کلمه جو
صفحه اصلی

indulge


معنی : شوخی کردن، رها ساختن، مخالفت نکردن، مخالف نبودن، افراط کردن، نرنجاندن، زیادهروی کردن، دل کسی را بدست اوردن
معانی دیگر : لوس کردن، ننر کردن، سختگیری نکردن، به میل کسی رفتار کردن، به میل خود رفتار کردن، دل از عزا در آوردن، (خود را) برخوردار کردن، برآورده کردن، فزونکاری کردن، گزافکاری کردن، (قدیمی) بخشیدن، واگذار کردن، عطا کردن، افراط کردن دراستعمال مشروبات و غیره

انگلیسی به فارسی

مخالفت نکردن، مخالف نبودن، رها ساختن، افراط کردن(دراستعمال مشروبات و غیره)، زیاده روی کردن، شوخی کردن، دل کسی را بدست آوردن، نرنجاندن


بذله گو، شوخی کردن، رها ساختن، مخالفت نکردن، مخالف نبودن، افراط کردن، نرنجاندن، زیادهروی کردن، دل کسی را بدست اوردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: indulges, indulging, indulged
• : تعریف: to yield to or gratify a desire, appetite, or whim (usu. fol. by in).
مترادف: cater, luxuriate
متضاد: abstain
مشابه: overindulge, pleasure, splurge, wallow, yield
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: indulgingly (adv.)
(1) تعریف: to yield to or gratify (a desire, appetite, or whim).
مترادف: favor, gratify
مشابه: fulfill, humor, spoil

(2) تعریف: to yield to (oneself or another) in the sometimes excessive gratification of a desire, appetite, or whim.
مترادف: bear with, coddle, gratify, pamper, pander to
مشابه: appease, dote, humor, overindulge, permit, tolerate

- She would ask for more whiskey and I would indulge her.
[ترجمه لیدا] او درخواست ویسکی بیشتری دارد و من خواسته اش را برآورده خواهم کرد.
[ترجمه ترگمان] از او ویسکی بیشتری می خواست تا من او را راضی کنم
[ترجمه گوگل] او می خواست برای ویسکی بیشتر بپزد و من او را تحسین خواهم کرد

• give in to desire; take unrestrained pleasure in, wallow; yield to, satisfy; pamper, spoil; humor
if you indulge in something or indulge a hobby or interest, you allow yourself to have or do something that you enjoy.
if you indulge someone, you let them have or do whatever they want, even if this is not good for them.

مترادف و متضاد

شوخی کردن (فعل)
fun, trick, joke, jest, lark, indulge, josh, laverock, razz

رها ساختن (فعل)
indulge, redd

مخالفت نکردن (فعل)
indulge

مخالف نبودن (فعل)
indulge

افراط کردن (فعل)
wanton, lavish, indulge, overspend

نرنجاندن (فعل)
indulge

زیاده روی کردن (فعل)
indulge

دل کسی را بدست اوردن (فعل)
indulge

treat oneself or another to


Synonyms: allow, baby, cater, coddle, cosset, delight, entertain, favor, foster, give in, give rein to, go along, go easy on, gratify, humor, mollycoddle, nourish, oblige, pamper, pander, pet, please, regale, satiate, satisfy, spoil, spoil rotten, take care of, tickle, yield


Antonyms: disappoint, distress, hurt


luxuriate in


Synonyms: bask in, ego trip, enjoy, go in for, live it up, look out for number one, revel in, rollick, take part, wallow in


Antonyms: abstain, moderate, not use


جملات نمونه

1. indulge in
تن پروری کردن،زیاده روی کردن،شور (کاری را) درآوردن،گزافکاری کردن

2. don't indulge your children too much
بچه های خود را خیلی لوس نکنید.

3. to indulge in idle conjectures
با حدس های بیهوده شورش را درآوردن

4. to indulge one's curiosity
حس کنجکاوی خود را ارضا کردن

5. i am going to indulge myself with a big meal tonight
امشب با خوردن شام حسابی شکمی از عزا درخواهم آورد.

6. Most of us were too busy to indulge in heavy lunchtime drinking.
[ترجمه ترگمان]بیشتر ما در وقت صرف ناهار به خوردن ناهار مشغول بودیم
[ترجمه گوگل]بسیاری از ما بیش از حد مشغول بودند تا در نوشیدن نوشیدنی سنگین لذت ببرند

7. I never indulge children with plenty of pocket money.
[ترجمه آناهیتا] من هرگز بچه ها را با پول تو جیبی زیاد دادن لوس نمی کنم
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت بچه هام رو با پول جیبی پر نمی کنم
[ترجمه گوگل]من هرگز با بچه های زیادی پول جیبی را دوست ندارم

8. Only rarely will she indulge in a glass of wine.
[ترجمه ملیحه] او به ندرت در ( نوشیدن ) یک لیوان شراب زیاده روی می کند
[ترجمه ترگمان]فقط به ندرت در یک لیوان شراب حاضر می شود
[ترجمه گوگل]او به ندرت یک لیوان شراب را می بخشد

9. Unlike many other politicians, he refuses to indulge in cheap jibes at other people's expense.
[ترجمه ترگمان]برخلاف بسیاری از سیاستمداران دیگر، او حاضر به شرکت در jibes های ارزان با هزینه افراد دیگر نمی شود
[ترجمه گوگل]بر خلاف بسیاری از سیاستمداران دیگر، او مخالفت خود را با هزینه های دیگران از بین می برد

10. He returned to Britain so that he could indulge his passion for football.
[ترجمه ترگمان]او به بریتانیا بازگشت تا بتواند شور و اشتیاق خود را برای فوتبال ارضا کند
[ترجمه گوگل]او به بریتانیا بازگشت، به طوری که او می تواند علاقه اش به فوتبال را تحسین کند

11. There is no need to indulge in such heroics.
[ترجمه ترگمان]نیازی به این قهرمان بازی نیست
[ترجمه گوگل]نیازی به چنین قهرمانی نیست

12. For a special treat indulge yourself with one of these luxury flavours of ice cream.
[ترجمه ترگمان]برای یک رفتار خاص، خودتان را با یکی از این طعم های شیک بستنی شرکت دهید
[ترجمه گوگل]برای یک درمان ویژه با یکی از این طعم های لوکس از بستنی خودتان را سرگرم کنید

13. He would indulge her every dream.
[ترجمه ترگمان]هر رویایی را به او تحمیل می کرد
[ترجمه گوگل]او هر رویای خود را تحسین می کرد

14. I'm really going to indulge myself tonight with a bottle of champagne.
[ترجمه ترگمان]من واقعا قصد دارم امشب با یک بطری شامپاین بخورم
[ترجمه گوگل]امشب امشب با بطری شامپاین میرم

She indulged her husband until he would not lift a finger around the house.

شوهرش را آنقدر لوس کرد که در کار منزل اصلاً کمک نمی‌کرد.


She indulged the sick child in whatever he wished to eat.

او هرچه که بچه‌ی مریض می‌خواست بخورد به او می‌داد.


Don't indulge your children too much.

بچه‌های خود را خیلی لوس نکنید.


He indulged his craving for sweets.

او تا دلش می‌خواست شیرینی خورد.


I am going to indulge myself with a big meal tonight.

امشب با خوردن شام حسابی شکمی از عزا درخواهم آورد.


to indulge in idle conjectures

با حدس‌های بیهوده شورش را درآوردن


to indulge one's curiosity

حس کنجکاوی خود را ارضا کردن


Last night, I indulged myself in eating and drinking.

دیشب در خوردن و نوشیدن زیاده‌روی کردم.


He indulges in candy and ice cream.

او در (خوردن) آب‌نبات و بستنی زیاده‌روی می‌کند.


اصطلاحات

indulge in

تن‌پروری کردن، زیاده‌روی کردن، شور (کاری را) درآوردن، گزاف‌کاری کردن


پیشنهاد کاربران

ناپرهیزی کردن، لوس کردن، شرکت کردن

هر کاری که دوست داری رو بکنی اگر چه اون کار به نفعت نباشه ، مثلا خوردن زیاد
Indulge in شرکت کردن در

تحسین کردن

چیز لذت بخشی داشتن
چیز لذت بخشی گرفتن

خودخواسته کاری کردن، چیزی را به میان آوردن، مطلبی را با تأکید مطرح کردن

لی لی به لالای کسی گذاشتن, به کسی حال دادن

ناپرهیزی کردن

افراط، زیاده روی کردن

براورده کردن خواسته ای
خودمانی:دلی از عزا دراوردن

لذت بردن
در کنکور زبان تخصصی با این معنی امده بود

خودسری کردن

شور چیزی را در آوردن

لوس کردن

متوسل شدن

get indulge
زیاده روی کردن

حالشو بردن، دلی از عزا دراوردن

رو دادن

بروز دادن

افراط کردن
I have ever indulged in sentimental ideas
https://worldfolklore. net/index. php/2020/10/28/the - burglars - ghost/

اقناع کردن . The inheritance enabled him to indulge his passion for art
ارثیه او را قادر ساخت علاقه وافرش به هنر را اقناع کند.

خود را تحویل گرفتن
مثل خوردن یک غذای مورد علاقه توی رستوران مورد علاقه
یا کسی را خیلی تحویل گرفتن که درباره بچه میشه همون لوس کردن

جامه عمل پوشاندن ارضا کردن عملی کردن

دامن زدن


لذت بردن بدون محدودیت


کلمات دیگر: