کلمه جو
صفحه اصلی

intermittent


معنی : متناوب، نوبتی، نوبهای، قطع کننده، تنفس دار، نوبت دار
معانی دیگر : ادواری، پستادار، پستامند، گاه ایستا، گاهوار

انگلیسی به فارسی

متناوب، نوبت دار، نوبه ای، نوبتی


متناوب، نوبتی، نوبهای، تنفس دار، نوبت دار، قطع کننده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: intermittently (adv.), intermittence (n.)
• : تعریف: occurring at intervals; alternately stopping and starting.
متضاد: assiduous, ceaseless, continual, continuous, incessant, perpetual, persistent, unceasing
مشابه: fitful, periodic

- There was rain, but it was intermittent and didn't entirely spoil the parade.
[ترجمه Ati] باران می بارید، اما متناوب بود و کل رژه را خراب نکرد.
[ترجمه ترگمان] باران می بارید، اما متناوب بود و entirely را خراب نمی کرد
[ترجمه گوگل] باران بود، اما آن را متناوب بود و به طور کامل پارک را خراب کرد

• not continuous, sporadic, fitful, alternately stopping and starting
something that is intermittent happens occasionally rather than continuously.

دیکشنری تخصصی

[سینما] متناوب - حرکت متناوب
[کامپیوتر] غیر دائمی، متناوب، دوره ای .
[برق و الکترونیک] نوبتی
[نساجی] متناوب
[ریاضیات] متناوب، نوبتی

مترادف و متضاد

متناوب (صفت)
staggering, alternate, intermittent, alternative, alternating, periodic, sporadic, discontinuous, spasmodic

نوبتی (صفت)
intermittent, alternative, periodic, serial, periodical

نوبهای (صفت)
intermittent, alternative, malarial

قطع کننده (صفت)
intermittent, secant, hewn, loppy

تنفس دار (صفت)
intermittent

نوبت دار (صفت)
intermittent, periodic

irregular, sporadic


Synonyms: alternate, arrested, broken, by bits and pieces, checked, cyclic, cyclical, discontinuing, discontinuous, epochal, every other, fitful, here and there, hit-or-miss, infrequent, interrupted, isochronal, isochronous, iterant, iterative, metrical, now and then, occasional, on and off, periodic, periodical, punctuated, recurrent, recurring, rhythmic, rhythmical, seasonal, serial, shifting, spasmodic, stop-and-go


Antonyms: constant, continual, continuing, perpetual, regular


جملات نمونه

1. intermittent rain
باران منقطع،باران گهگاه

2. intermittent spark
جرقه ی متناوب،آبیز گاهوار

3. an intermittent publication
نشریه ی گاهوار (گاه به گاه)

4. After three hours of intermittent rain, the game was abandoned.
[ترجمه ترگمان]پس از سه ساعت باران متناوب، بازی رها شده بود
[ترجمه گوگل]پس از سه ساعت باران متناوب، بازی رها شد

5. Although she made intermittent movie appearances, she was essentially a stage actress.
[ترجمه محسن جاویدکار] اگر چه او هر از گاهی در فیلمها ظاهر می شد، اما در اصل یک هنرپیشه تئاتر بود.
[ترجمه ترگمان]اگرچه او ظاهر متناوب فیلم داشت، اما در اصل یک بازیگر تئاتر بود
[ترجمه گوگل]اگر چه او ظاهر فیلم متناوب را ساخت، او اساسا یک بازیگر مرحله بود

6. The weather forecast is for sun, with intermittent showers.
[ترجمه ترگمان]پیش بینی آب و هوا برای خورشید، با رگبار متناوب است
[ترجمه گوگل]پیش بینی آب و هوا برای خورشید است، با دوام متناوب

7. It's a cold night here, with intermittent rain showers and a blustery wind.
[ترجمه ترگمان]اینجا شب سردی است، با بارانی از باران و باران تندی
[ترجمه گوگل]این یک شب سرد در اینجا است، با باران باران متناوب و باد خاردار

8. Did you hear the intermittent sound outside?
[ترجمه ترگمان]صدای متناوب رو از بیرون شنیدی؟
[ترجمه گوگل]صدای متناوب را در خارج شنیدید؟

9. The afternoon will be warm but unsettled, with intermittent light rain.
[ترجمه ترگمان]بعد از ظهر، هوا گرم، اما درهم و برهم، با باران تند و متناوب
[ترجمه گوگل]بعد از ظهر گرم، اما ناگهانی، با باران های باران متناوب

10. Frequent church hopping, intermittent attendance and inappropriate outbursts of anger by the husband can also be signals.
[ترجمه ترگمان]حضور مکرر کلیسا، حضور متناوب و طغیان های نامناسب خشم توسط شوهر نیز می تواند سیگنال ها باشد
[ترجمه گوگل]کلیسای مکرر پرش، حضور مکرر و ناآرامی های ناشی از خشم شوهر نیز می تواند سیگنال باشد

11. He was also involved in intermittent solo projects and recordings over the years.
[ترجمه ترگمان]او همچنین در پروژه های انفرادی متناوب و ضبط مکالمات در طول سال ها شرکت داشته است
[ترجمه گوگل]او همچنین در طول چند سال پروژه های انفرادی متناوب و ضبط کرده است

12. It is most noticeable on any intermittent signal.
[ترجمه ترگمان]در هر علامت متناوب بسیار محسوس است
[ترجمه گوگل]این در هر سیگنال متناوب قابل توجه است

13. Unwittingly she was operating the intermittent reinforcement principle in support of a bad habit!
[ترجمه ترگمان]او به عمد با اصل تقویت متناوب در حمایت از یک عادت بد عمل می کرد!
[ترجمه گوگل]ناخودآگاه او اصل اصل تقویت متناوب را برای حمایت از یک عادت بد عمل کرد!

14. The parasite has been nurtured by abject poverty, intermittent political chaos and, some charge, international indifference.
[ترجمه ترگمان]این انگل با فقر مطلق، هرج و مرج سیاسی متناوب و برخی مسئولیت، بی تفاوتی بین المللی پرورش داده شده است
[ترجمه گوگل]انگل به وسیله فقر مطلق، هرج و مرج متداول سیاسی و بعضی از اتهامات، بی تفاوتی بین المللی پرورش یافته است

15. Surveillance of health problems may be brief and intermittent.
[ترجمه ترگمان]مراقبت از مشکلات سلامتی ممکن است مختصر و متناوب باشد
[ترجمه گوگل]نظارت بر مشکلات بهداشتی ممکن است کوتاه و متناوب باشد

intermittent spark

جرقه‌ی متناوب، اخگر نوبه‌ای


intermittent rain

باران منقطع، باران گهگاه


an intermittent publication

نشریه‌ی گاهوار (گاه‌به‌گاه)


پیشنهاد کاربران

مقطعی

قطع و وصل شونده . متناوب

متناوب {به طوری که در بازه های نامنظم اتفاق می افتد و پیوسته نیست. پیش بینی زمان وقوع آن مشکل یا غیرممکن است. }
اگر این صفت را به معنی {متناوب} در نظر بگیریم آنگاه مفهوم آن با صفت alternative {به معنی متناوب} فرق خواهد داشت.
چیزی که alternative باشد به طور پیوسته و منظم تغییر وضعیت می دهد و دچار دگرگونی می شود. رفتار آن منظم بوده و قابل پیش بینی است. گویی وضعیت های مختلف به طور نوبتی جای خود را با هم عوض می کنند.


occurring at irregular intervals; not continuous or steady.

odd
irregular

ناپایدار و بی قاعده

مختل

گاه و بیگاه


متناوب ، نوبتی

ابرهای کم پشت. Int. Clouds

Intermittent rain
بارش پراکنده

در هم بافته

نا منسجم

غیرقطعی

در آی تی بهتره بگوییم

پیاپی متناوب یه جورایی با sequences هم معنایی دارد

در مهندسی برق قدرت = دارای عدم قطعیت
معمولا برای نیروگاه های تجدید پذیر به کار می رود.

یکی در میان

متناوب , قطع و وصل شونده

# intermittent rain
# an intermittent noise
# intermittent bursts of applause
# Did you hear the intermittent sound outside?

ناپیوسته

متناوب، نا منسجم، ناپیوسته


کلمات دیگر: