کلمه جو
صفحه اصلی

activated

انگلیسی به فارسی

فعال شده، فعال کردن، کنشور کردن، بفعالیت پرداختن، تخلیص کردن، سوق دادن، بکار انداختن


جملات نمونه

1. activated charcoal
زغال کنشور

2. smoke and fire activated the alarm
دود و آتش،آژیر را به صدا درآورد.

پیشنهاد کاربران

فعال شده

عصبانی شدن


کلمات دیگر: