کلمه جو
صفحه اصلی

come along


معنی : موافقت کردن، جلو رفتن
معانی دیگر : 1- پدیدار شدن، آمدن، وارد شدن 2- ادامه یافتن یا دادن، پیشرفت داشتن، موفقیت آمیز بودن، پیشرفت کردن

انگلیسی به فارسی

همراه آمدن، مشایعت کردن، همراهی کردن


جلو رفتن، پیشرفت داشتن، ادامه یافتن


بیا با هم، جلو رفتن، موافقت کردن


انگلیسی به انگلیسی

• forward, onward, let's go; appear, arrive, spring forth; advance, proceed, succeed

مترادف و متضاد

موافقت کردن (فعل)
accede, acquiesce, consent, assent, agree, comply, approbate, accept, accord, go along, yea, conform, approve, come along, concur, homologate

جلو رفتن (فعل)
advance, bring on, come along, forge

progress, develop


Synonyms: do well, get on, improve, mend, perk up, pick up, rally, recover, recuperate, show improvement


Accompany


جملات نمونه

1. You go now and I'll come along later.
[ترجمه میرمجید] شما الان بروید من هم بعدا به شما ملحق می شوم
[ترجمه ترگمان]حالا برو و من بعدا می ام
[ترجمه گوگل]شما اکنون بروید و بعدا می آیم

2. Your French has come along a lot recently.
[ترجمه مهدی] فرانسوی شما اخیرا خیلی پیشرفت کرده ( بهبود یافته )
[ترجمه الی] زبان فرانسه شمااخیرا پیشرفت زیادی داشته است
[ترجمه ترگمان]فرانسوی شما اخیرا به اینجا آمده است
[ترجمه گوگل]شما فرانسوی ها خیلی زود به سر می برید

3. Come along! Don't give up yet!
[ترجمه Soroush] ادامه بده! به این زودی تسلیم نشو
[ترجمه ترگمان]بیا برویم! هنوز تسلیم نشو
[ترجمه گوگل]بیا همراه! هنوز از دست ندهید

4. Come along, Osmond. No sense in your standing around.
[ترجمه پیمان] اسموند ادامه بده. اصلا منطقی نیست که بایستی یه کناری و هیچ کاری نکنی.
[ترجمه ترگمان] \"بیا دیگه\" Osmond این دور و بر تو هیچ معنایی نداره
[ترجمه گوگل]بیا همراه، اسموند هیچ وقت در اطراف خود حس نمی کنید

5. She invited everyone she knew to come along.
[ترجمه ترگمان]اون همه کسایی که می شناخت رو دعوت کرده
[ترجمه گوگل]او دعوت کرد همه او می دانستند که می آیند

6. A couple of friends had come along for the ride.
[ترجمه ترگمان]چند نفر از دوستان برای سواری آمده بودند
[ترجمه گوگل]چند نفر از دوستان برای سوار شدن آمده بودند

7. Come along or we'll be late.
[ترجمه ترگمان]بیا، وگرنه دیرمون می شه
[ترجمه گوگل]بیا و یا دیر می شویم

8. Come along now, someone must know the answer.
[ترجمه مهسا] حالا بیا، یکی باید جواب رو بدونه
[ترجمه ترگمان]حالا یک نفر باید جواب را بداند
[ترجمه گوگل]بیا با هم، کسی باید جواب را بداند

9. She always thinks some guy is going to come along and fix her life.
[ترجمه ترگمان]همیشه فکر می کنه که یه نفر میاد و زندگیش رو درست می کنه
[ترجمه گوگل]او همیشه فکر می کند که بعضی از بچه ها می آیند و زندگی خود را حل می کنند

10. Why don't you come along as well?
[ترجمه ترگمان]چرا تو هم با من نمیای؟
[ترجمه گوگل]چرا شما هم نمی آیید؟

11. He was beginning to regret that he'd come along.
[ترجمه Nima] او داشت کم کم از اینکه پیش آنها آمده بودپشیمان می شد.
[ترجمه ترگمان]او کم کم پشیمان می شد که او هم به اینجا آمده است
[ترجمه گوگل]او شروع به پشیمانی کرد که او می آمد

12. He's welcome to come along, provided that he behaves himself.
[ترجمه ترگمان]خوش به حال خودش است، مشروط بر اینکه خودش عمل کند
[ترجمه گوگل]او خوش آمدید به آنجا آمده، در صورتی که او رفتار خود را

13. Come along, Mother, we don't need to take up any more of Mr Kemp's time.
[ترجمه ترگمان]بیا مامان، لازم نیست بیشتر از وقت آقای کمپ رو تحمل کنیم
[ترجمه گوگل]بیا، مادر، ما نیازی به برداشت بیشتر از زمان آقای کمپ نداریم

14. Come along, someone must want to know my invention.
[ترجمه ترگمان]بیا، یه نفر باید از اختراع من خوشش بیاد
[ترجمه گوگل]بیا، کسی باید بخواهد اختراع کند

15. All right, come along, if you must.
[ترجمه ترگمان]بسیار خوب، اگر لازم شد بیا برویم
[ترجمه گوگل]درست است، اگر بخواهی، بیا

پیشنهاد کاربران

پا پیش گذاشتن

improve or develop in the way that you want


بدنیا امدن

arrive at a place


با من بیا ( پیش بیا، بیا جلو )

امدن، ظاهر شدن، رسیدن

سر رسیدن

همراهی کردن

آمدن، رسیدن، ظاهر شدن

پیشرفت کردن. ظاهرشدن یا رسیدن. با کسی جایی رفتن. بعداز کسی جایی رفتن. عجله کن. تسلیم نشو

همراهی کردن
Accompany

سر و کله کسی پیدا شدن

پیشرفت کردن
در جایی ظاهر شدن
بجنب ( حالت امری )

با ما باش

whoever wanna come along
هرکی میخواد بیاد یا همراهمون شه ( هرکی میخواد بیاد یاعلی )

حضور پیدا کردن، حضور داشتن، بودن

پیش امدن

زود بیا؛ موقعیکه میخواهیم به کسی بگوییم عجله کن زود بیا استفاده میکنیم

برو دیگه!

دنبالم بیا

پدید آمدن

Arrive or become available

آمدن ؛ بهتر شدن

# You go now and I'll come along later
# Why don't you come along as well?
# Come along! We're late already
# Reza's English is really coming along
# How's your english coming along

اتفاق افتادن.
رسیدن

از راه رسیدن، سبز شدن، ظاهر شدن

They stole my ideas.
This is so frustrating. I work so hard pointing out when someone fucks a coconut and then someone else comes along and just starts pointing out that someone fucked a coconut. So much work went into that and now others are just pointing it out. I mean, did they do the research? Like how do they know whois fucking coconuts. Are they making it up or something?

�کنار آمدن� نیز معنا می دهد.

I can't come along with him.
نمی توانم با او کنار بیایم.


کلمات دیگر: