کلمه جو
صفحه اصلی

come off


معنی : تحقق یافتن، وقوع یافتن
معانی دیگر : 1- شل شدن، وا آمدن، (گره یا گیره و غیره) باز شدن 2- روی دادن 3- (مسابقه یا تجربه) با موفقیت به پایان رساندن 4- موفق بودن، به مقصود رسیدن

انگلیسی به فارسی

تحقق یافتن، وقوع یافتن، به مقصود رسیدن


ظاهر شدن


کنار بیا، تحقق یافتن، وقوع یافتن


انگلیسی به انگلیسی

• happen, occur, take place, transpire; be finished; appear, seem; succeed

مترادف و متضاد

تحقق یافتن (فعل)
realize, come off

وقوع یافتن (فعل)
come off, come through

transpire


Synonyms: befall, betide, break, chance, click, come about, develop, go, go off, go over, hap, happen, occur, pan out, prove out, succeed, take place


Antonyms: not happen


Appear


جملات نمونه

1. Don't pull so hard or the handle will come off.
[ترجمه مریم] آنقدر محکم نکش وگرنه دستگیره کنده میشه
[ترجمه لاله] آنقدر فشار نده که دردش میگیره پاره میشه
[ترجمه علی] به دستگیره فشتر نیار و گرنه جدا میشه از جاش
[ترجمه Alireza] انقدر محکم نکش دستگیره کنده میشه
[ترجمه ترگمان]این قدر تقلا نکن وگرنه دستگیره در میاد
[ترجمه گوگل]سخت نکنید و یا دسته را خاموش کنید

2. If you keep rubbing, the paint will come off.
[ترجمه صادق جباری] اگر به دست کشیدن روی آن ادامه دهید، رنگ آن کنده خواهد شد.
[ترجمه ترگمان]اگر به مالیدن ادامه بدی، رنگ نقاشی از بین خواهد رفت
[ترجمه گوگل]اگر شما مالش را حفظ کنید، رنگ خاموش خواهد شد

3. Come off the motorway at junction
[ترجمه ترگمان]از اتوبان بیرون بیا
[ترجمه گوگل]از کنار بزرگراه عبور کن

4. The tail won't come off the toy plane; it is fixed on with nails.
[ترجمه ترگمان]دم از صفحه اسباب بازی خارج نمی شود؛ به میخ ها ثابت می ماند
[ترجمه گوگل]دم از هواپیما اسباب بازی خارج نخواهد شد آن با ناخن ها ثابت شده است

5. Come off it, tell the truth!
[ترجمه امیر] دیگه وقتشه حقیقت رو بگو
[ترجمه بهار] دست بردار، بگو حقیقت رو
[ترجمه ترگمان]! بس کن، حقیقت رو بگو
[ترجمه گوگل]بیا، حقیقت را بگو

6. One of the pedals has come off my bicycle.
[ترجمه احمد] یکی از پدال های دوچرخه ام شل شده ایت
[ترجمه ترگمان]یکی از پدال های pedals از دوچرخه من خارج شده است
[ترجمه گوگل]یکی از پدالها دوچرخه من است

7. His hair began to come off.
[ترجمه علی] موهایش شروع به ریختن کرد
[ترجمه ترگمان]موهایش شروع به بیرون آمدن کرد
[ترجمه گوگل]موهایش شروع به خاموش شدن کرد

8. The top had come off the bottle and the wine is spilling out!
[ترجمه ترگمان]نوک بطری از بطری بیرون آمده و شراب به بیرون ریخته شده است!
[ترجمه گوگل]بالا از بطری از بین رفته بود و شراب از بین رفته است!

9. The lid won't come off accidentally, it's been fastened on.
[ترجمه ترگمان]در صندوق به طور تصادفی باز نخواهد شد، به روی آن بسته شده است
[ترجمه گوگل]درب به طور تصادفی نمی افتد، آن را در آن نصب شده است

10. He's come off the tablets because they were making him dizzy.
[ترجمه فاطمه عبدی] اون دیگه به خوردن قرصا ادامه نداد چون باعث سرگیجه ش میشد.
[ترجمه ترگمان]او به خاطر اینکه سرش گیج می رفت از روی قرص ها بیرون امده بود
[ترجمه گوگل]او از قرص ها بیرون می آید چرا که آنها باعث سرگیجه می شوند

11. Did your trip to New York ever come off?
[ترجمه احمد] آیا سفر شما به نیویورک همیشه موفق بوده است؟
[ترجمه ترگمان]سفرت به نیویورک بود؟
[ترجمه گوگل]آیا سفر شما به نیویورک همیشه خاموش است؟

12. The tail won't come off the toy plane; it's fixed on with nails.
[ترجمه ترگمان]دم هواپیما از هواپیما بیرون نمیاد؛ با ناخن درست شده
[ترجمه گوگل]دم از هواپیما اسباب بازی خارج نخواهد شد با ناخن ها ثابت شده است

13. Ask Simon to cook the meal? Come off it, he can hardly boil an egg!
[ترجمه صادق جباری] از سیمون میخواهید غذا بپزد؟ بیخیال! او حتی نمی تواند یک تخم مرغ را آب پز کند!
[ترجمه ترگمان]از \"سایمون\" بخواه که غذا درست کنه؟ ! بی خیال! اون به سختی میتونه یه تخم رو boil
[ترجمه گوگل]از سیمون بخواهید غذا بخورید؟ بیا آن را، او می تواند به سختی جوش یک تخم مرغ!

14. A button had come off my coat.
[ترجمه صادق جباری] یکی از دکمه های کت من کنده شده است.
[ترجمه ترگمان]یک دکمه از جیب من بیرون آمده بود
[ترجمه گوگل]یک دکمه از کت من گرفته شده بود

15. He's tried several times to come off cocaine.
[ترجمه صادق جباری] او چندین بار سعی کرد تا کوکائین را ترک کند.
[ترجمه ترگمان]او چندین بار سعی کرده از کوکائین بیرون بیاید
[ترجمه گوگل]او چندین بار سعی در کنار کوکائین دارد

پیشنهاد کاربران

happen successfully or as planned

Stop being attached to sth

کنده شدن

از بین رفتن - پاک شدن - جدا شدن از چیزی

Come off یعنی شل شدن یا کنده شده

E. g
Come off the ground
کنده شدن از زمین


شل شدن و کنده شدن ( مثل دکمه از لباس )

بزن به چاک!!

جدا شدن از، کنده شدن از

i pulled the drawer and the handle came off

Get detached

pass she came off the thruway and stopped at the tollbooth


به پاک شدن ویا از بین رفتن لکه حا لا میتونه روی لباس یا روی هرچیزی باشه
I don't think these coffee stains will come off
فکرنمیکنم این لکه های قهوه بخواد پاک بشه

۱. ( of an action ( succeed موفق شدن
۲. جدا شدن


برو بینیم بابا!

come off drugs :
ترک کردن دائمی مواد یا هر چیزی

خوش درخشیدن

It means achieves something

این یعنیدست یافتن به چیزی یا موفق شدن🖤

The top of the tap came off
شیر فلکه جدا شد

در اینجا رفتن معنا میده ( یعنی خیلی غلیظ و خوبه و خیلی دیر از روی سر محو میشه )
This shampoo is best in the world. The shampoo is not coming off

یکی از معانیش اینه که بیرون یا داخل شدن به شهری توسط عوارضی

I came off the Thruway to new York

اینکه چیزی بگیره و موفقیت آمیز باشه
There was some sort of property deal that didn't come off.
I tried telling a few jokes but they didn't come off ( = no one laughed ) .


● درومدن، کنده شدن، افتادن
● اتفاق افتادن ( چیزی که برنامه ریزی شده بود )
● خوب از اب درومدن، موفقیت آمیز بودن ( محاوره ای )
● ترک کردن، کنار گذاشتن ( مواد )
● come off it: بیخیال بابا! دس وردار!
● come off best/worst: بیشترین/ کمترین سود رو بردن، موفقترین/ بی بهره ترین بودن



stop being attached to something

به نوع خاصی ( بد یا خوب ) در کاری ظاهر شدن، عملکرد بد یاخوب داشتن
I always come off worse when we argue.

کنده شدن ؛ موفقیت آمیز بودن ؛ به پایان رساندن

# The�label�had�come�off
# There was some sort of property deal that didn't come off
# The company was coming off one of its best years ever

پاک شدن
کندن و درآوردن

طبق برنامه پیش رفتن

gloves come off به معنی سخت جنگیدن یا مسابقه دادن برای بدست آوردن چیزی

ظاهر شدن
You don't come off as a bully

comes off as : بهش میاد که . . . .
He's really just shy, but he comes off as a little arrogant.

come off= شکسته شدن، جدا شدن|: I pullued the drawer and the handlecame off/stop being attached to sth

جور شدن، محقق شدن in the end the trip never came off آخرش نشد به اونجاسر بزنم یا برم سفر! 2_خوب از آب درآمدن it was a good
idea, but it didn't quite come off ایده خوبی بود اما درست از آب در نیومد! 3_کنار گذاشتن، ترک come off the pills that i realised i was addicted ترک قرصایی که بهش معتاد بودم. 4_افتادن، زمین خوردن، در رفتن، از جا در رفتن، جا نرفتن5_بهتر شدن یا بدتر شدن, حداقل یا حد اکثر its still women who come off worst. . . . هر چی میگذره شرایط برای زنها بدتر میشه! 6_اصطلاح come of it به معنای باور نکردن :دست بردار، بیخیال! بی خیال، یعنی میخای حرفتو باور کنم!


کلمات دیگر: