like you could do with a change?
[ترجمه ترگمان]احساس می کنی میتونی با تغییر حالت انجام بدی؟
[ترجمه گوگل]آیا احساس می کنید که می توانید با یک تغییر انجام دهید؟
[ترجمه گوگل]آیا احساس می کنید که می توانید با یک تغییر انجام دهید؟
پیشنهاد کاربران
هوس کردن - احساس کردن
شبیه بودن به چیزی
حوصله انجام کاری را داشتن
تمایل داشتن به
تمایل داشتن به کسی یا چیزی در زمانی خاص و نه همیشه
میل داشتن
به نظر آمدن یا یه نظر رسیدن ( مترادف کلمه seem )
it looks like Abraham Lincoln still is alive. به نظر می رسد که ابراهیم کینکلن هنوز زنده است.
it looks like Abraham Lincoln still is alive. به نظر می رسد که ابراهیم کینکلن هنوز زنده است.
حسی به شخص دست دادن
to have the feel of sb or sth
to seem to be sb or sth according to feel or touch
to have the feel of sb or sth
to seem to be sb or sth according to feel or touch
تمایل داشتن به انجام کاری tends to
بنظر رسیدن یا انگار؟
میل یا تمایل داشتن به انجام دادن چیزی خاص . . .
I feel like taking a walk من نمایل دارم پیاده روی کنم
I feel like taking a walk من نمایل دارم پیاده روی کنم
1. شبیه بودن به چیزی، احساسی مثل. . . داشتن
It doesn't feelmlike work at all
2. ( غذا ) هوس کردن، میل داشتن
I feel like an ice - cream
2. ( آب و هوا ) محتمل بودن، به نظر میرسه
It feels like rain today
It doesn't feelmlike work at all
2. ( غذا ) هوس کردن، میل داشتن
I feel like an ice - cream
2. ( آب و هوا ) محتمل بودن، به نظر میرسه
It feels like rain today
حال داشتن
حالشو داشتن
I feel like playing football
حالشو دارم بازی کنم. ( دوست دارم فوتبال بازی کنم )
حالشو داشتن
I feel like playing football
حالشو دارم بازی کنم. ( دوست دارم فوتبال بازی کنم )
want to do a particular some thing at moment
در سر داشتن، در ذهن داشتن، در خیال داشتن
در دل داشتن
حوصله داشتن، تمایل داشتن
درست مثل این میمونه که عجله دارین
every time I speak with you it feels like you are in a rush
every time I speak with you it feels like you are in a rush
به نظر میرسه که
احساس کردن
I feel like maybe I am coming down with the Flu
احساس میکنم ممکنه دارم سرما می خورم
I feel like maybe I am coming down with the Flu
احساس میکنم ممکنه دارم سرما می خورم
خواستن چیزی، میل داشتن
I feel like تمایل دارم . i don't feel like حوصله ندارم
بنظر می رسد/برسد
احساس شود/کنید
احساس شود/کنید
هوای چیزی رو کردن
این عبارت یعنی: حوصله انجام کاری را داشتن.
فعلی که بعد از این عبارت به کار می رود به صورت فعل ing دار است مثل writing. working. reading
مثل I do not feel like studying now
الان حوصله مطالعه کردن را ندارم
فعلی که بعد از این عبارت به کار می رود به صورت فعل ing دار است مثل writing. working. reading
مثل I do not feel like studying now
الان حوصله مطالعه کردن را ندارم
Feel like
definition : to want to do or have sth
هوس کردن دل خواستن حس کاری را داشتن حال و حوصله کاری را انجام دادن هوس کردن
I dont feel like it حسش نیست
I dont feel like going out حوصله ندارم برم بیرون
I feel like hot chocolate هوس شکلات داغ کردم
۲. به نظر رسیدن seem/sound like
definition: give you a particular feeling or impression
It’s been a year since her daughter died, but to her, it still feels like yesterday. یه سالی میشه دخترش از دنیا رفته اما انگار براش همین دیروز بوده.
۳. حس . . . به آدم دست میده شبیه . . . بودنto give you a definition : particular physical feeling, especially when you touch or hold something
This wallet feels like leather این کیف شبیه چرمِ
۴. احساس کردنdefinition : to experience a particular physical feeling or emotion
I felt like a complete idiot احساس میکنم که یک احمق تمام معناست
definition : to want to do or have sth
هوس کردن دل خواستن حس کاری را داشتن حال و حوصله کاری را انجام دادن هوس کردن
I dont feel like it حسش نیست
I dont feel like going out حوصله ندارم برم بیرون
I feel like hot chocolate هوس شکلات داغ کردم
۲. به نظر رسیدن seem/sound like
definition: give you a particular feeling or impression
It’s been a year since her daughter died, but to her, it still feels like yesterday. یه سالی میشه دخترش از دنیا رفته اما انگار براش همین دیروز بوده.
۳. حس . . . به آدم دست میده شبیه . . . بودنto give you a definition : particular physical feeling, especially when you touch or hold something
This wallet feels like leather این کیف شبیه چرمِ
۴. احساس کردنdefinition : to experience a particular physical feeling or emotion
I felt like a complete idiot احساس میکنم که یک احمق تمام معناست
want to do sth
حوصله داشتن
میل داشتن
میل داشتن
Want to have or do sth
حس انجام کاری یا چیزی رو داشتن، رو مودش بودن، مثلا حس رفتن سر کار یا خرید رفتن. . .
like to do sth; tend to do sth
دو معنی دارد:
۱. احساس اینکه شبیه کسی یا چیزی را داشتن.
۲. هوس کردن.
۱. احساس اینکه شبیه کسی یا چیزی را داشتن.
۲. هوس کردن.
اگر بعدش اسم بیاید به صورت ساده می آید.
I feel like an apple
اگر بعدش فعل بیاید به صورت ing دار می آید.
I feel like drinking coffee
I feel like an apple
اگر بعدش فعل بیاید به صورت ing دار می آید.
I feel like drinking coffee
خواستن
میل داشتن
هوس کردن
میل داشتن
هوس کردن
کلمات دیگر: