کلمه جو
صفحه اصلی

clumsy


معنی : زمخت، بدترکیب، خام دست، ناازموده
معانی دیگر : دست و پا چلفتی، چلفتی، شلخته، لش، سر به هوا، بد ساخت، بی قواره، ناهنجار، زشت، حاکی از ناشیگری یا بد سلیقگی

انگلیسی به فارسی

بدترکیب، زمخت، خام‌دست، ناآزموده


دست و پا چلفتی، بدترکیب، زمخت، خام دست، ناازموده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: clumsier, clumsiest
مشتقات: clumsily (adv.), clumsiness (n.)
(1) تعریف: lacking physical grace or coordination; awkward; fumbling.
مترادف: awkward, bumbling, klutzy, ungainly
متضاد: adroit, dexterous, dextrous, graceful
مشابه: all thumbs, bungling, inept, unhandy, unskillful, wooden

- After spilling several drinks on customers, I decided I was too clumsy to be a waiter.
[ترجمه XZ] بعد از اینکه چند بار لباس مشتریا رو کثیف کردم فهمیدم برای خدمتکار بودن خیلی دست و پا چلفتی ام
[ترجمه Maryam] بعد از اینکه چندین نوشیدنی روی مشتری ها ریختم متوجه شدم که من برای پیشخدمت بودن خیلی دست و پا چلفتی هستم
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه چندین نوشیدنی روی مشتری ریخت، تصمیم گرفتم که بیش از حد دست و پا چلفتی باشم که پیشخدمت باشم
[ترجمه گوگل] پس از نوشیدن چندین نوشیدنی در مشتریان، من تصمیم گرفتم که خدمتگزار باشم
- Try not to be clumsy with that vase; it's a valuable antique.
[ترجمه ترگمان] سعی کن با آن گلدان دست و پا چلفتی بازی نکنی؛ این عتیقه با ارزش است
[ترجمه گوگل] سعی کنید با آن گلدان نباشید؛ این عتیقه ارزشمند است
- It was clumsy of me to step on your foot like that! I do apologize!
[ترجمه ترگمان] خیلی دست و پا چلفتی بودم که پای تو روی پای تو گذاشتم! ! من معذرت میخوام
[ترجمه گوگل] من از دستم ناراحت شدم که پایم را روی آن بگذارم! من عذر خواهی می کنم!

(2) تعریف: difficult to handle or manipulate; awkwardly made; unwieldy.
مترادف: awkward, cumbersome, unwieldy
متضاد: sleek
مشابه: bulky, ponderous, stiff, unhandy, wooden

- It was a challenge to put up that large, clumsy tent.
[ترجمه ترگمان] این یک مبارزه بود که آن چادر بزرگ و ناشیانه را برپا کند
[ترجمه گوگل] چالش این چادر بزرگ و چالاک بود

(3) تعریف: socially awkward and inept; graceless; unskillful.
مترادف: awkward, crude, graceless, maladroit
متضاد: delicate, graceful
مشابه: boorish, coarse, crass, gauche, ill-conceived, inelegant, inept, tactless, uncouth

- His clumsy attempt at humor was met with puzzled looks.
[ترجمه ترگمان] تلاش ناشیانه او به شوخی آمیخته با حیرت و حیرت دیده شد
[ترجمه گوگل] تلاش ناهموار خود را در طنز با نگاه مبهم ملاقات کرد
- It was clumsy of me to make such a stupid joke; he probably thinks I'm a fool now.
[ترجمه ترگمان] خیلی ناشیانه بود که چنین شوخی احمقانه ای بکنم؛ او احتمالا فکر می کند که من احمق هستم
[ترجمه گوگل] برای من چنین شوخی احمقانه ای غیرممکن بود او احتمالا فکر می کند من الان احمق هستم

• awkward; not graceful, ungainly; poorly made
a clumsy person moves or handles things in an awkward way, often so that they knock things over or break them.
a clumsy remark is tactless and likely to upset people.
a clumsy object is ugly and awkward to use.

مترادف و متضاد

زمخت (صفت)
hard, raucous, rough, coarse, gross, rude, tough, incult, rugged, impolite, churlish, blowsy, blowzy, crude, clumsy, heavyset, hoarse, crass

بدترکیب (صفت)
clumsy

خام دست (صفت)
gauche, unskilful, clumsy, unskilled, jackleg, unfledged, heavy-handed

ناازموده (صفت)
simple, ungainly, clumsy, untried

not agile; awkward


Synonyms: all thumbs, blundering, blunderous, bulky, bumbling, bungling, butterfingered, clownish, crude, elephantine, gauche, gawkish, gawky, graceless, ham-handed, heavy, heavy-handed, helpless, hulking, ill-shaped, incompetent, inelegant, inept, inexperienced, inexpert, lubberly, lumbering, lumpish, maladroit, oafish, ponderous, splay, stumbling, unable, unadept, uncoordinated, uncouth, undexterous, uneasy, ungainly, unhandy, unskillful, untactful, untalented, untoward, unwieldy, weedy


Antonyms: adroit, agile, athletic, clever, coordinated, couth, dexterous, expert, graceful


جملات نمونه

1. a clumsy design
طرح بد قواره

2. zaynab was a clumsy housemaid
زینب،کلفت دست و پا چلفتی بود.

3. Clumsy birds have to start flying early.
[ترجمه ......] پرندگان نا ازموده باید زودتر پرواز کنند
[ترجمه ترگمان]پرندگان Clumsy باید زود پرواز کنند
[ترجمه گوگل]پرندگان شکننده باید زودتر پرواز کنند

4. You clumsy oaf that's the second glass you've broken today!
[ترجمه ali.m] تو عجب بچه دست و پا چلفتی هستی که دومین لیوان را امروز شکستی
[ترجمه ترگمان]امروز دومین glass که امروز شکست خوردی!
[ترجمه گوگل]شما عصبانی نیستید، این شیشه دوم است که امروز شکسته اید!

5. Unfortunately, I was still very clumsy behind the wheel of the jeep.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه، من هنوز پشت فرمان جیپ دست و پا چلفتی بودم
[ترجمه گوگل]متاسفانه، من هنوز خیلی دست و پا گیر در پشت چرخ جیپ بود

6. I felt clumsy, shy and awkward at the party.
[ترجمه ترگمان]من دست و پا چلفتی بودم، خجالتی و بی دست و پا در مهمانی بودم
[ترجمه گوگل]در حزب احساس ناامید، خجالتی و بی دست و پا کردم

7. He is so clumsy that he can't even push the small cart ahead.
[ترجمه ترگمان]او آنقدر دست و پا چلفتی است که حتی نمی تواند گاری کوچک را جلو بیندازد
[ترجمه گوگل]او خیلی غیرممکن است که نمی تواند حتی سبد خرید کوچک را به جلو ببرد

8. I can't picture him skiing. He's so clumsy!
[ترجمه مهشید] من نمیتونم تصور کنم اسکی او را - او خیلی دست و پا چلفتی است
[ترجمه ترگمان]نمی توانم او را مجسم کنم که دارد اسکی می کند او خیلی دست و پا چلفتی است!
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم او را اسکی کنم او خیلی غیرممکن است!

9. Mind that cup, you clumsy oaf!
[ترجمه ترگمان]حواست به اون لیوان باشه
[ترجمه گوگل]فکر می کنید که فنجان، شما غریبه ااف

10. The procedure is far too clumsy and hit-and-miss.
[ترجمه ترگمان]این روش بسیار دست و پا چلفتی و hit است
[ترجمه گوگل]این روش بیش از حد دست و پا گیر است

11. He tried to dance, but he was too clumsy and awkward.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد برقصد، اما خیلی ناشیانه و ناشیانه بود
[ترجمه گوگل]او سعی کرد به رقص بپردازد، اما او خیلی ناخوشایند و ناخوشایند بود

12. He is clumsy with tools.
[ترجمه ترگمان]او از ابزار کار دست و پا چلفتی است
[ترجمه گوگل]او با ابزارها دست و پنجه نرم می کند

13. I spilt your coffee. Sorry—that was clumsy of me.
[ترجمه ترگمان] من قهوه تو رو خالی کردم متاسفم، این دست من نبود
[ترجمه گوگل]قهوه را ریختم با عرض پوزش، این ناامید کننده از من بود

14. He's clumsy and untidy but then again he's always willing to help.
[ترجمه ترگمان]او ناشیانه و نامرتب است، اما باز هم مشتاق کمک است
[ترجمه گوگل]او دست و پا چلفتی و بی روح است، اما دوباره همواره مایل به کمک است

15. She was clumsy and uncoordinated as a girl.
[ترجمه ترگمان]مانند یک دختر، زشت و uncoordinated بود
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک دختر غیرممکن و غیر هماهنگ بود

a clumsy design

طرح بدقواره


The meeting had been arranged clumsily.

گردهمایی به‌طور ناجوری ترتیب یافته بود.


پیشنهاد کاربران

دست و پا چلفتی و شرتی کار
ناسنجیده و ناآزموده

بدترکیب، زشت
#graceful

خنگ

ناشی؛چلمن ( شخص )

بی عرضه

ناشی - ضایع - ناجور

دست و پا چلفتی

دست و پا چلفتی - سر به هوا - چلمن

شخص: دست و پا چلفتی - سر به هوا
وسایل: زمخت - بدترکیب - بدقواره

1. ( آدم ) سر به هوا، چلمن، دست و پا چلفتی
2. ( کار یا اظهارنظر ) ناشیانه، ناجور، برخورنده
3. ( شیء ) سنگین و زمخت، بدترکیب و بددست

معادل با idiom زیر :

Like a bull in a china shop

● دست و پا چلفتی ( در مورد انسان )
● لَش و بدساخت ( در مورد وسیله که معمولا بزرگ و سنگین است )
● نابخردانه و ناهنجار ( در مورد گفتار یا عکس العمل )

ناشیانه

♦️شاید باورتون نشه ولی "کس دست" خیلی دقیق این واژه رو معنا میکنه. یعنی کسی که راه میره بشقاب از دستش میفته ، حین رانندگی پیچارو اشتباه میره یا تصادف میکنه به طرز مسخره ای کلا گیج بازی درمیاره و شوته و تو باغ نیست. میشه "چلفتی" یا "شاسکول" هم معنا کرد
♦️درباره وسایل میشه "بد دست" یا به قول گزارشگرا "چِغِرِ بد بدن" یعنی بد قواره
♦️درباره ی عمل میشه ناشیانه یا افتضاح یا ریدمال
🔵توضیحات دیکشنری :
[also more clumsy; most clumsy]
1 : moving or doing things in a very awkward way and tending to drop or break things
I'm sorry about spilling your wine—that was very clumsy of me.
I have very clumsy hands and tend to drop things.
He is very clumsy. = He is a very clumsy person.
2 : badly or awkwardly made or done
She made a clumsy attempt at a joke.
3 : hard to use : awkward to handle
a clumsy tool
مثال :
Jack: "Pass the that plate please. "
CRASH
"Jack: "Oh you clumsy blind Cunt
یا
When Sara Ashley walked into a parked car everyone laughed and called her clumsy.

زمخت

دوست عزیز Dark Light معادلِ فارسیِ پیشنهادیِ شما، در فارسی صرفا برای رانندگی صدق می کند، یا راندن وسیله ای حرکتی، درحالیکه دست و پا چلفتی واژه ی خیلی کلی و عام تری است. ضمنا این دیکشنری همه جور مخاطبی داره دوست گرامی، بهتره آدم الفاظ رکیک و زننده رو علنی نکنه تا قُبحش بریزه. فکر کن پس فردا بچه ی خودت بیاد این واژه رو بخونه. تحلیل ات خوبه، سوادت خوبه، اما هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد

سر به هوا

نامناسب


کلمات دیگر: