1. a convinced socialist
یک سوسیالیست پر و پا قرص
2. he convinced me to buy that carpet
او مرا متقاعد کرد که آن قالی را بخرم.
3. be convinced
اطمینان داشتن،معتقد بودن،پذیرفتار بودن،پذیرا بودن،اعتقاد راسخ داشتن
4. i am convinced that he was not lying
اعتقاد راسخ دارم که دروغ نمی گفت.
5. to be half convinced
نیمه مجاب بودن
6. People are more convinced by words than by blows.
[ترجمه ترگمان]مردم بیشتر با کلمات بیشتر متقاعد می شوند تا ضربات
[ترجمه گوگل]مردم با کلمات بیشتر متقاعد شده اند از طریق ضربات
7. We convinced Anne to go by plane.
[ترجمه ترگمان] ما \"آن\" رو متقاعد کردیم که با هواپیما بره
[ترجمه گوگل]ما را متقاعد کردیم که آن را به هواپیما برساند
8. He was convinced of her innocence.
[ترجمه mohamadda333] من بی گناهی اون را باور دارم
[ترجمه ترگمان]او را بی گناه می دانست
[ترجمه گوگل]او از بی گناهی او متقاعد شد
9. French police are convinced that she was tortured and killed.
[ترجمه ترگمان]پلیس فرانسه متقاعد شده است که او مورد شکنجه قرار گرفته و کشته شده است
[ترجمه گوگل]پلیس فرانسه متقاعد شده است که او شکنجه و کشته شده است
10. Molly agreed, but she did not sound very convinced.
[ترجمه ترگمان]مولی حرف او را قبول کرد، اما زیاد راضی به نظر نمی رسید
[ترجمه گوگل]مولی موافقت کرد، اما او خیلی متقاعد نشد
11. He was convinced that I was part of the problem.
[ترجمه ترگمان]اون قانع شده بود که من جزئی از مشکل هستم
[ترجمه گوگل]او متقاعد شد که من بخشی از مشکل بودم
12. She was convinced he was possessed by the devil .
[ترجمه ترگمان]یقین داشت که شیطان بر او چیره شده است
[ترجمه گوگل]او متقاعد شد که او توسط شیطان اداره می شد
13. The driver grunted, convinced that Michael was crazy.
[ترجمه ترگمان]راننده غرشی کرد و گفت که مایکل دیوانه است
[ترجمه گوگل]راننده متزلزل شد، متقاعد شد که مایکل دیوانه بود
14. She became convinced that something was wrong.
[ترجمه ترگمان]اون قانع شد که یه چیزی اشتباه بوده
[ترجمه گوگل]او متقاعد شد که چیزی اشتباه است
15. Although I soon convinced him of my innocence, I think he still has serious doubts about my sanity.
[ترجمه ترگمان]با اینکه خیلی زود او را از بیگناهی خودم متقاعد کردم، فکر می کنم هنوز درباره سلامت عقل و شعور من شک دارد
[ترجمه گوگل]اگرچه من به زودی او را از بی گناهی خود متقاعد کردم، فکر می کنم او هنوز صلاحیت های جدی تری دارد
16. He convinced me that I should study law.
[ترجمه ترگمان]او مرا متقاعد کرد که باید حقوق بخوانم
[ترجمه گوگل]او متقاعد شد که من باید قانون را مطالعه کنم
17. They convinced the teacher by what they have done.
[ترجمه ترگمان]آن ها معلم را با کاری که کرده اند قانع کردند
[ترجمه گوگل]آنها معلم را با آنچه انجام داده اند متقاعد کردند
18. Women suffering from anorexia are still convinced that their thin, frail bodies are fat and unsightly. Conversely, some people who are a great deal heavier than they should be can persuade themselves that they are 'just right'.
[ترجمه ترگمان]زنانی که از anorexia رنج می برند، هنوز متقاعد شده اند که بدن نحیف و ضعیف آن ها چاق و ناخوشایند است در مقابل، برخی از افرادی که بسیار سنگین تر از آن ها هستند باید خود را متقاعد کنند که درست عمل می کنند
[ترجمه گوگل]زنان مبتلا به بی حوصلگی هنوز متقاعد شده اند که بدنهای نازک و ضعف آنها چربی و ناخوشایند هستند برعکس، برخی از افرادی که معامله بزرگتری نسبت به آنها دارند باید خودشان را متقاعد کنند که درست هستند